سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۴ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

احمد عکس های مراسم ختم را از نسرین می گیرد و به جایی می رود. نسرین بعد از سپردن بچه ها به عالیه خانم به بنگاه معاملات مسکن می رود و می پرسد که خانه شان چقدر می ارزد و او می گوید بهتر است که یک بار دیگر خانه را ببینند تا به چشم خریدار به آن نگاه کنند.
احمد به سر قرار با سیمین می رود و هر چه می گوید که او را منصرف کند، سیمین کوتاه نمی آید می گوید کاری که ازت خواستم را انجام بده و احمد با عصبانیت حرص قرارداد فسخ انبار را امضا می کند و به سمت کیانی می رود.
احمد به حبیب می گوید که این بازی تمام نشده است و دوباره بهم می رسیم اما او زیرک تر از این حرفاست و خودش را به کوچه علی چپ می زند.
احمد به محل کارش می رود و بابت دیر کردنش عذرخواهی می کند و بعد از آن به اتاقش می رود و بعد از بر عهده گرفتن وظایفش، صاحب کارش به او می گوید که او یک ماه به صورت آزمایشی این جا هستی و کار های شخصی ات را خودت باید انجام بدهی…
بعد از رفتن صاحب کارش احمد عکس های روز خاکسپاری را می بیند و از پشت عکس ها آدرس عکاسی را نیز نگاه می کند.
سیمین و حبیب با هم به شرکت می روند و سیمین به او می گوید که من به احمد گفتم که شرکت قرار است وارد چه کاری شود. حبیب او را از کار های احمد می ترساند و می گوید کاش به او نمی گفتید که سیمین هم مصرانه و بیخیال می گوید اهمیتی ندارد و قرار نیست دیگر او در این جا حضور داشته باشد.
عالیه خانم به شرکت زنگ می زند و می گوید از بنگاه برای دیدن خانه آمده بودند اما من راهشان ندادم که باعث تعجب کردن سیمین می شود و می گوید تا یک ساعت دیگر به خانه می رود.
سهیلا به شرکت شاهرخ رفته است که شاهرخ آن جا به او پیشنهاد کار می دهد و سهیلا می گوید که باید چند روزی فکر کند و بعد خبرش را به او بدهد.
سیمین و حبیب با مردی در شرکت قرار گذاشته اند و درباره کار و همکاری حرف می زنند و تمام مدت حبیب حرف می زند اما سیمین هیچی نمی گوید.
بعد از رفتن آن مرد، سیمین به حبیب می گوید که حرف های شما بوی رشوه می داد و این درست نیست که حبیب قانعش می کند و او بعد از آن به خانه می رود.
گوهر خانم به سر خاک حسین آقا رفته است و با او درباره ازدواج احمد و نسرین ، خانه باغ و سعید حرف می زند و درد و دل می کند.
امروز و بلور مشغول جمع کردن وسایل خانه عمه گوهر هستند و گوهر خانم نیز کنار آن ها لالایی می خواند و خاطرات و یادگاری هایش را در چمدان می گذارد.
بلور و امروز با هم بر سر حرف زدن با گل و گیاه ها حرف می زنند و بلور می گوید که مردم فکر می کنند تو دیوانه شدی، عمه گوهر میان بحث های آن دو از کنارشان رد می شود که حالش بد می شود و حاضر می شوند تا به دکتر بروند.
پرویز به جایی رفته است و آن جا با دیدن عکس احمد سراغی از یک مرد می گیرد و با او گرم حرف زدن می شود که با رفتن حاجی صداهایی در گوش و سرش می پیچد و گذشته اش را به یاد می آورد.
احمد مشغول کار است که تلفنش زنگ می خورد و نسرین پشت خط است و به احمد خبر می دهد که حال مامان بد شده است و او خودش را به سرعت به بیمارستان می رساند.
احمد به بیمارستان رفته است. امروز و بلور احمد را آرام می کنند و بعد از بهتر شدن عمه، نسرین او را برای ملاقات با مادرش به داخل می برد و می گوید بهتر است یک روز بیمارستان بماند.
سهیلا به خانه می رود که سیمین او را بابت نبودنش سین جیم می کند و او می گوید که می خواهم از شنبه سرکار بروم و با مخالفت سیمین پای خواسته اش می ماند و می گوید تصمیمش را گرفته است.
نسرین به خانه زنگ می زند و خبر بد شدن حال عمه را به سهیلا و سیمین می دهد و بعد از کمی حرف زدن قط می کند و به کنار احمد می رود تا تنها نباشد و با هم حرف بزنند.
احمد به خانه باغ رفته است و وسایل مادرش را بار می زند تا به رفسنجان بفرستد و آقای اسماعیلی پای حرفش است و می گوید این خانه هنوز برای شما است و کوتاه نمی آید اما احمد قبول نمی کند و همراه وانت بار می رود.
پرویز در راه دماوند است و در مسیر برگشت متوجه احمد و وانت بار می شود اما چون مطمئن نیست به رفتن ادامه می دهد، پرویز با تلفن به جایی زنگ می زند و سراغ احمد و گوهر را می گیرد که می فهمد گوهر در بیمارستان بستری شده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا