املا با آگاه تماس میگیرد تا خبر جنک را بگیرد. آگاه میگوید که جنک شب را پیش او بوده است. آگاه که احساس میکند داملا مضطرب است از او سوال میکند که آیا اتفاقی افتاده است، اما داملا میگوید که چیزی نشده است. کمی بعد، داملا پیش آگاه می رود و با ناراحتی میگوید که متوجه شده است که حق با ندیم بوده و شنیز تمام این سالها گناهکار بودهاست. جنک به شرکت رفته و منتظر ندیم است. وقتی ندیم به شرکت می آید، جنک طلبکارانه به او میگوید که یوسف سر او کلاه گذاشته است و زمین عمویش را به قیمتی بالاتر به او فروخته و خودش نیز ناپدید شده است. همان لحظه، یوسف وارد اتاق می شود و میگوید که بخاطر مشکلات شخصی درگیر بوده و برای همین پاسخگو نبوده است. ندیم به او میگوید که جنک، فکر میکند که او از آنها سو استفاده کرده است. یوسف تظاهر به دلخوری کرده و برای فروش زمین توجیهی می آورد و میگوید هدفش، سود شرکت بوده است. او میگوید که ندیم در صورت تمایل میتواند قرارداد را فسخ کند ، اما ندیم قبول نمیکند. جنک از اینکه ندیم به راحتی توجیه می شود، عصبی شده و از شرکت بیرون می آید. اویا دنبال باشاک رفته و او را سوار میکند. باشاک متوجه میشود که اویا به سمت خارج شهر می رود. اویا در مقابل کنجکاوی باشاک به او میگوید که خانواده بچه پیدا شده و دنبال او هستند، برای همین او میخواهد که باشاک و بچه را به جای امنی ببرد تا آنها پیدایشان نکنند. در خانه، سحر با نگرانی منتظر آمدن جرن از دادگاه است و بخاطر طلاق او و مشکلاتی که به وجود آورده است ،ناراحت است. جرن بعد از طلاق، به دفتر املاک میرود تا خانه ای بخرد. او سپس به خانه می رود و به سحر میگوید که خانه ای بزرگ و مناسب خریده است و همگی میتوانند به آنجا بروند. سحر عصبانی شده و میگوید که هرگز به خانه ای که او با پول طلاق از ازدواج دروغینش خریده است، نمیرود.جرن از دادو بیدادهای سحر عصبی شده و کاسه صبرش لبریز میشود. او تمام ماجرای ازدواجش و وعده دادن دروغ نریمان برای ازدواج او با جنک، و سپس معامله کردن او برای ازدواج با ندیم، و همچنین ماجرای فیلم سو استفاده شنیز از او و تهدیدش توسط آن فیلم برای ازدواج با ندیم را، با گریه برای سحر تعریف میکند. نریمان هول می شود و سحر و جمره شوکه می شوند جرن از خانه بیرون آمده و به محوطه عمارت می رود تا کمی آرام شود. کمی بعد، جنک که تازه به عمارت رسیده، جرن را میبیند و پیش او می رود. او بابت تمام اتفاقات اخیر ناراحت است، اما جرن با جنک نیز دعوا میکند ،و بخاطر از دست دادن بچه اش و اینکه او بچه را گردن نگرفته بود، جنک را شماتت میکند. جنک با ناراحتی داخل می رود. نورتن به جنک میگوید که شنیز از دست کسی غذا نمیخورد. جنک ظرف غذا را گرفته و به اتاق شنیز می رود. او با ناراحتی به شنیز غذا داده و شنیز از دست جنک غذا می خورد. در خانه، سحر با عصبانیت شروع به دعوا با نریمان میکند. جمره ، بین حرفهای نریمان متوجه می شود که سحر چیزی را از او پنهان کرده است. وقتی که او در مورد حرفهای مشکوک نریمان از سحر سوال میکند، سحر میگوید که به وقتش او ماجرا را خواهد فهمید. سپس پیش نریمان می رود و او را تهدید میکند که دیگر حق ندارد در مورد آن ماجرا، چیزی مقابل جمره بگوید.