سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۶ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

نسرین و عمه گوهر با هم در آشپزخانه صحبت می کنند و احمد به کنارشان می رود و از نسرین پیچ گوشتی می خواهد.
سیمین در زیرزمین نشسته است و از داخل چمدان، عروسک بچگی نسرین که گردنش را شکسته بود را نگاه می کند، سهیلا به کنارش می رود و می گوید امروز و بلور دارن از این جا می روند و ما باید نگهشان داریم.
سیمین اهمیتی نمی دهد و می گوید ما نگفتیم بروند که حالا بخواهیم جلویشان را بگیریم اما سهیلا پافشاری می کند و می گوید خودم بهشون می گویم که تو خواهش کردی تا بمانند.
منصور به شرکت حاج عطا رفته است و سراغ منصور را می گیرد، مرادی دوست احمد او را می بیند و سریعا به تلفن کارتی می رود تا تماس بگیرد.
منصور حبیب را می بیند و ماجرای رفتن احمد به آن جا را توضیح می دهد و می گوید نمی خواهم شریک دزدی تو باشم و اگر پام و وسط بکشی همه چیز رو به همه می گویم که حبیب تهدیدش می کند و میان حرف هایش سیمین او را صدا می کند.
حبیب به منصور می گوید کمی بعد برود و بعدا با هم صحبت می کنند که خودش به اتاق سیمین می رود.
احمد دم در منصور را خفت می کند و با حرف هایش رفتار های منصور را زیرنظر می گیرد و بهش یک دستی می زند.
حبیب از بالا پشت پنجره آن ها را می بیند و متوجه حرف های سیمین نمی شود و از او می خواهد که دوباره حرف هایش را تکرار کند و در آخر باز هم سراغ دفترچه حاج عطا را می گیرد و با دروغ و کلک از سیمین می خواهد که آن را برایش بیاورد.
پرویز و آقایی با هم به سر یک زمین رفته اند و درباره آن جا با هم حرف می زنند.
به نظر می آید که آن آقا وکیل است و می خواهد کار های مالی و حقوقی او را انجام دهد. آقای وکیل اصرار دارد که با احمد آشنا شود و حرف او را پیش می کشد اما پرویز هیچ نمی گوید و می خواهد که برگردد.
عمه گوهر به جایی که هنوز معلوم نشده کجاست رفته است و با نگهبان آن جا که حالا مشخص شده روزی باغبان احتصام بوده است، صحبت می کند.
آن مرد از روزگاران قدیم و اتفاقات آن زمان تعریف می کند و هر دو با هم خاطره بازی می کنند، گوهر از او سراغ ماه رخ مادر پرویز را می گیرد و بعد از گرفتن آدرسش به آن جا می رود.
گوهر به آن جا می رود و بعد از هماهنگی با نگهبان به داخل خانه آن ها می رود.
ماه رخ هنوز هم از او کینه دارد و با کنایه با گوهر حرف می زند، گوهر که حوصله این بحث ها را ندارد مستقیما سر حرف خودش می رود و علت برگشتن پرویز را می پرسد که او می گوید بهتر است هول نکنی و نترسی او فقط آمده پسرش را ببیند و قصد بردنش را ندارد و از گوهر می خواهد که لاپورتش را ندهد.
ماه رخ فکر می کند که آن ها پرویز را طعمه کرده اند اما گوهر می گوید همه چی برعکس است و هیچ حرف ندارم بهت بگم اما به هیچ قیمتی اجازه نمی دهم کسی یا چیزی باعث گرفتن آرامش پسرم شود و ماه رخ ازش می خواهد که اگر باز هم به سراغش رفت او را ناامید کند و هر اتفاقی که برایش بیافتد را از چشم تو می بینم.
حبیب به در خانه منصور رفته است و زنگ می زند اما کسی در را برایش باز نمی کند و بعد از مدتی می رود.
صبح روز بعد حبیب با نرگس پدرش را به دکتر برده اند و دکتر می گوید که کم کم با گفتار درمانی قدرت تکلمش را هم به دست می آورد.
منصور از خانه بیرون می زند و مرادی او را تعقیب می کند.
همه در دانشگاه دنبال استاد برای وقت گرفتن موعد تحویل پروژه ها هستند که یکی از هم کلاسی هایش او را کنار می کشد و می گوید که ناهید با حال بد به ساختمان برادرش رفته و او خودش را سریعا به آن جا می رساند و با بدرفتاری از شاهرخ جویای ماجرا می شود که او تمام حرف ها و کار های سیمین را برایش تعریف می کند و ناهید هم همانطور باهاش برخورد می کند.
سهیلا با چشم گریان بیرون می آید و در خیابان ها راه می رود.
مرادی باز هم به احمد خبر می دهد و او خودش را به سر قرار با آن ها می رساند و منتظر آمدن جواد می مانند.
منصور و جواد با هم حرف می زنند که احمد سر می رسد و بهشان می گوید که فقط تا فردا وقت دارند همه چیز را بگویند و اگر کمکش نکنند با مامور به سراغشان می رود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا