ویا، باشاک و بچه را به ویلایی خارج از شهر در منطقه ای کوهستانی می برد.او سعی دارد به هر بهانه ای، باشاک را از بچه دور کند تا بچه را بردارد و از آنجا برود، اما نمیتواند. جرن به همراه برگه تست جنک و ندیم، به اتاق شنیز می رود. او دوباره شروع به تحقیر شنیز کرده و میگوید که تمام اتفاقاتی که سرش آمده حق او بوده است. سپس برگه تست را مقابل او گرفته و میگوید که خبر دارد جنک و ندیم با هم برادرند. او به عمد برگه را سمت شنیز میگیرد تا به او نشان دهد که او توانایی گرفتن برگه و تهدید کردن جرن را ندارد. سپس از اتاق بیرون می رود. ندیم به اسلکه، پیش جمره می رود. او دوباره از احساسش به جمره میگوید،و به او ابراز علاقه میکند. جمره سکوت کرده و ندیم از سکوت او حس رضایتش را می فهمد. سپس دست جمره را روی قلبش میگذارد تا احساس واقعی اش را به او نشان دهد. او به جمره میگوید که تا هر زمان که نیاز باشد منتظر جواب او میماند. داملا به اتاق شنیز می رود و به روی او می آورد که فهمیده است، که حرفهای ندیم درست بوده و او چه بلاهایی سر ندیم آورده است. او بخاطر چیزهایی که این مدت از اطراف شنیده بود، به شنیز میگوید که میداند او با ممتاز نیز رابطه داشت است. همان لحظه، جنک وارد اتاق شده و با شنیدن این حرف شوکه می شود. شنیز هول شده و سعی دارد با تکان دادن صندلی اش به آنها چیزی بفهماند، اما بی فایده است. جنک بعد از شنیدن این حرف با پریشانی از اتاق بیرون می رود. وقتی که باشاک بالای سر بچه نیست، اویا دوباره بچه را برداشته و میخواهد فرار کند. باشاک نیت او را فهمیده و بچه را به زور از او میگیرد، و داخل اتاقی پنهان می شود.او سریع با ندیم تماس میگیرد و ماجرا را به او گفته و کمک میخواهد. ندیم شوک شده و به همراه جمره به سمت ادرس می روند. جنک به ویلا می رود و به او میگوید که، چیزی را که آگاه این مدت از او پنهان کرده بود را فهمیده است. او با دلهره در مورد صحت این حرف سوال میکند. اویا وقتی می بیند که حریف باشاک نمی شود و نمیتواند وارد اتاق شود، بخاطر اینکه باشاک بچه را به او نمیدهد عصبانی شده و تصمیم میگیرد خانه را آتش بزند تا آنها بمیرند. او دبه های بنزین را آورده و داخل خانه می ریزد. هنگامی که او تصمیم دارد فندک را روشن کند، ندیم از راه رسیده و سعی دارد هر طور که شده اویا را آرام کند. اویا ک حالت نرمالی ندارد، میگوید که آن بچه برای باشاک نیست و بچه اصلی او مرده است. همچنین بچه را او به باشاک داده است. ندیم از حرفهای او سردرگم می شود. اویا میگوید که آن بچه برای جنک و جرن است. ندیم و جمره از شنیدن این حرف شوکه می شوند.