سریالسریال خارجی

سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا | داستان قسمت ۴۳۳ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۳۳ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا از نظرتان می گذرد، نظرات خود را در خصوص این سریال با ما در میان بگذارید.

مهمت به سر زمین رفته است و به کارگر ها می گوید به خاطر کار سنگینی که دارین باید بیشتر از این ها به خودتون برسید و خوب تقویت شوید که زلیخا از راه می رسد و به کنار مهمت می رود. زلیخا به او می گوید که صبح با دلخوری و عصبانیت از پیشم رفتی اما چیز هایی که تو درباره فکرت فکر می کنی درست نیست و حقیقت ندارد، او فامیل من است و من را مثل خواهر خودش می داند و دلیل حساسیتش همین موضوع است. اما مهمت تنها لبخند می زند و می گوید فکرت عاشق توئه و چیزی غیر این نیست، آدم ها فقط سر سه چیز با هم دعوا می کنند، پول، خانواده و عشق… خب من و فکرت هر دو پول داریم و خانواده ای هم نداریم که بخاطرش با هم بحث کنیم و او تنها به خاطر عشقی که به تو دارد با من دعوا می کند و از زلیخا می خواهد که اگر چیزی بینشان است؛ این موضوع را ازش بپذیرد و باورش کند.

بتول با عبدالقادر در جاده قرار می گذارد، با رسیدن بتول عبدالقادر به او می گوید که به به خانم پاریسی چه خبر شده؟ سراغی از ما گرفتی که او تمام حرف های لطیفه را برایش تعریف می کند. عبدالقادر بعد از شنیدن حرف های متوجه می شود که حسین با لطیفه حرف زده بوده اما به روی خودش نمی آورد و به او می گوید که بهتر است کسی از این ماجرا بویی نبرد و اگر غیر از این باشد، مشخص نیست چه بلایی سرش خواهد آمد. بتول ترسیده به او می گوید که چرا پای منو وسط می کشی من که کاره ای نیستم و نمی خواهم قاطی این ماجرا شوم … اما عبدالقادر می گوید من و تو این رقص رو با هم شروع کردیم و حالا مجبوری منو تا آخرش همراهی کنی، اگر نه رقص خراب می شود که بتول ترسیده تنها سکوت می کند و هیچ نمی گوید.

فکرت و چتین در دفتر کارخانه با یکدیگر حرف می زنند که اوستا داخل می شود و شیرینی به دنیا آمدن نوه اش را بین همه پخش می کند و فکرت به چتین می گوید باید برای نوه اوستا کاری کنیم که لطیفه از راه می رسد. لطیفه به فکرت می گوید که می خواهم خصوصی با تو حرف بزنم که چتین از کنار آن ها می رود. فکرت فکر می کند که لطیفه برای صحبت درباره مهمت و دعوای بینشان به آن جا رفته است اما با مخالفت لطیفه متوجه می شود که موضوع بتول است. او به لطیفه می گوید که هیچ حسی به بتول ندارم و به خاطر اشتباهی که کردم دلم نمی خواهد با او ازدواج کنم و تا آخر عمر عذاب بکشم.

لطیفه در جواب حرف های فکرت از او می پرسد که اگر دوستش نداشتی پس چرا امیدوارش کردی و حسابی کلافه شده است، بهش می گوید که به خاطر اشتباه تو اسم این دختر این جا بد در رفته است و از وقت بازی کردنت خیلی گذشته و دیگر بچه نیستی… او با عصبانیت به فکرت می توپید و می گوید تو با این کارت آبروی خانواده ما را برده ای و می رود.

با رفتن لطیفه، چتین پیش فکرت می رود و فکرت شروع به درد و دل باهاش می کند و می گوید همه حق دارند به جز من و هیچ کس به من هیچ حقی نمی دهد من به خاطر غم از دست دادن اطرافیانم با بتول وقت گذروندم اما هیچ وقت او را امیدوار به ازدواج با خودم نکردم و او اشتباه برداشت کرده است، چتین تمام مدت او را همراهی می کند و در آرامش به حرف هایش گوش می کند.

فکرت قصد دارد که به چتین از عشقی که به زلیخا دارد بگوید اما نمی داند موضوع را چه جوری باز کند که چتین بهش کمک می کند و می گوید که می خواهی درباره زلیخا حرف بزنی و همین حرف او باعث جا خوردن فکرت می شود و می پرسد که تو از کجا می دانی؟ چتین ازش می پرسد که از کی شروع شد و او شروع به توضیح می کند. فکرت می گوید که هیچ وقت هیچ نگاه بدی به زلیخا نداشتم و او زن داداش من بود اما بعد از مرگ برادرم حس کردم که به حمایت بیشتری نیاز دارد و بیشتر بهش نزدیک شدم و دائما هوایش را داشتم. از روزی که مهمت آمد حس خوبی بهش نداشتم و با نزدیک شدنش به زلیخا بیشتر بهم می ریختم و وقتی نگاه هایش را روی زلیخا دیدم و حالم بد شد فهمیدم که عاشقش شدم…

فکرت برای آرام شدن خودش به چتین می گوید که به نظر تو بتول دختر قوی است و از پس همه این ها بر می آید نه که چتین پاسخ می دهد پس نمی خوای مسئولیت بتول را قبول کنی و فکرت با درماندگی تمام جواب می دهد وقتی تمام فکرم پیش زن دیگری است چجوری با او ازدواج کنم؟ او از چتین می پرسد که بهتر نیست به زلیخا بگم که عاشقش شدم و اظهار درموندگی می کند.

شخصی به در خانه فکرت می رود و می گوید که از کافه از زبان دو نفر غریبه شنیدم که نیم کیلو جنس در کامیون های یامان ها جا ساز کرده اند که باعث شوکه شدن فکرت می شود و با خودش می گوید در این موضوع حتما پای زلیخا هم گیر می شود و خودش را به سرعت به  کامیون ها می رساند و بعد از مدتی گشتن بالاخره جنس ها را پیدا می کنند.

وهاب که خودش این نقشه را چیده بود و آن پسر را خریده بود از دور ازشان فیلم می گیرد و آن را به عبدالقادر می دهد.

زلیخا و مهمت با هم در رستوران قرار گذاشته اند و حرف می زنند. مهمت از او می پرسد که به فکرت فکر کردی یا نه؟ زلیخا جواب می دهد که به نظر من او با بتول خوشبخت می شود و عشقی که بتول بهش دارد، می تواند فکرت را سر به راه کند. مهمت که از جواب زلیخا بی اندازه خوشحال است از او می خواهد که همین امشب کار را تموم کنیم و زلیخا قبول می کند…

خلاصه داستان قسمت ۴۳۴ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا