خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۲ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.
حبیب سیمین را به جایی رسانده است و خودش پایین منتظر می ماند. سیمین به شرکت شاهرخ برادر ناهید رفته است و تظاهر می کند که می خواهد یک واحد پیش خرید کند و خودش را به سر ساختمان می رساند که آن جا هم می گویند او به بازار آهن رفته و نیست.
احمد و نسرین به یک خانه رفته اند و به نظر می آید که خانه آقای اسماعیلی می باشد.
حسابی کثیف و بهم ریخته است، نسرین همه جا را می بیند و می گوید نقلی و قشنگه فقط باید یکم بهش رسیدگی کنیم و از امروز هم بخواهیم که بیاد و باغچه رو سر و سامون بدهد.
احمد مخالفت می کند اما نسرین پافشاری می کند و می گوید من همین جا رو دوست دارم و از این جا خوشم اومده توام حق نداری به حرف های سیمین گوش بدی و دنبال شان دختر حاجی باشی… و با احمد طی می کند که دیگر هیچ وقت اجازه نمی دهد سیمین تو زندگیش دخالت کند و خودشان دو تا با هم زندگی شان را می سازند.
احمد، نسرین را به خانه می رساند و می گوید عصر مادرش برای صحبت های ازدواج آن ها به آن جا می رود و خودش می خواهد دنبال کار بگردد و دیگر هیچ وقت به شرکت بر نمی گردد.
احمد به مسجد می رود که مولایی را آن جا می بیند و او هم می گوید که به شرکت بر نمی گردد و نمی خواهد با کیانی کار کند.
احمد می گوید پس بیا وردست خودم شو و از نو با هم شروع کنیم.
کارگر های خانه بعد از تمام شدن کارشان در حال رفتن هستند. سهیلا و پگاه و دانیال مشغول بزن و بکوب هستند و با آمدن عمه گوهر سهیلا پیشنهاد می دهد که امروز و بلور هم در عروسی باشند که او مقاومت می کند.
سیمین بچه ها را به همراه سهیلا دک می کند و به آشپزخانه می رود، عمه به دنبالش می رود و می گوید که با پول فروش خانه هم بدهی او به کیانی را می دهد هم نسرین و احمد سر زندگی خودشان می روند و ادامه می دهد که خودش هم برای زندگی به رفسنجان می رود و از سیمین می خواهد که برای نسرین سنگ تموم بگذارد و همه کینه ها را کنار بگذارند.
نسرین در اتاقش نشسته است و گلدوزی می کند، سیمین به کنارش می رود درباره تصمیمش سوال می پرسد. با حرف هایش سعی می کند چشم های او را باز کند و دیدگاهش را بهش تحمیل کند. نسرین پای احمد می ایستد و می گوید آرزوی من زندگی با احمد است و مشکل برای همه پیش می آید و از سیمین می خواهد که اجازه بده تا خودش برای زندگی اش تصمیم بگیرد.
سیمین که تیرش به سنگ خورده باز هم گذشته احمد را به رخ نسرین می کشد و او هم می گوید حساب احمد جدای پدر و پدربزرگش است و او سر سفره عمه و پدر خودمون بزرگ شده است.
آقای اسماعیلی چک تسویه را به همراه نامه سعید که آمده به عمه خانم می دهد و می رود.
عمه گوهر با ذوق نامه سعید را باز می کند و لا به لای حرف های او بچگی آن ها را به خاطر می آورد و ادامه حرف های سعید که از برنامه هایش برای باغ می گوید.
سیمین و حبیب برای خرید ماشین رفته اند و سیمین آن جا یک ماشین با کلاس و گرون انتخاب می کند، بعد از خریدن از حبیب می خواهد که او فعلا پشت فرمون بنشیند و بعد از طی کردن یک مسیر سیمین را به زور پشت فرمون می نشاند و بهش توضیح می دهد تا حرکت کند. آن ها به خانه می رسند که دختری از دور آن ها را می بیند اما نمی گذارد حبیب او را ببیند و بعد از رفتنش به داخل خانه می رود. دوست سیمین درباره حبیب ازش سوال می کند اما سیمین آب پاکی را روی دستش می ریزد و می گوید که هیچ وقت به ازدواج هم فکر نمی کند. سیمین می گوید که سهیلا و نسرین به خانه احمد رفتند تا آن جا را تمیز کنند و ادامه می دهد که شاهرخ برادر ناهید است و آن ها برای سهم الارث سهیلا نقشه کشیده اند.
همه در حال تمیز کاری هستند و امروز و بلور نیز به تهران آمده اند و کنار آن ها هستند.
مادر و پدر حبیب به همراه نرگس و نگار از سفر برگشته اند و آهو خانم حسابی از حبیب تشکر می کند و سوغاتی های حبیب و نرگس را بهشان می دهد و دور هم کلی خوشحالی می کنند.
ابراهیم خان هم چنان سکوت می کند و زیر چشمی حبیب را نگاه می کند. حبیب او را به حمام می برد تا موهایش را کوتاه کند و دائم با تحقیر باهاش حرف می زند و کارش را انجام می دهد.
همه در خانه جدید احمد نشسته اند و چای می خورند که احمد با یه عالمه خوراکی به خانه می رود تا دور هم بخورند.
سیمین در خانه است که ماشین وانت برای بردن جهاز نسرین می رود و احمد و امروز مراقبت می کنند که شکستنی ها آسیب نبینند. خانم ها داریه می زنند و خوشحالی می کنند اما سیمین از پشت پنجره جوری که متوجه نشوند نگاهشان می کند و گریه می کند. عمه برای بدرقه کردن نسرین او را به حیاط می برد تا بر روی سر نسرین چادر بیاندازد…
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |