خلاصه قسمت اول تا آخر سریال ترکی عشق تو را می خواند + معرفی بازیگران
خلاصه قسمت اول تا آخر سریال ترکی عشق تو را می خواند به همراه معرفی بازیگران سریال و نکات خواندنی آن همچنین خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی عشق تو را می خواند.
اسامی بازیگران
Erkan Petekkaya
Sebnem Bozoklu
Ilayda Çevik
Öykü Gürman
و Ertan Saban ستارگان سینما و تلویزیون ترکیه هستند که در این سریال ایفای نقش می کنند.
داستان سریال
اما این لزوما نمیتواند خبر از یک سریال شاد و شنگ و شوخ بدهد. چرا که اکیای قسمت اول کجا و قسمتهای عصبی بعدی کجا؟
سالاد که آماده میشود، گوشتها که طبخ میشوند. موسیقی کلاسیک چهارفصل، بهار که آنها را همراهی میکند و حادثهای که ما را با واقعی زندگی بیشتر آشنا میکند. حادثهای معمولی از نوع سوختن در آشپزی. بوی برکلی، پوره و … .
مرد داستان علی کاپیتان سریال گوزل است. همسرش یاسمین را میبوسد اما بوسهاش در هوا تنها میماند. یاسمین معتقد است که او را ندیده است. مراد، شخصیت مرد فیلم میگوید که مشکلی هست. نمیبینییاسمین نگاهش را میدزدد.
او از اینکه فیلیز که خدمتکار است نیامده و کارهای امروزش خیلی زیاد بوده و درین میخواسته رژیم بروکلی بگیرد اما اجه بروکلی نمیخورد و همه این مسائل روزمره طاقت فرسای زندگی طاقتش را تاق کرده خسته است. از سوختن انگشتش، سرماخوردگی یا چیزهای دیگر میگوید.
مشکل زناشویی، اما نه از جنس مشکل زوج داستان که از نوع کنار آمدن یک زوج، با مشکلات روزمره است. چیزی معمولی از زندگی کاملا معمولی یک قشر طبقه متوسط یا کمی بالاتر از آن.
آغاز داستان هنوز با غم زن همراه هستیم. یاسمین که کنارش دخترکش سرما خورده و تب کرده خوابیده. ترکیبی از عروسکها و داروها. صبح شده و این آغاز یک روز تازه است.
مراد در تخت دخترک خوابیده، در میان اسباب بازیها و دختر او را بیدار میکند. پدر او را غرق بوسه میکند. در جای دیگری از خانه مادر، درین را بیدار میکند. او عصر کلاس دارد ولی در مقابل تنبلیاش مادر او را به زور از جا بلند میکند و یاد امتحانش میاندازد.
دختر، پیانو مینوازد. درین میخواهد موبایل را بردارد که دستش میلغزد. انگار بیماری ای داشته باشد. از طرف دیگر عشق تو را میخواند نام آهنگی است که او قصد دارد بنوازد و نگران به کلاویه چشم دوخته است.
یاسمین دخترش را که مشغول بازی با پدرش در رخت خواب است مواخده میکند. اجه نام دختر کوچک است که قلبش مشکل دارد. بر سر محافظت از فرزند میان زن و شوهر، مراد و یاسمین بحث میشود. مراد میگوید که تو از این تغذیه میشوی، از این بیماری تغذیه میشوی. بیماری او بهانه است چون طاقت جدایی از او را نداری، طاقت هیچ چیزی که از کنترل تو خارج باشد را نداری. یاسمین میرود.
درین تلاش میکند بنوازد. دستهایش را گرم میکند و مینوازد. بغض میکند و بر سر ساز میکوبد.
اما از طرف دیگر، در خانهای که به نظر دانشجویی میرسد، دختری مشغول بیدار کردن بقیه هاست . یگوید با آقا بزرگ آشنا میشوند. نام دختر بهار است. از بچهها پول میگیرد. او خیال میکند آن مرد، پدر اوست. مردی را که توی عکس نشان میدهد مدعی است او پدرش است. عکس مرد روی مجله هم هست.
یاسمین برای بچهها صبحانه میریزد. آب پرتقال میریزد و درین را برای استفاده از تبلت سر سفره مواخذه میکند. عکسهای یک میهمانی با حضور پدر و مادرش را میبیند و دربارهاش حرف میزنند. مراد میآید و چیزی درباره یک سوپرایز شنیده است. در حالی که در حال کلنجار رفتن بر سر عکسها و تبلت هستند مادر، از آنها میگیرد و میبرد. دختر کوچک، دست پدرش را میگیرد. پدر، مراد میخواهد درین را برساند. یاسمین از مراد انگلشترش را میگیرد که جلا بدهد. اما حاضر نمیشود کمی آن را تنگ کند. مراد به فکر واداشته میشود.
بهار در راه است تا با «پدر واقعی»اش دیدار کند و حرفهای مردی را با مراد میبینیم. در شرکت هستند. درباره سوپرایز یاسمین صحبت میکنند. نام مرد بارلاس است. درباره عادتهای زنانه به استفاده از سوپرایز و مانند آن سخن میگویند. بارلاس پیشنهاد میکند به کنایه که مراد ماهی بگیرد. ماهی گیری را یاد بگیرد. پدرش وارد میشود.
بار که در سرسرای شرکت است با بارلاس میخواهد دیدار کند. او فردی به اسم ارجان را میبیند ولی ظاهلا او را اشتباه کرده است. به طرف میگوید شبیه کیوانچ است(بازیگر) مخ او را میزند تا با کارت پرسنلیاش وارد شود. موفق میشود تا دل او را برباید.
مرد مسن، پدر بارلاس است. کارها را پیگیری میکند. پیگیر شخصی به نام اونور است که به شرکت بیاید و شاید ریاست آنجا را هم بر عهده بگیرد. بگو مگوی سادهای میان پدر وپسر صورت میگیرد. مراد به او خیالراحت میدهد و از آن جلسه بیرون میرود.
مراد به یاسمین پیام میدهد که گزارشها را روی سر او ریختهاند و دیر به خانه میرود برای شام منتظرش نمانند.
سونا منشی بارلاس خبر از حضور یک زن در اتاق بارلاس میدهد. بهار روی میز او نشسته و منتظر است. با ورود بارلاس میگوید چه عجب، خوش آمدی! بارلاس میگوید توی دفتر من هستیم در اصل من باید میگفتم. شما رو میشناسم؟ پاسخ میشنود:درسته. اما غریبه نیستم نترس. من دخترت از سما هستند. ببخشید باید چیز میگفتم. بابا.
میپرسد: مامانش چطور است؟ کارش چطور است؟ کار روسپیگری. بهار میخندد. میگوید وقتی ما را رها کردی معلوم است باید ادامه بدهد. بارلاس میگوید مادرت تو را فرستاده آنجا ولی بهار زیر این موضوع میزند. تحقیر میشود که سال ۲۰۲۰ است و باید بیشتر به روز باشید این مساله تکراری شده است. او را از شرکت بیرون میکند و تهدیدش میکند که برگرد هر سوراخی بودی.
بارلاس به شخصی که در دسترس نیست زنگ میزند. شخصی با مراد تماس گرفته که از دوستانشان است و از طرف یاسمین مسئول این است که انتخاب کند گوشت یا ماهی؟ ظاهرا هر سال همین ماجراست و این طور سوپرایز شدن خیلی هم سوپرایز شدن نیست. همزمان با این اتفاق یک کفش زنانه که متعلق به بهار است جلوی او زمین میافتد. بهار روی پشت بام نشسته و کفشهایش را به پایین پرت میکند! دومی هم روی دست مراد میافتد. او با دوستش روحی خداحافظی میکند.
⇐ مطالب بیشتر در لینک های سریال ترکی جدید، سریال ترکیه ای، سریال های در حال پخش ترکیه
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |