سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۵۷ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

حبیب به زندان برای ملاقات منصور رفته است و بهش می گوید که از احمد نترسد و او رضایت پسر یدالله را گرفته است و فردا برای رضایت دادن به دادسرا می آید و تو هیچ پرونده ای برایت درست نمی شود.
آهو خانم و نرگس در خانه با هم درباره حبیب حرف می زنند و آهو خانم حسابی نگران کار های او است و نرگس هم آب پاکی را روی دستش می ریزد و می گوید حتما باز هم کلاه کس دیگری را برداشته است و آن ها حسابی مشغول حرف هستند که صدای افتادن ابراهیم خان می آید و بدو می روند.
نرگس از نوشته های پدرش می فهمد که او می خواهد درباره عطا شکیبا حرف بزند و توی فکر فرو می رود.
احمد و نسرین با هم در مسیر خانه حرف می زنند و به خانه می روند که سهیلا را پشت در خانه شان می بینند و حسابی جا می خورند.
سهیلا حسابی حالش خراب است و هیچی نمی گوید و با نسرین درد و دل می کند و از او می خواهد که هیچی درباره این اتفاق به سیمین نگوید و او الان مادرش را می خواهد تا همدم و پناهش باشد.
نسرین حسابی آرامش می کند و بهش می گوید تو از یک راه غلط انتخاب درستی کرده ای و باید به خودت افتخار کنی…
موقع خواب سهیلا از آخرین کوهی که با پدرش رفته بود می گوید و در آخر حرف هایش نسرین ازش می خواهد که این بار او را به کوه ببرد و حسابی سهیلا را در آغوشش می کشد.
نسرین به بیمارستان رفته است و یکی از بچه های بیمار را در پشت کانتر می بیند که قایم شده تا بهش آمپول نزنند و او ازش حمایت می کند تا خودش دارو هایش را بدهد.
سارا به بیمارستان می آید تا درباره سیمین با نسرین حرف بزند و او می گوید قبلا هم این مشکل پیش آمده و مادر پدرم او را به دکتر بردند و خوب شد اما بعد از فوتشون دوباره به همون حال برگشته و کاری نمی توانم برایش انجام دهم. سارا می گوید که او باید پیش روانشناس برود اما بعید می داند که بتواند راضیش کند که با دیدن حال بد نسرین بهش قول می دهد هر کاری که می تواند و از دستش بر می آید برای سیمین انجام دهد.
سهیلا در دانشگاه نشسته است که با دوستاش بحثش می شه و یکی از آن ها بهش می گوید که کتی گفته باید خسارتی که بهم زدی رو تا قرون آخرش و بدی اما سهیلا قبول نمی کند و می گوید من هم ازشون شکایت می کنم و می رود.
حبیب در خانه وسایلی که نیاز ندارند و می فروشد و به خانه جدیدشان می رود و آن جا را به حبیب می دهد تا مدتی آن جا باشد و مراقب همه چیز باشد.
آهو خانم و نرگس در خانه جدید با هم بر سر کار های حبیب بحث می کنند و آهو خانم می گوید که منم دلم آشوبه و نمی توانم جلو حبیب را بگیرم.
ابراهیم خان با کار هایش می خواهد به نرگس چیزی بفهماند که حبیب از راه می رسد و نرگس بهش می گوید که مامان گفته از وقتی که اومدیم این جا بابا آروم نخوابیده… نرگس او را به کناری می کشاند تا ازش بپرسد که این پول ها را از کجا آورده است اما حبیب باز هم جواب درستی نمی دهد و می رود.
نسرین و سهیلا با هم به کوه می روند و نسرین او را دوباره تشویق به ورزش کردن می کند و می گوید بهتر است که باز هم شروع کند و بعد هم آشنایی پدر و مادرشان را برای سهیلا تعریف می کند و بعد از خوردن غذا می روند.
پرویز و احمد با هم به سمت جایی می روند و پرویز بهش می گوید که بهتر است زودتر ماشینتو عوض کنی و دیگر به درد نمی خورد.
احمد و پرویز درباره گذشته حرف می زنند و پرویز از روز هایی که برای انجام کار های سیاسی به کوه می رفتند را برای او تعریف می کند و مشخص می شود که در حال رفتن به سفر هستند.
پرویز می گوید که تو یک مادر بزرگ هم داری اما احمد می گوید حتما نباید بهش نزدیک شم که پرویز در جواب بهش می گوید خب وقتی تو را تا به حال ندیده پس حسی هم بهت ندارد که احمد می گوید اگر می خواست می توانست…
احمد و پرویز به جایی می رسند و پرویز بهش می گوید که برایت کافی نبودم اما با شنیدن کلمه پدر جان از زبان احمد ذوق زده می شود و حالش از این رو به آن رو می شود و ذوق می کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا