سریالسریال خارجی

داستان کامل قسمت ۱۶۷ سریال ترکی عطر عشق

داستان کامل قسمت ۱۶۷ سریال ترکی عطر عشق به همراه جزئیات و خلاصه داستان در این مطلب  Erkenci Kus سریالی پرطرفدار درام و عاشقانه ترکیه ای ست

سریال ترکی عطر عشق با عنوان اصلی پرنده سحرخیز Erkenci Kus در بسیاری از منابع ترکی معروف است. تولید این سریال در سال های ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ بوده است. در این سریال ترکی جدید جان یامان، دمت اوزدمیر، بیراند تونجا، اوزلم توک اصلان، برات ینیلماز، سوجان یاشار، توچه کومرال، آنیل چلیک، جرن تاسچی، علی یاگچی، سیبل سیسمان، اوزگور اوزبرگ، جهان ارجان، آسمان چاکیر، فری بایجو گولر به ایفای نقش پرداخته اند.

داستان کامل قسمت 167 سریال ترکی عطر عشق
داستان کامل قسمت ۱۶۷ سریال ترکی عطر عشق
بولوت به صنم توضیح می دهد که جمال و جیدان از ما شکایت کرده اند و ممکن است کرم های صنم را به نام خودشان به ثبت برسانند. صنم ناراحت شده و می گوید: «هیچکس نمی تواند عطرم را از من بگیرد. » و می رود. جان پشت سر صنم می رود و به او اطمینان می دهد که هرگز نمی گذارد کسی به او چیزهایی که برای او با ارزش است صدمه ای بزند. صنم با چشم های پر از اعتماد او را نگاه می کند و لبخند می زند.

جان به متین، دوست و وکیل قبلی شرکت زنگ می زند و با او مشورت می کند. ایگیت هم که سعی در خراب کردن رابطه ی صنم و جان دارد به بولوت زنگ می زند و از اوضاع مزرعه می پرسد. بولوت توضیح می دهد که به خاطر شکایت جمال همه بچه های شرکت بازداشت شده بودند که بودند که به کمک خود او آزاد شده اند. ایگیت که انتظار این فداکاری را نداشت عصبی تر می شود.

امره به لیلا خبر می دهد که ماشین را فروخته و وقتی ناراحتی لیلا را می بیند به او می گوید: «هیچ چیز با ارزش تر از وجود تو نیست. » و در ضمن می گوید که در همان بنگاه خرید و فروش ماشین هم کار پیدا کرده. لیلا خوشحال می شود و هردو به دیدار عزیز خان و جان و صنم راهی مزرعه می شوند. امره به پدر و مادرش می گوید: «امیدوارم از این که بیکار بودنم را از شما پنهان کرده ام من را ببخشید. » عزیز خان به او توصیه می کند که دیگر این کار را نکند و در هر کاری با پدر و مادرش مشورت کند چون انها مثل کوه پشت هم هستند.

جان هم می گوید: «من قایقم را فروختم و کمی دستم آمده می خواهم کارهای آژانس را روبراه کنم و به شما هم کمک کنم. » عزیز خان لبخندی می زند و می گوید: «تا وقتی اینطور شانه به شانه هم ایستاده اید هیچ کس نمی تواند به شما آسیبی بزند. » امره و جان وقتی با هم تنها می شوند جان می گوید: «وقتی با صنم تو یه قایق تنها بودم فهمیدم که خیلی دختر ظریف و شکننده ای است. ما نمی توانیم با هم باشیم. ولی دوستان خوبی برای هم می شویم. و از این که دوباره به من اعتماد کرده خوشحالم و این برایم کافی است. »

صنم هم به لیلا و دنیز می گوید: «توی قایق فهمیدم که جان خیلی مرد قوی ای است و به من گفت که تمام مدتی که روی دریا بوده به من فکر کرده. کاش می توانستیم از صفر شروع کنیم ولی دیر شده. »

مهربان به همراه عزیز خان دم در خانه ی جمال می روند و مهربان به او می گوید که چطور جرئت کرده به مزرعه او بیاید و زیر نظر پلیس بچه های او را بازداشت کند و کرم ها را هم بدزدد و هم نان مردم را آجر کند؟! جمال می گوید: «وقتی ثابت شد که آدم های تو چطور به مغازه من حمله کردند و کرم های ما را دزدیدند آن وقت معلوم خواهد شد مقصر کیست.

مهربان به او هشدار می دهد که کاری با کرم ها و بچه های او نداشته باشد و جمال آنها را از خانه اش می راند. ایگیت که منتظر فرصت مناسب است به دیدن جمال می رود و می گوید کاری از دست آنها ساخته نیست و به زودی محکوم خواهند شد ولی خیلی پررو شده اند و از تو شکایت کرده اند. بهتر است کمی آنها را بترسانیم و جمال هم قبول می کند. مظفر با صنم تماس می گیرد و می گوید: «مهربان خانم از ما درمورد کرم ها بازخواست می کند. بهتر است تو هم باشی. »

جان و صنم به طرف ساحل می روند. مهربان همه را جمع کرده و می گوید: «من مزرعه ام را در اختیار شما گذاشتم که حواستان به همه چیز باشد. اینجا آتش سوزی شد و درخت زیتونم را از دست دادم ولی چیزی به شما نگفتم. پلیس به مزرعه آمد و من برای اولین بار پایم به اداره پلیس باز شد. باید چشم هایتان را باز می کردید و همه چیز را به من می گفتید. » و ادامه می دهد: «من به شما اعتماد کامل دارم و می خواهم از این به بعد حواستان را جمع کنید. » بعد جان و صنم هم از راه می رسند و همگی دست هایشان را به هم می دهند و قسم می خورند که هرگز پشت همدیگر را خالی نکنند.

امره برای اولین روز کاری اش، به بنگاه می رود تا کمی راه و روش خرید و فروش اتومبیل را یاد بگیرد ولی کسی که قرار است به او آموزش بدهد با او آشنا در می آید و با تعجب می گوید: «من بارها در سمینار شرکت شما حضور داشتم و الان تعجب کردم شما را اینجا دیدم. » امره با ناراحتی به فکر فرو می رود.

در مزرعه، صنم، درم و بولوت همه را جمع می کنند و می گویند: «ما قبلا با یک مشتری قرار داشتیم که کرم های صنم را به خارج از کشور ببرد و به فروش برساند ولی جمال به ما فرصت نداد و ما را به زندان انداخت. » بولوت ادامه می دهد: «ما کرم ها را فرستادیم ولی تعدادشان کمتر از تعداد ذکر شده در قراردادمان است. امروز باید به صنم کمک کنیم و انها را آماده کنیم. » سپس همه دست به کار می شوند و طبق فرمول صنم کرم ها را درست می کنند.

از طرف شرکت از جمال شکایت شده و جمال چند نفر را می فرستد تا در مزرعه از بقیه چشم زهر بگیرد. آنها به سراغ صنم می روند و به او می گویند که اگر از شکایت صرف نظر نکند برایش بد تمام می شود. جان می آید و هر سه مرد را کتک می زند سپس سند قانونی را به آنها نشان می دهد که در آنها گفته شده که کرم ها متعلق به صنم است. آن سه مرد فرار می کنند.


⇐ برای دیدن مطالب بیشتر به لینک های: سریال ترکیه ای و سریال های در حال پخش ترکیه مراجعه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا