خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۵۴ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.
سیمین کنار آتش نشسته است، به انگشتر در دستش نگاه می کند و فکر می کند.
سهیلا در خانه با بچه ها بازی می کند که سیمین از سر و صدایشان بیدار می شود و سهیلا آن ها را به سیمین می سپارد و به سرکار می رود اما هیچ چیزی به سیمین درباره کارش نمی گوید و می رود.
حبیب و آقایی در شرکت با هم حرف می زنند و مشخص می شود که او برای حسابداری آمده است. حبیب در حال صحبت با آن آقا است که منشی خبر می دهد تلفن با ایشون کار دارد و از اتاقش بیرون می رود.
حبیب بعد از کلی غر زدن به تلفن جواب می دهد که در همان لحظه سیمین از راه می رسد و به اتاقش می رود.
آن دو کمی با هم صحبت می کنند و سیمین از حبیب درخواست قهوه می کند و هر چه حبیب اصرار می کند که دلیل حال بدش را بفهمد هیچ نمی گوید.
سهیلا در لباس فروشی که مشغول به کار شده است و با صاحب کارش صحبت می کند و مشخص است که او مرد سالمی نیست و قصد نزدیک شدن به سهیلا را دارد اما او بی توجه سعی می کند کارش را انجام بدهد و هیچ نگوید.
سهیلا که می بیند او زیاد حرف می زند لباس مناسب ویترین را بهش می دهد و ازش دور می شود.
نسرین برای استخدام شدن در شغل دوم به درمانگاه رفته است تا در بخش تزریقات کار کند.
احمد در محل کارش با همکارش حرف می زند و یکی از آن ها که چشم دیدن احمد را ندارد حسابی حرص می خورد.
احمد به دیدن کسی رفته که می گویند به بیمارستان رفته اما او منتظر می ماند تا حتما ببینتش…
رفیق احمد ازش درباره ماجرای کلاهبرداری شرکت سوال می پرسد و او می گوید همه سر نخ ها ناپدید شدند و منصور هم به زندان رفته است، آن ها مشغول صحبت هستند که دوستشان از راه می رسد و به سمتش می روند.
حبیب و سیمین به بانک رفته اند تا کار های وام را انجام دهند و سیمین شک کرده است که ممکن کارشان غیرقانونی باشد اما حبیب با زبون بازی خامش می کند و او اسناد بانک را امضا می کند.
حبیب با پیشنهاد رشوه رئیس بانک را به مبلغ وام دلخواهشان راضی می کند و با سیمین می روند به سمت عمده فروشان و شروع فروش پارچه هایشان…
سیمین که حالش خوش نیست چیزی از حرف های آن ها نمی فهمد که حبیب متوجه می شود و او را به کافه می برد تا با هم حرف بزنند.
سیمین باز هم تلاش می کند که حرفی نزند اما حبیب با فضولی و سوال های بسیارش سعی می کند که سر از ماجرا دربیاورد اما با سکوت دوباره سیمین، ماجرای حضور شهاب با یک خانم را در لابی هتل محل اقامتش را پیش می کشد که باعث آشفتگی بیشتر سیمین می شود و می گوید شهاب اعتراف کرده است که آن دختر مورد علاقه مادرش است…
سیمین از حبیب گله می کند که چرا زودتر حرفی بهش نزده بود و با چشم های پر از اشک سکوت می کند و هیچ نمی گوید.
عمه گوهر و همسایه اش با هم تصمیم می گیرند تا غذا درست کنند و با همسایه های دیگرشان جمع شوند و حال و هوایشان را عوض کنند که نسرین به آن جا زنگ می زند و با هم گپ و گفت می کنند.
سیمین در خانه باز هم کنار آتش نشسته است و یادگاری های شهاب را یکی یکی در آتش می اندازد. سهیلا به خانه می رود و سیمین شروع به سین جیم کردن او می کند که می گوید شرط موندن من در این خانه این بود که بهم کاری نداشته باشی و به داخل خانه می رود.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |