خلاصه داستان قسمت ۱۰۶ سریال ترکی تردید | سریال تردید Hercai قسمت ۱۰۶
خلاصه داستان قسمت ۱۰۶ سریال ترکی تردید همچنین سریال هرجایی Hercai قسمت ۱۰۶ به همراه جزئیات ماجرای این قسمت از سریال تردید در همین مطلب. «تردید» (هرجایی) Hercai یک سریال عاطفی و درام محصول کشور ترکیه می باشد که در دو فصل ۲۵ قسمتی (هر قسمت در حدود ۱۵۰ دقیقه) تهیه و تولید شده است و هم اکنون در حال پخش است.
خلاصه داستان قسمت ۱۰۶ سریال ترکی تردید
میران از اسما و سلطان می پرسد که چرا نگفتید که من مادربزرگ دیگری هم دارم؟ اسما با ناراحتی می گوید: «فکر میکردم شوکران مرده است. » و عزیزه می گوید: «من آنها را ترساندم که به تو نگویند چون نمیخواستم ناراحت بشوی. این زن باعث خجالت مادرت بود. همیشه از مادرت پول میخواسته و حتی وقتی تو به دنیا آمدی اینجا آمد تا از من اخاذی کند. » شوکران گریه کنان می گوید: «از خدا بترس و دروغ نگو. » میران می گوید: «اگر پول میخواست یا میدادی یا میگذاشتی اینجا با من زندگی کند تا در بی خبری نمانم. » شوکران می گوید: «پسرم باور کن من از کسی پول نخواستم. » و عزیزه داد می زند که ساکت شود و ریان می گوید: «حالا که شوکران خانم دروغ می گوید چرا ساکتش میکنی؟ بگذار حرفش را بزند. » میران می گوید: «من گشتم و مادربزرگم را پیدا کردم. از این به بعد او اینجا خواهد ماند. » عزیزه تلاش می کند شوکران را از خانه بیرون کند ولی میران مانع می شود و گونول و الیف هم از میران طرفداری می کنند. عزیزه می گوید: «من مثل این زن نوه هایم را رها نکردم. حالا شما جلوی من ایستاده اید؟ برایتان متاسفم. » و می رود. و به میران می گوید: «تنها حقیقتی که توی زندگی تو وجود دارد این است که پدر و مادر تو کشته شده اند. تو یتیم هستی. » میران ناراحت شده و به پشت بام می رود. ریان او را بغل می کند و می گوید: «اجازه نده عزیزه دوباره روح تو را به سیاهی بکشاند.. » عزیزه در اتاقش همه چیز را به هم می ریزد و فریاد می کشد و زیر لب به میران لعنت می فرستد و باعث نفاق میان خانواده اش شده. و با خود می گوید: «وقتی از پدرت هازار انتقام گرفتی آن وقت به تو نشان خواهم داد! »
گونول و فیرات، سلطان و اسما را سرزنش می کنند که چرا شوکران را این همه سال از میران پنهان کرده اند؟ ولی سلطان می گوید: «من از عزیزه میترسم. او زن خطرناکی است. » گونول به فیرات که هنوز در شوک مادربزرگ میران است می گوید: «حالا به حرف من رسیدی؟ میبینی با ما چه کرده اند؟ ما باید با هم متحد شویم. » فیرات سکوت می کند. جهان هرروز به ازاد یادآوری می کند که به خاطر حفظ جان ریان باید با الیف ازدواج کند. اما آزاد هنوز در فکر است و جوابی نمی دهد. جهان به هاندان می گوید: «بالاخره به خاطر ریان هم شده تسلیم خواهد شد. » هاندان برای یارن آرایشگر صدا زده چون شب جشن نامزدی یارن و هارون است ولی یارن به هتل برای دیدن هارون رفته. او با دیدن هارون می گوید که دست از سرش بردارد و این نامزدی را تمام کند. هارون با خشم دست او را می پیچاند و می گوید: «ما برای هم آفریده شده ایم! » در همین حال فیرات آن دو را می بیند و یارن را از او جدا می کند و داد می زند که کی هستی؟ هارون می گوید: «ما نامزدیم و به تو مربوط نیست. » فیرات از شنیدن این حرف ناراحت شده و می رود و یارن هم به دنبالش می رود و می گوید: « من نامزد ندارم ولی خانواده ام می خواهند به زور شوهر کنم. چون در حق ریان بدی کردم. چون به او حسادت میکردم. کاش کسی که قرار بود با او ازدواج کنم تو بودی.. » و می رود و فیرات را با اندوه تنها می گذارد. میران به ریان می گوید: «کسی که برای ما یادداشت می فرستد جواب تمام سوالات را می داند. ما منتظر یادداشت او می مانیم و در عین حال دنبال او خواهیم گشت. »
در همین حال آنها متوجه می شوند که شوکران از عمارت رفته و هردو به کوچه می روند تا شوکران را پیدا کنند. بالاخره ریان پیرزن را می بیند و می گوید: «تو باید کنار میران باشی و اگر تنهایش بگذاری عزیزه دوباره فکر او را به هم خواهد ریخت. » میران از راه می رسد و می گوید: «تو که میگفتی برای دیدن من سالها حسرت کشیده ای… » و شوکران جواب می دهد: «بگذار در روستا منتظرت باشم. » میران می گوید: «از من نخوا زود با همه چیز کنار بیایم. من زمان احتیاج دارم که فکر کنم.. » و هرسه به عمارت برمی گردند.
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تردید Hercai
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |