سریالسریال خارجی

داستان کامل قسمت ۲ سریال ترکی گودال

داستان کامل قسمت ۲ سریال ترکی گودال Çukur به همراه جزئیات و خلاصه داستان سریال ترکی چوکور (گودال)  قسمت ۲ را در این مطلب بخوانید. ساخت سریال گودال از سال ۲۰۱۷ آغاز شده است. این سریال در ۳ فصل پخش می شود. بر طبق آنچه برخی از رسانه های هنری ترکیه منتشر کرده اند. سریال گودال محصول Ay Yapim است که از شبکه شو تی وی و شبکه ماه تی وی به زبان فارسی پخش می شود. این سریال محصول سال ۲۰۱۷ کشور ترکیه است و در ژانر درام و اکشن ساخته شده است. از بازیگران شاخص این سریال می توان به آرای بولوت اینملی اشاره کرد که قبلا در سریال روزی روزگاری، نفوذی و حریم سلطان ایفای نقش کرده است.

قسمت ۲ سریال ترکی گودال
قسمت ۲ سریال ترکی گودال

صبح، سنا چشمش به کیف پول یاماچ می افتد، آن را برمی دارد و از خانه بیرون می رود. وقتی یاماچ از خواب بیدار می شود، در اتاق را می زند و سنا را صدا می کند تا قفل را باز کند، اما خبری از سنا نیست. یاماچ عصبی می شود و صدایش را بالا می برد و با خود می گوید: «آخه به تو چه هان؟! به تو چه؟ میذاشتی هر بلایی سرش میومد. به تو چه؟! » او شیشه ی در را می شکند و در همین موقع سنا که برای صبحانه خرید کرده از راه می رسد. یاماچ از پشت شیشه ی شکسته سنا را می بیند، در را باز می کند و می پرسد که کجا بوده است؟ سنا حق به جانب و مثل همیشه طلب کار رو به او می گوید: «واسه آقا، بوآ چایِ داغ خریدم. خوبیم نیومده. »

او به سمت آشپزخانه می رود و یاماچ که خیلی شرمنده شده دو بار معذرت خواهی می کند اما ناگهان فکری به سرش می رسد و می پرسد: «یه لحظه… تو که پول نداشتی! پس اینارو چطوری خریدی؟! » سنا کیف پول خود یاماچ را به او می دهد و جواب می دهد: «با پول تو! » سپس چند قدم عقب می رود، لباس های جدیدی که آنها را هم با پول یاماچ خریده نشان می دهد و می پرسد: «چطوره؟؟ خوشگل شدم؟ » چشمان یاماچ از تعجب گشاد می شوند. او حتی حرفی برای اعتراض کردن هم ندارد و فقط لبخند می زند. یاماچ وقتی دلیل بی خانمان شدن سنا را می فهمد به همراه او پیش صاحب خانه اش می رود. صاحب خانه که چند روز پیش سنا را بیرون کرده و حسابی از دست او عصبانی است برای یاماچ توضیح می دهد: «پسرم! تو خیابون هرچی میبینه میارتش خونه! گربه میبینه میاره خونه، گربه ی وحشی میبینه میاره خونه. »

سنا از خودش دفاع می کند و در حالی که برای صاحب خانه قیافه گرفته می گوید: «وحشی بود ولی داروهاشو دادم و درمانش کردم و فرستادمش بیرون. » یاماچ از او می خواهد که آرام باشد. صاحب خانه ادامه می دهد: «دزد با خودش میاره، با خودش معتاد میاره. آخرین بار هم یه خانواده ی سوریه ای رو با خودش آورده بود. » سنا رو به یاماچ می گوید: «نصفه شب مونده بودن تو خیابون. تو بودی چیکار میکردی؟ » یاماچ تحت تاثیر مهربانی سنا قرار می گیرد. صاحب خانه می گوید که اجاره ی شش ماه را هم نگرفته. یاماچ با کلی چرب زبانی و پرداخت اجاره ی شش ماه بالاخره صاحب خانه را راضی می کند و سنا را به خانه اش برمی گرداند. آنها وارد خانه نقلی و مرتب سنا می شوند. یاماچ نگاهی به وسایل خانه می اندازد و سنا که حسابی از برگشتن به خانه اش ذوق دارد می گوید: «تو یه شوالیه واقعی هستی! میدونستی؟ تو توی داستانایی که بابام واسم تعریف میکرد بودی. اسمتم ژامپار دایان بود. »

یاماچ از این حرف خوشش می آید. سنا روبروی یاماچ می ایستد و می گوید: «الان انقدر خوشحالم که میتونم ببوسمت. » سپس لب های او را می بوسد. یاماچ ابتدا جا می خورد و بعد خودش دوباره سنا را می بوسد و او را به سمت مبل می کشاند و به بوسیدنش ادامه می دهد اما ناگهان منصرف می شود. سنا دلیل تردید او را می پرسد. یاماچ می گوید: «تو به من شوالیه گفتی. منم میخوام مثل شوالیه ها رفتار کنم. البته اگه تو بخوای. » سنا قبول می کند اما از یاماچ می خواهد که در خانه اش بماند و جایی نرود. آنها چند روز اصلا از خانه بیرون نمی روند و فقط با هم وقت می گذرانند. تلویزیون تماشا می کنند، پازل درست می کنند، تخته نرد بازی می کنند و حتی با هم می رقصند.

یک شب وقتی سنا روی کاناپه در آغوش یاماچ دراز کشیده، یاماچ درمورد احساسی که دارد به او می گوید: «فرض کن ۵۴کیلو شکلاتو بخوری، چه حالی بهت دست میده؟ من الان تو همین حالم. من خیلی شدید عاشقت شدم. من و تو بقیه زندگیمونو با هم میگذرونیم. خیلی خوشبخت میشیم. هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه مانع خوشبختی ما بشه. » یاماچ همان شب و در همان لحظه به سرش می زند که سنا را به یکی از زیباترین مکان های استانبول ببرد. آنها بالای یک فانوس دریایی می روند و منتظر طلوع خورشید می مانند. سنا انقدر خوشحال و هیجان زده است که دلشوره گرفته. او به یاماچ می گوید: «اگه مشکلی چیزی داری از حالا بگو که خودمو آماده کنم. مثلا چه میدونم اگه قاتلی، دزدی یا از دست پلیس فرار میکنی.

شایدم امروز آخرین روز قبل از رفتنت به زندانه… حتما یه چیزی هست. همه چی نمی تونه انقدر عالی باشه. » یاماچ جوری که انگار می خواهد به موضوع خیلی مهم و وحشتناکی اعتراف کند رو به سنا با استرس می گوید: «باشه میگم. نیم ساعت قبل از آشنایی با تو با یه دختری دوست شده بودم. ولی قبل از تو بود. یعنی نمی دونستم تو توی راهم قرار میگیری. ولی از این به بعد اصلا اتفاق نمیفته. » سنا دستش را روی صورت یاماچ می گذارد، نوازشش می کند و می پرسد: «تو واقعی هستی؟ » یاماچ می گوید که واقعی واقعی است و او را در آغوش می گیرد.

ماشین وارتولو وارد گودال می شود. اولین نفری که ماشین او را می بیند پسر بچه ی ۱۰، ۹ ساله ای است که بلافاصله بعد از دیدنش سوت بلندی می کشد و همه جوانان محله را متوجه حضور یک غریبه می کند. پسرهای جوان پرچم محله را تکان می دهند و از روی کوچه ها و پشت بام ها می دوند و گروه گروه در اطراف ماشین وارتولو پخش می شوند تا برای او شاخه و شانه بکشند و اتحادشان را نشان دهند. قبل از این که ماشین وارتولو به محل قرارش در قهوه خانه برسد، خبر آمدنش به ادریس می رسد. ادریس و دو نفر از ریش سفیدان محله به عنوان مشاورهایش و سلیم و قهرمان در قهوه خانه هستند. وارتولو وارد قهوه خانه می شود و به ادریس سلام می دهد و از همان ابتدای گفت و گو شروع به چاپلوسی می کند تا برای پیشنهاد کاری اش زمینه سازی کند. او ادعا می کند که در کار تولید مواد مخدر بوده اما پلیس ها وسایل کارشان را از بین برده اند و محل درآمدشان را نابود کرده اند.

و از آنجایی که می داند گودال محل امنی است و حتی پلیس ها پیش از ورود به آنجا به ادریس خبر می دهند، پیشنهاد می دهد که دو سه مکان برایش جور کنند تا در عوض هر هفته با چمدان های پر از پول جبران کند. ادریس بعد از این که با دقت به حرف های گوش می دهد می گوید: «وارتولو! اینجا محله ماست. افراد محله پشت مان، و مارو حمایت میکنن. دستشون درد نکنه. این کارشون فقط یه دلیل داره. دلیلشم اینه که من از جان و مال اونا محافظت میکنم. اونا هم همچنین. تو محله ما… » وارتولو حرف او را قطع می کند و می گوید: «من اینجا نمی فروشم. حتی قرار نیست تو ترکیه بفروشم. مستقیم میفرستم اروپا. » ادریس ادامه می دهد: «توی محله ما سلاح فروخته میشه درسته، افرادی هم پیدا میشن که میرن محله های لوکس برای دزدی. شبا تو خیابونا افرادی هم هستن که میرن بدن و جسمشونو بفروشن. اما همشون وقتی برمیگردن خونه میدونن که جاشون امنه. مسئله فروختن یا نفروختن تو نیست. این کار مناسب ما نیست. » وارتولو وانمود می کند که از این موضوع ناراحت نشده. او آخرین چاپلوسی هایش را هم می کند و از آنجا می رود.

ادریس نظر مشاورهایش را می پرسد. آنها هم با او هم عقیده هستند. پاشا مطمئن است وارتولو دست بردار نخواهد بود. ادریس هم حرص و طمع را در چشمان وارتولو دیده و به همه می گوید که از این به بعد باید بیشتر چشم و گوششان را باز کنند. قهرمان از این که با وارتولو به توافق نرسیده اند ناراحت است. او به پدرش می گوید: «پول داغ نیاز داریم. پول داغ برنمی گرده بابا. » ادریس می گوید: «چه سرد و چه گرم، اون پولی که از اونجا میاد میخوام که نباشه. » سلیم هم نظرِ قهرمان است، می خواهد دهن باز کند که ادریس رو به او می گوید: «تو ساکت باش. نمیخواد حرف بزنی. دو ماهه یک قرون هم از بارها نمیاد. من باید برم و ازشون پول بگیرم بیام؟! » او رو به قهرمان ادامه می دهد: «مگه پول گرم نمی خوای؟ از داداشت بگیر.

درست کار نمیکنه تو هم گوششو نمیکشی. » ادریس تصمیم نهایی اش را گرفته. او نظرش را تغییر نمی دهد و با وارتولو شریک نمی شود. وارتولو بعد از این که پیشنهادش از طرف ادریس رد می شود با ناراحتی سوار ماشینش می شود. او مصمم است که دوباره تلاشش را برای راضی کردن ادریس به همکاری بکند و درباره ادریس به یکی از افرادش می گوید: «چشم های بابا ادریس باالاخره وا میشه و درخشش درون مارو میبینه. اما چه فایده که ندید. راه دیگه واسه وارتولو نذاشتن. پس اون وقت به آدما زنگ بزن تا همه جارو به هم بزنن. » یاماچ روزها در آزمایشگاهی مشغول کار می شود. رئیسش که پیرمرد خوش اخلاق و مهربانی است او را به دفترش صدا می زند و ابتدا به خاطر غیبت چند روزه اش گله می کند. سپس می گوید که کلکسیون گیتار دارد و می خواهد گیتار خاص یاماچ را بخرد. او دست چک اش را روی میز می گذارد تا یاماچ خودش برای فروش گیتار قیمت بدهد.

یاماچ می گوید: «میدونی اون گیتار مال کیه؟ نمیفروشم. » رئیس اصرار می کند و از صد هزار دلار شروع می کند و قیمت را به دویست هزارتا می رساند. اما هربار یاماچ با خنده نه می گوید و در آخر دست رئیس را می بوسد و می گوید: «هیچ قدرتی نمی تونه منو مجبور کنه که گیتارو بفروشم. » یاماچ در خانه همراه دوستش با موادی که از انبار آزمایشگاه دزدیده ماده ای تولید می کند و آن را بو می کشد و ذوق زده و از خود بیخود می شود. در همین حین سنا به خانه یاماچ می آید و او را در آن حالت می بیند و با ناراحتی می گوید: «باورم نمیشه. میدونستم یه گندی هست. » سنا عصبانی و دلخور از خانه بیرون می رود و به یاماچ فرصت توضیح نمی دهد.

یاماچ در حیاط خانه جلوی او را می گیرد و می گوید که سوتفاهم شده است اما سنا باور نمی کند و با دلسوزی می پرسد: «از کی داری اینو مصرف میکنی؟ » دوست یاماچ خنده اش می گیرد و یاماچ با چهره ای جدی می گوید: «از بچگی! نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. » سپس می خندد و برای سنا توضیح می دهد که در واقع یک نوع شکر خوراکی تولید می کند که در دهان می ترکد. سنا وارد خانه می شود و وقتی از آن شکر می خورد به اشتباهش پی می برد. او کنجکاو است که اتاق یاماچ را ببیند. یاماچ سنا را به اتاقش می برد و گیتار با ارزشی که در قابی روی دیوار نگهداری می شود را نشانش می دهد. سپس یک فیلم قدیمی برای او می گذارد که ثابت می کند خواننده معروفی به نام ارکین کورای از همان گیتار استفاده میکرده.

سنا تعجب می کند و یاماچ می گوید که گیتار را در یک شرط بندی برده است. یک روز وقتی یاماچ و سنا با هم قرار می گذارند حرف از رویاهایشان می شود. یاماچ در جواب به این که آرزویی درمورد آینده اش دارد می گوید: «سه تا بچه! اولی دختر، دومی پسر، سومی بازم دختر. اگه از پسره خوشم نیاد از خونه میندازمش بیرون. با دخترام هم میریم دور دنیا رو می گردیم. » او از رویاهای سنا می پرسد. سنا می گوید که رویایی ندارد اما وقتی یاماچ اصرار می کند می گوید: «تو پاریس توی یه رستوران وقتی داریم ساندویچ میخوریم یکی بهم پیشنهاد ازدواج بده. » شب، ادریس از قهوه خانه بیرون می آید و قدم زنان به طرف خانه حرکت می کند. بعضی از مردم دور او جمع می شوند. هم سلام و علیک می کنند و هم سوالاتشان را می پرسند.

مرد ناشناسی ادریس را زیر نظر دارد و او را تعقیب می کند. آن مرد دستش را زیر کتش می برد تا تفنگش را بیرون بکشد. صدای تیراندازی بلند می شود. دور و بری های ادریس بلافاصله خود را سپر او می کنند. تیراندازی از طرف جوانان محله است. کمی بعد اوضاع آرام می شود و مردی که ادریس را تعقیب می کرد وضعیت را مناسب نمی بیند و سرش را پایین می اندازد و راهش را کج می کند. یاماچ در یک کلوپ شبانه روی صحنه گیتار می زند و می خواند. سنا هم بین جمعیت است و با افتخار به او نگاه می کند. در این بین پسری سعی می کند مخ سنا را بزند. سنا به او رو نمی دهد اما آن پسر که می خواهد خودش را به سنا تحمیل کند باعث آزار او می شود. سنا عصبی شده و ضربه ای به او می زند. آن پسر هم دستش را بالا می برد تا سنا را کتک بزند.

یاماچ که این صحنه را دیده گیتارش را به گوشه ای پرتاب می کند، از روی سن شیرجه ی بلندی می زند و دست او را روی هوا می گیرد و با مشت به جانش می افتد. کلوپ به هم می ریزد و بادیگاردها به زور موفق می شوند یاماچ را از آنجا بیرون بکشند. جلوی در کلوپ یاماچ روی دستش کیسه ی یخ می گذارد سنا به خاطر خشونت زیاد او را سرزنش می کند. یاماچ می گوید: «کسی نمی تونه به عزیزانم آسیب برسونه. هیچ کس! » او هنوز هم دلش خنک نشده و می خواهد دوباره سراغ همان پسر مزاحم برود و حسابش را برسد. اما سنا تهدید می کند که اگر این کار را کند ترکش خواهد کرد. در همین موقع صاحب کلوپ پیش یاماچ می آید و به او می گوید: «مردم منتظرن. برو تو دیگه. اگه نتونستی گیتار نزن. حتی نخون. همین که اونجا وایسی برای دخترا کافیه. » سنا از این حرف حرصش می گیرد و می خواهد صاحب کلوپ را بزند. یاماچ او را در آغوش می گیرد و می گوید: «من چشمم جز تو کسیو نمیبینه! »

.

قسمت ۲ سریال ترکی گودال / قسمت ۲ سریال ترکی گودال / قسمت ۲ سریال ترکی گودال / 


همچنین بخوانید:

داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی گودال + معرفی بازیگران و نقش ها

 


⇐ برای خواندن موارد به روز شده بیشتر به لینک برچسب های سریال ترکی عاشقانه ، سریال ترکیه ای ، سریال های در حال پخش ترکیه و سریال ترکی جدید مراجعه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا