سریالسریال خارجی

داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی کلاغ سیاه

داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی کلاغ سیاه kuzgun در این مطلب. بازیگرانی که در این سریال بازی می کنند عبارتند از: باریش اردوچ، بورجو بیریجیک، ستار تانریوجن، هتیجه اصلان، سنار شاهین، اشن ارگولو، آیتک سایان، ایپک ادرم، دریا بسرلر، آمینا کارمان، نورای شرف اوغلو، لونت اولگن،هنده دیلان هنچی، سو بورجو کوشن، آیکوت ییلماز که از مهمترین هنرمندان و بازیگران سریال ترکی کلاغ سیاه هستند.

داستان قسمت 44 سریال ترکی کلاغ سیاه
داستان قسمت ۴۴ سریال ترکی کلاغ سیاه

جهان با کوزگون تماس می‌گیرد و می‌گوید: « یکی از آشنایان پدرت پانزده ساله خارج از کشوره و اون یکی اسمش مصطفی ست، همینجا زندگی میکنه. امشب عروسی برادرزادشه. امنیت شون هم بالاست و اجازه نمیدن اسلحه ببری» کوزگون تصمیم می‌گیرد که هرطور شده به آن عروسی برود اما بدون دعوت ممکن نیست. دیلا که صحبت های او را شنیده، پیشنهاد می‌دهد که برای وارد شدن به عروسی همراهی اش کند. آنها حاضر می‌شوند و به مراسم می‌روند. از قضا دیلا با دونفر از مردانی که در ورودیه هتل دعوت نامه هارا چک می‌کردند، آشنا بود.

دیلا و کوزگون موفق می‌شوند که وارد مجلس بشوند و روبروی مصطفی بنشینند. کوزگون منتظر زمان مناسبی ست تا مصطفی تنها بشود و بااو در مورد پدرش صحبت کند. کمی بعد مصطفی به سرویس بهداشتی می‌رود. کوزگون به دنبال او از جایش بلند می‌شود تا به سرویس برود. در آنجا کوزگون پشت در بسته می‌ایستد و در می‌زند. اما صدایی نمی‌آید. کوزگون در را باز می‌کند و با جنازه مصطفی روبرو می‌شود. شخصی او را با تفنگ کشته است تا کوزگون نتواند با او ارتباط بگیرد. دیلا که دنبال کوزگون رفته، صحنه را میبیند.

گوشی مصطفی زنگ میخورد. کوزگون جواب می‌دهد. شخصی بنام فرمان با صدایی تغییر یافته صحبت میکند و می‌گوید: « کوزگون جبجی، پدر تو زندست. اگه میخوای مطمئن بشی برو قبرش رو ببین که خالیه» کوزگون جا می‌خورد و انتظار این حرفهارا نداشت. دیلا مدام می‌پرسد که پشت خط چه کسی بود و چه میگفت. اما کوزگون جواب نمی‌دهد و سریعا از آنجا خارج می‌شوند. او دیلا را به خانه می‌فرستد و میگوید که کار مهمی دارد.
کوزگون به همراه جهان و دو نفر دیگر سر خاک یوسف می‌رود. او در مورد نبش قبر شک دارد و می‌ترسد که پدرش واقعا در قبر باشد. بلاخره تصمیم اش را می‌گیرد و دو نفر از مردان با بیل و کلنگ به جان قبر می افتند.

در آخر کار، کوزگون می‌بیند که قبر خالی است. او خود نیز به کندن ادامه می‌دهد اما بی فایده است و چیزی آنجا نیست. ناگهان بورا سر می‌رسد. او آمده تا خبر هایی به کوزگون بدهد. کوزگون که عصبانی ست یقه او را می‌گیرد تا حرف بزند. بورا می‌گوید که احترام را حفظ کند. کمی بعد بورا می‌گوید : « اومدم راه رسیدن به پدرت رو نشون بدم. اگه کاری که میگم بکنی پدرت رو پیدا میکنی. تو باید بهرام آدی وار رو بکشی. من از طرف فرمان کورو اغلو صحبت میکنم.»

دیلا تمام شب منتظر کوزگون می‌ماند اما کوزگون به خانه نمی آید. شرمین در اتاق کار با وکیل صحبت می‌کند. وکیل از رأفت امضایی گرفته تا سهام دیلا را محدود کند و دیگر نتواند شرکت را اداره کند. علی به اتاق می‌آید و جریان را می‌پرسد. شرمین توضیح می‌دهد: « این تصمیم پدرته. تا زمانی که کوزگون داماد این خونست نمیتونیم همه چیز رو دودستی بهش بدیم. اون از دیلا استفاده میکنه. تو هم با من موافقی» علی سکوت می‌کند.

صبح روز بعد وکیل ها مدارک مربوط به کارهای شرکت را می‌آورند. شرمین آن را برای دیلا می‌خواند : « بابات تا زمانی که همسر کوزگون جبجی هستی، اختیار شرکت به من و علی سپرده» دیلا ناراحت می‌شود و می‌فهمد که شرمین دراین قضیه دست داشته است. او به اتاقش می‌رود و میبیند که کوزگون با دست و بالی خاکی بازگشته.

کوزگون اصلا در حال خودش نیست و نقطه ای خیره شده است. دیلا او را بلند می‌کند و به حمام می‌برد. دستان کوزگون را آب می‌کشد و سپس پیرهن کثیف را در می‌آورد. دیلا حالش را می‌پرسد. کوزگون می‌گوید: « اگه بگم جلومو نمیبینم چیکار میکنی؟» دیلا می‌گوید که چشمهایش را به او می‌دهد. کوزگون به دیلا نزدیک تر می‌شود و چندلحظه در آغوش هم میمانند اما دیلا خود را بیرون می‌کشد. دیلا که ساعت کوزگون را اتفاقی شکسته بود، برای تعمیر برده و اینک ساعت تعمیر شده است.

کوزگون آن ساعت را دوست می‌داشت زیرا از پدرش به او رسیده. دیلا برای تحویل ساعت می‌رود. زمانی که مرد ساعت فروش، توضیحاتی در مورد تعمیرش می‌گوید، چشم دیلا به درب پشتی ساعت می‌افتد که نوشته ای آنجاست : « یوسف آدی وار»
کوزگون سراغ درویش یا همان بهرام آدی وار می‌رود و میگوید که برای دیدن پدرش مجبور است او را بکشد و به سمتش نشانه می‌گیرد . بهرام می‌گوید : « امکان نداره پدرت زنده باشه. من پسر خودم رو کشتم» او مدارکی از یوسف به او نشان می‌دهد. در واقع یوسف پسر بهرام آدی وار بوده و کوزگون نوه ی بهرام است. کوزگون گریه می‌کند و فریاد می‌زند : « چطور تونستی پسر خودت رو بکشی؟ چطور تونستی منو بی پدر بذاری؟» ناگهان کوزگون از عصبانیت به پدربزرگش شلیک می‌کند.


⇐ برای دیدن مطالب بیشتر به لینک های: سریال ترکیه ای، سریال های در حال پخش ترکیه ، سریال ترکی عاشقانه و سریال ترکی جدید مراجعه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا