شعر و متن آهنگ های آلبوم بی نام (قمار باز) محسن چاوشی
در این مطلب شعرهای آلبوم بی نام (قمار باز) محسن چاوشی منتشر شده است. آلبوم بی نام محسن چاوشی دهمین آلبوم رسمی این خواننده پاپ پر طرفدار است. این آلبوم از روی دوم دی ماه سال ۹۸ منتشر شد و در اختیار مخاطبانش قرار گرفت. آلبومی که با مخالفت های اداره موسیقی وزارت ارشاد نامش از “قمارباز” تغییر کرد و به خواست چاوشی به “بی نام” تبدیل شد. سال قبل آلبوم ابراهیم محسن چاوشی با استقبال مخاطبین او همراه شد. این آلبوم با همراهی طرفداران چاوشی از دانلود غیر قانونی کمتری به نسبت دیگر آلبوم ها روبه رو شد.
چاوشی در آلبوم قبلی خود سراغ غزلهای یار دیرینهاش حسین صفا رفت و آلبومی یکدست را ارائه داد که تمامی قطعاتش حرفی برای گفتن داشتند. با این وجود در آلبوم جدید او خبری از حسین صفا نیست و چاوشی بار دیگر اشعار کلاسیک را اجرا کرده است. پیشتر اعلام شده بود که محسن چاوشی در آلبوم جدیدش در کنار اشعار مولانا و سعدی، غزلی از حافظ و شعری هم از وحشی بافقی خوانده است که بر اساس این گزارش شعر حافظ از آلبوم جدید چاوشی حذف و شعر وحشی بافقی هم به احتمال فراوان در این مجموعه گنجانده نمیشود.
آلبوم بی نام شامل ۱۰ یا ۱۱ قطعه است که نیمی از اشعار از سرودههای مولانا هستند. قطعه “ای قوم به حج رفته” میتواند یکی از برگهای برنده آلبوم باشد و قطعه “قمارباز” که بر اساس شعر معروفی از مولانا ساخته شده و چاوشی علاقه خاصی به آن دارد و حتی بخشهایی از آن را روی سرش تتو کرده است هم میتواند طرفداران زیادی پیدا کند.
محسن چاوشی به تازگی چهار قطعه جدید اجرا کرده و در آلبومش گنجانده و شاید دلیل اینکه شعر حافظ از آلبوم حذف شده هم همین باشد. شعر دو قطعه از این چهار قطعه از سرودههای سعدی است که میتواند برای طرفداران چاوشی یادآور تجربه شیرین “پریشان” در آلبوم “امیر بی گزند” باشد. چاوشی شعر “من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی” از سعدی را هم پیشتر اجرا کرده است اما مشخص نیست سرنوشت این قطعه چه خواهد شد. با این حال طرفداران چاوشی از همین حالا برای شنیدن دو قطعهای که شعر آنها از سعدی شیرازی است لحظهشماری میکنند.
آنچه که آلبوم جدید چاوشی را نسبت به آلبوم “ابراهیم” متمایز میکند تنها اشعار آلبوم نیست بلکه به ریتم ملودیها و سبک تنظیمها هم برمیگردد. شاید از این نظر “بی نام” به “امیر بی گزند” نزدیکتر باشد تا به “ابراهیم” و دیگر آلبومها. چاوشی در “بی نام” چند قطعه شاد هم خوانده که با توجه به علاقهاش به تبدیل کردن اشعار مولانا به موسیقیهای طربانگیز و شاد میشود حدس زد این قطعات هم در ادامه آثاری همچون “بهرقصآ”، “قلاش” و “بیست هزار آرزو” است، اما برای مطمئن شدن در اینباره باید یک ماه دیگر صبر کرد.
شعر آهنگ قند منی
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی
عود که جود میکند بهر تو دود میکند
شیر سجود میکند چون به سگ استخوان دهی
برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی
عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی
در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی
جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهی
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهی
گشتم جمله شهرها نیست شکر مگر تو را
با تو مکیس چون کنم گر تو شکر گران دهی
گه بکشی گران دهی گه همه رایگان دهی
یک نفسی چنین دهی یک نفسی چنان دهی
مفخر مهر و مشتری در تبریز شمس دین
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهی
شعر آهنگ گنجشک پریده
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در مینهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
شعر آهنگ بر سلطان
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم
خوش شدهام خوش شدهام پاره آتش شدهام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم
چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم
ایمن و بیلرز شوم چونک به پایان برسم
چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
بازرهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم
عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمدهام تا که به ایمان برسم
آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد
شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم
رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم
هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
شعر آهنگ چنگ
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!
به کسى جمال خود را ننمودهیى و بینم
همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!
به ره تو بس که نالم، زغم تو بس که مویم
شدهام زناله، نالى، شدهام زمویه، مویى
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى!
چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟
چه شود که کام جوید زلب تو، کامجویى؟
شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر زتو تر کنم گلویى؟!
بشکست اگر دل من، به فداى چشم مستت!
سر خمّ مى سلامت، شکند اگر سبویى
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویى!
نه به باغ ره دهندم، که گلى به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویى
زچه شیخ پاکدامن، سوى مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجدهگاهى، سرما و خاک کویى
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!
نظرى به سوى(رضوانىِ)دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى
شعر آهنگ قمارباز
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی
بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
که اگر بتان چنیناند ز شه تو خوشه چینند
نبدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر
شعر آهنگ عقل و خرد
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی
عود که جود میکند بهر تو دود میکند
شیر سجود میکند چون به سگ استخوان دهی
برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی
عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی
در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی
جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهی
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهی
گشتم جمله شهرها نیست شکر مگر تو را
با تو مکیس چون کنم گر تو شکر گران دهی
گه بکشی گران دهی گه همه رایگان دهی
یک نفسی چنین دهی یک نفسی چنان دهی
مفخر مهر و مشتری در تبریز شمس دین
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهی
شعر آهنگ زاهد
سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
دوش چه خوردهای دلا راست بگو به جان تو
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو
مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو
بوی کباب میزند از دل پرفغان من
بوی شراب میزند از دم و از فغان تو
بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا
یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو
خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد
چون بنمود ذرهای خوبی بیکران تو
بازبدید چشم ما آنچ ندید چشم کس
بازرسید پیر ما بیخود و سرگران تو
هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را
عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو
هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو
مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو
از می این جهانیان حق خدا نخوردهام
سخت خراب میشوم خائفم از گمان تو
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بیامان تو
شیر سیاه عشق تو میکند استخوان من
نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو
ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین
کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو
شعر آهنگ باز آمدم
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
شعر آهنگ من ندانستم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |