داستان کامل قسمت ۲۲۸ سریال روزگاری در چکوروا بدون سانسور
سریال ترکی روزگاری در چکوروا داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جان می خرد و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی می کند که نمی خواهد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و هم چنین تنها پسرش می جنگد و اربابی که چنان عاشق زلیخا می شود که حتی حاضر است، برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۲۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در انتهای فیلم مژگان رو به دوربین به دمیر میگوید که او تصور میکرد مژگان دیوانه است، اما حالا واقعیت را ببیند. دمیر با دیدن فیلم به شدت عصبانی می شود. هولیا سعی دارد ماجرا را توجیه کند و عادی جلوه دهد تا دمیر کاری نکند. دمیر از کشوی میز اسلحه برمیدارد و پایین می رود. هولیا سعی دارد جلوی دمیر را بگیرد اما فایده ندارد. دمیر زلخیا را گرفته و کشان کشان به سمت ماشین می برد و او را به زور سوار کرده و می برد. همه در حیاط جمع شده اند. ناجیه و شرمین نیز با تعجب نگاه میکنند. مژگان متوجه موضوع شده و از اینکه دمیر بخواهد زلیخا را بکشد نگران و مضطرب می شود.
هولیا سریع به همراه راننده اش سوار ماشین شده و بیرون می رود. ناجیه نیز می رود. شرمین با کنجکاوی داخل می رود و میخواهد بداند که چه اتفاقی افتاده است. او به اتاق می رود و فیلم را که در حال پخش است میبیند و شوکه می شود . ثانیه متوجه می شود که شرمین هنوز در خانه است و دنبال او میگردد. ثانیه به اتاق رفته و او نیز فیلم را میبیند و تازه می فهمد که چه اتفاقی افتاده است و دلیل عصبانیت دمیر چه بوده است .
او با عصبانیت شرمین را از خانه بیرون میکند. شرمین از اینکه آنچه باید بداند را فهمیده است خوشحال است و بیرون می رود . ثانیه با خودش فکر میکند که شرمین به همه شهر خبر میدهد و بدبخت شده اند.
مژگان با اضطراب با بهیجه تماس میگیرد و از او میخواهد به خانه اش برود. در این حین هولیا به خانه تکین آمده و با او کار واجب دارد. او ماجرا را برای تکین تعریف میکند. تکین نیز متعجب شده و از ایلماز عصبانی می شود. آنها با هم سوار ماشین می شوند تا همه جا را دنبال دمیر بگردند تا بلایی سر زلیخا نیاورد
ایلماز بی خبر از همه جا، به همراه چتین در شهر دنبال کارهای خرید خواستگاری است. او به چتین میگوید که به خاطر مژگان نمیتواند در مراسم خواستگاری شرکت کند. چتین میگوید که او را درک میکند و ایرادی ندارد.
بهیجه پیش مژگان می رود و مژگان با مقدمه چینی، ماجرای آن روز در خانه جنگلی را تعریف میکند. بهیجه باز هم میگوید که او زیادی بزرگ میکند و شاید چیز خاصی نبوده است. مژگان اصرار دارد که زلیخا و ایلماز با هم رابطه داشته اند. سپس میگوید که فیلم آنها را برای دمیر ارسال کرده است. بهیجه شوکه و عصبانی شده و مژگان را دعوا میکند و میگوید که با این کار دمیر سراغ ایلماز نیز می رود و او را نیز میکشد. مژگان درمانده شده و نگران می شود.
بهیجه دم خانه دمیر می رود تا با هولیا صحبت کند، اما میبیند که هولیا خانه نیست. او با نگرانی و گریه به خانه برمیگردد و میگوید که حتما هولیا بابت این قضیه سراغ تکین رفته بود. او کار خودشان را تمام شده میداند و با مژگان به خاطر کار احمقانه اش دعوا میکند و میگوید که این کار نتیجه ای که او میخواسته را نخواهد داشت و پشیمان می شود.غفور داخل شهر رفته و به همه اهالی میگوید که شب خواستگاری گولتن است و چتین قرار است با خواهر او ازدواج کند. او نسبت به این قضیه به خودش می بالد.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |