سریالسریال خارجی

سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا | داستان قسمت ۴۳۲ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۳۲ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا از نظرتان می گذرد، نظرات خود را در خصوص این سریال با ما در میان بگذارید.

مهمت و زلیخا در رستوران نشسته اند که وهاب به آن جا می رود و قصد دارد که مهمت را با اسلحه بکشد، او آن ها را زیرنظر می گیرد و درست در زمانی که از رستوران بیرون می آیند، وهاب اسلحه را به سمت او می گیرد و به محض آن که می خواهد شلیک کند، عبدالقادر از راه می رسد و اسلحه را ازش می گیرد. به او می توپد و می گوید که من تو رو برای کمک به اینجا آوردم نه که برایم دردسر درست کنی… وهاب که آتیشش تند است به او می گوید که کارت درست نیست و از این به بعد من رئیسم و بدون اجازه من حق نداری حتی آب بخوری…

فادیک با دیدن حال بد لطیفه فشارش را می گیرد که با دیدن عدد ۲۲ ترسیده از این که مبادا اتفاقی برای او بیافتد به زلیخا زنگ می زند. آن ها برای بردن لطیفه به دکتر به آن جا می روند که با مخالفتش رو به رو می شوند و هر کاری می کنند که ببرنش دکتر قبول نمی کند و اصرار دارد که حالش خوب است.

فادیک به زلیخا می گوید که فشار لطیفه روی ۲۲ بوده است و شوخی بردار نیست، زلیخا با شنیدن این حرف حسابی به هم می ریزد و از لطیفه دلیل حال بدش را می پرسد، اما او می گوید چیزی نشده و هر از چند گاهی این اتفاق برایم می افتد. زلیخا دست از سر لطیفه بر نمی دارد و در آخر موفق می شود که همراه با مهمت او را به بیمارستان ببرد.

عبدالقادر و وهاب به کنار کانال سد رفته اند. وهاب طاقت نمی آورد و از عبدالقادر می پرسد که چرا اجازه نمی دهی مهمت را بکشم و از کار هایشان در بیروت می گوید. عبدالقادر پاسخ می دهد که من زنده مهمت را می خواهم و بعد از آن به کمک وهاب جنازه حسین را بر می دارند و توی یکی از کانال های سد می اندازند و از آن جا دور می شوند.

زلیخا و مهمت در بیمارستان منتظر آیکوت هستند تا لطیفه را معاینه کند. آیکوت فشار لطیفه را می گیرد و می گوید که روی ۱۹ است. لطیفه به آن ها می گوید که شما الکی نگران شدین و از آیکوت می خواهد که برگه ترخیص را بنویسد تا زودتر به خانه بروند اما او اجازه نمی دهد و می گوید امشب را باید آن جا بماند. آیکوت از لطیفه دلیل بالا رفتن فشارش را می پرسد که او اظهار بی اطلاعی می کند و می گوید هر از چند گاهی این جوری می شوم.

فکرت به بیمارستان می رود و حال لطیفه را می پرسد، بعد از چند دقیقه مهمت را به کناری می کشاند و از او می پرسد که آن جا چیکار می کند و به او می گوید همین که دور و بر زلیخا می چرخی کافیه ولی حق نداری به خاله من نزدیک شوی…

با پاسخ مهمت که او را حسود خطاب کرده بود، فکرت عصبی می شود و با هم گلاویز می شوند، زلیخا با دیدن آن ها شوکه می شود و از فکرت می خواهد که از آن جا برود. زلیخا با دیدن صورت زخمی مهمت ناراحت می شود و با او به داخل بیمارستان می رود تا صورتش را پانسمان کند.

لطیفه با دیدن صورت فکرت می فهمد که بین او مهمت دوباره درگیری پیش آمده است و حسابی از فکرت دلخور می شود.

شرمین و بتول کنار هم جلوی در نشسته اند و بتول حسابی نگران حال لطیفه است، شرمین بهش می گوید که اگر اتفاقی برای لطیفه بیافتد، فکرت دیگر با تو ازدواج نخواهد کرد که بتول حسابی از حرف مادرش ناراحت می شود و با دلخوری به داخل خانه می رود. شرمین به دنبال بتول می رود تا از دلش دربیاورد و به او می گوید که حرف هایم را بد برداشت کردی…

بعد از بهتر شدن حال لطیفه او را مرخص می کنند و به خانه بر می گردانند. فکرت تمام مدت سعی می کند که به لطیفه نزدیک شود و از دلش دربیاورد، اما لطیف بهش می گوید که تو مثل لات های خیابان شدی و همه جا دنبال دعوا می گردی… فکرت وقتی می بیند لطیفه بهش راه نمی دهد از زلیخا در خواست می کند که کمی با هم حرف بزنند و به او توضیح می دهد که قبول دارد مشت اول را او زده است، اما آتیش دعوا را مهمت روشن کرد.

اما زلیخا که حسابی از وضعیت بین مهمت و فکرت کلافه شده، می گوید دیگر به من ربطی ندارد و هر بلایی که دوست دارید، سر یکدیگر بیاورید.

بعد از آن که زلیخا رفت؛ شرمین و بتول برای عیادت به خانه آن ها می روند و احوال پرسی می کنند. لطیفه به آن ها می گوید که حالش خوب است و الکی خودش را نگران نکند. بتول به او می گوید که شما خیلی برای ما عزیز هستید و لطیفه هم رو به بتول می گوید توام برای ما خیلی عزیزی… شرمین زیر لب جوری که لطیفه متوجه شود، فکر نکنمی با خودش زمزمه می کند. لطیفه از شرمین علت این حرفش را می پرسد و او می گوید که شاید برای شما عزیز باشیم اما برای فکرت اینطور نیست. بتول به مادرش می گوید که الان وقت این حرف ها نیست و سعی می کند ماجرا را جمع کند.

زلیخا که اصلا حال خوشی ندارد به سراغ صحنیه رفته است و با او درد و دل می کند.

دادستان با پیدا کردن جنازه حسین به عبدالقادر خبر می دهد که یکی از تعمیرکار های شما مرده است و او به همراه وهاب به آن جا می روند و حسابی نقش بازی می کنند که از این اتفاق شوکه شده اند و حال خوبی ندارند و علت مرگ را از دادستان جویا می شوند؛ او می گوید این اتفاق زیاد رخ می دهد و ممکن است در حالی که مست بوده برای آب زدن به دست و صورتش به کانال رفته بوده و آن جا به پایین افتاده و مرده است.

لطیفه ماجرای قتل علی رحمت را به صحنیه می گوید. صحنیه به لطیفه می گوید که آن آدم ناشناس گفت که عبدالقادر، علی رحمت را کشته و هم دست داشته است، شاید مهمت هم دست او باشد، اما لطیفه مخالفت می کند و می گوید او آدم خوبی است و بعید است که قاتل باشد. صحنیه به او می گوید که خودش از عبدالقادر شنیده که مهمت دوست صمیمی اش است.

لطیفه با شنیدن این حرف به فکر فرو می رود و می گوید که ممکن است، اما اگر او هم دست عبدالقادر در قتل باشد، چجوری این موضوع را به زلیخا بگویم و ادامه می دهد که کم بلا سر زلیخا نیامده و حالش گرفته می شود. او تصمیم می گیرد که اول ماجرا را به بتول که وکیل است و راه قانونی بلده بگوید و می ترسد فکرت از ماجرا بویی ببرد چرا که جوشی است و حتما دردسر درست می کند.

لطیفه منتظر بتول نشسته است که شرمین می آید و می گوید که بتول هم در راه است و الاناست که برسد. لطیفه با حرف هایش سعی می کند به او بفهماند که می خواهد با بتول حرف بزند و با او کاری ندارد تا برود.

با آمدن بتول، لطیفه کل ماجرا را برایش تعریف می کند که باعث شوکه شدن بتول می شود. او می گوید که آن ها آدم های خطرناکی هستند و باید حساب شده تصمیم بگیریم و عمل کنیم. بتول به لطیفه می گوید که قصد دارد به پاریس برود و دیگر نمی تواند در این شهر زندگی کند که او بهش قول می دهد به زودی برای او فکرت جشن نامزدی بگیرد که باعث خوشحالی بتول می شود…

خلاصه داستان قسمت ۴۳۳ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا