سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا | داستان قسمت ۴۳۵ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۳۳ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا از نظرتان می گذرد، نظرات خود را در خصوص این سریال با ما در میان بگذارید.
وهاب در اتاق عبدالقدیر در حال تمیز کردن اسلحه اش است وقتی عبدالقدیر پیشش میره ازش میپرسه داری چیکار می کنی؟ وهاب میگه هیچی دارم سرویسش می کنم سپس یک دفعه نارنجک سمت عبدالقدیر میندازه عبدالقدیر در حال در آوردن لباسش است که یک دفعه نارنجک را روی هوا می گیره و ازش با ترس میپرسه این چیه دیگه؟ وهاب بهش میگه نارنجک. عبدالقدیر بهش میگه این چه کاری بود دیگه؟ اگه الان من نگرفته بودم چی میشد؟ جفتمون تیکه پاره میشدیم وهاب می خنده و میگه خوب حالا که گرفتیش. عبدالقدیر از این کارهای خطرناک و بی منطق وهاب کمی میترسه و به طرفش میره دو طرف صورتش را میگیرد و بهش میگه داداش تو قرصاتو میخوری دیگه؟ وهاب بهش میگه آره بابا حواسم هست صبح و شب با شکم سیر. عبدالقدیر کمی خیالش راحت میشه و ازش میخواد تا بند و بساطش را جمع کنه. بتول در حال آماده شدن است تا با لطفیه خانم به بازار برن برای خرید نامزدی وقتی میخواد از در بره بیرون شرمین حاضر شده و به طرفش میره و میگه بریم که لطفیه خانم معطل نشه بتول جا میخوره و میگه شما کجا مامان؟
شرمین میگن مگه نمی خواستی بری خرید نامزدی؟ بتول بهش میگه چرا با لطفیه خانم قرار دارم اما من میرم شما جایی نمیای شرمین مخالفت می کنه و می گه این یعنی چی؟ من مادر عروسم باید تو خرید نامزدی باشم بتول بهش میگه من نمیخوام بخاطر ۴ تا تیکه لباس و یه انگشتر فکرت و ثروتش از دست بدم تو اگه الان بیای اینجا هی میخوای غر بزنی خیلی زیاد نظر بدی که این رو بگیرین اونو نگیرین، شرمین میگه بله که میگم دختر مثل دسته گل مو میدم بهشون باید هر چی که می خوام بگیرن واست. بتول بهش میگه اگه پاتو از این در بزاری بیرون قسم میخورم که میرم به لطفیه خانم میگم که منصرف شدم نمیخوام و از خونه بیرون میزنه. آنها به بازار میرن که اهالی آن ها را با هم می بینند و درباره شان حرف می زنند که حتما اومدن برای خرید عروسی وقتی به یک کوچه خلوت می رسند دو نفر با اسلحه جلویشان را می گیرد و آن ها را سوار ماشین می کنند وهاب که داخل ماشین نشسته بهشون میگه بهتره که ساکت بشین تا من عصبانی نشدم و آنها را به یک سینمای متروکه میبرند.
آنجا بتول مدام بهشون میگه تاوان این کارتون رو میدین. ولی آنها اعتنایی نمیکنند و به راهشان ادامه میدن. هنوز خیلی نگذشته که عبدالقدیر به اونجا میاد و لطفیه و بتول با دیدن او شوکه میشن عبدالقدیر بهشون میگه آوردمتون اینجا تا یه فیلم براتون بذارم نگاه کنید و میگه من عاشق فیلمم. وهاب به کمک آپارات فیلمی که از فکرت گرفته بود را پخش می کند لطفیه به عبدالقدیر میگه پس کار گذاشتن مواد تو کامیون زلیخا کار تو بوده! تو با این کارت خاصی برای برادرزاده من پاپوش درست کنی؟ بعد از تمام شدن فیلم عبدالقدیر اسلحه اش را روی سر لطفیه میذاره و بهش میگه اگه یکبار دیگه بفهمم داری درباره اینکه مهمت کارا کیه عبدالقدیر کیه تحقیق می کنی یا اینکه دنبال پیدا کردن مدرک قتل علی رحمت تکین هستی این فیلم خوشتیپو تو کل چوکوروا پخش میکنم و همه می بینند سپس از لطفیه میپرسه که فهمیدی؟ لطفیه بهش میگه آره فهمیدم.
عبدالقدیر اسلحه را روی سر بتول میزاره میگه تو هم نه چیزی دیدی و نه چیزی شنیدی و هیچ کاری هم نباید بکنی بتول که حسابی ترسیده سرش رو تکون میده بعد از رفتن آنها لطفیه به بتول میگه اینا چه آدم های شروری هستند چقدر خطرناکن. بتول به لطفیه میگه حالا دیگه نباید هیچ کاری بکنیم بخاطر جون خودمون و حتی کرمعلی هم که شده باید دست از سر اینا برداریم لطفیه بهش میگه ما به ظاهر هیچ کاری نمی کنیم اما در واقع به کارمون ادامه میدیم بتول تعجب میکنه و میگه چی؟ ندیدین چقدر خطرناک بودند بازم میخواین ادامه بدین و دربارشون تحقیق کنین؟ لطفیه میگه آره به صورت پنهانی درباره مهمت کارا و عبدالقدیر تحقیق میکنیم و هر وقتی مدرک خوبی دستمونو گرفت میزاریم روی میز دادستان اونجاست که دیگه قانون باهاشون کار داره ما مثل اونا نیستیم که خودمان وارد عمل بشیم. بتول جا میخوره و وقتی میبینه چارهای نیست قبول میکنه. وقتی از سینما بیرون میاد بتول بهش میگه خوب الانم اگه دست خالی برگردیم خونه شک میکنن نمیگن خریدامون چی شد؟ کجاست؟
لطفیه میگه اونو بسپار به من بهشون میگیم که از چیزی خوشمون نیومد به همین راحتی و به طرف عمارت برمی گردن. وقتی به عمارت برمیگردن ازشون می پرسن که خریداتون پس کو؟ لطفیه بهشون میگه من از چیزی خوشم نیومد که بگیرم حس میکردم که بتول داره برای اینکه من زیاد خسته نشم خیلی سریع انتخاب می کنه منم گفتم که یه دونه بتول بیشتر نداریم باید هرچی که میخواد بهترینش باشه انشالله بعدا میریم می گیریم. شرمین و بتول میرن خونه و ازش می پرسه که ماجرا چیه؟ چرا هیچی نگرفتی؟ بتول هم همون حرف های لطفیه رو میزنه. زلیخا تو عمارت از لطفیه میپرسه که واقعا بتول از هیچی خوشش نیومد؟ لطفیه بهش میگه چرا خیلی چیز انتخاب کرد اما به دل من ننشست همش یاد حرفهای علی رحمت افتادم فکر میکردم اگه بود میگفت برای تنها عروسمون چیزهای بیکیفیت خریدی زلیخا بهش میگه عیب نداره میریم استانبول خریدارو میکنیم لطفیه هم با روی باز قبول میکنه.
لطفیه میره تا لباسهایش را عوض کنه که زلیخا به گلتن میگه احتمال داره فکرت یادش بره که گل و شیرینی بگیره من میرم خرید کنم و به طرف بازار میره. وهاب زلیخا را تعقیب میکنه زلیخا ابتدای دسته گل میگیره و سپس به شیرینی فروشی میره و میگه شکلات می خوام برای نامزدی یکی از اهالی چکوروا اونجاست و ازش میپرسه به سلامتی نامزدی کیه؟ زلیخا میگه امشب میخوایم بریم خواستگاری برای فکرت اوت فرد هم تبریک میگه و میگه همچین کاری در شان خانواده فکرت بود و او را تحسین میکنه زلیخا ازش میپرسه چطور؟ او بهش میگه بالاخره تو کل چوکوروا پر شده بود که فکرت با بتول خانم دست تو دست تو خیابون راه میره و خوشگذرانی و بازی میکنه زلیخا کمی به هم میریزه ولی چیزی نمیگه مهمت. به کاراژ میره که اونجا از کارگر هایش میشنوه که دارند درباره ی فیلم حرف می زند مهمت جلو میره و می گه ماجرای فیلم چیه؟ یکی از آنها بهش میگه نمیدونم آقا فقط وقتی آقا وهاب اومد یه فیلم دستش بود و گذاشت توی کشوی میز مهمت قفل در گاو صندوق را می شکند و فیلم را از آنجا بر میداره….
خلاصه داستان قسمت ۴۳۶ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |