ماجرای قسمت آخر سریال باخانمان
در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک ماجرای کامل قسمت اول تا آخر سریال طنز باخانمان که هرشب ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه از شبکه سه سیما پخش میشود را میخوانید:
گروه نویسندگان هنری سایت کولاک از نقطه نظرات شما درباره نقاط ضعف و قدرت مطالب به گرمی استقبال میکند…
قسمت اول
خانواده دو برادر که یکی از قید حیات و دیگری فوت شده است، مشغول تدارک مراسم خاستگاری دختر و پسرشان هستند که گویا پسر که مسعود نام دارد سال ها است دلباخته دختر عمویش میباشد.
مسعود استاد دانشگاه است و دختر عمویش دندان پزشک میباشد.
مسعود در دانشگاه مشغول تدریس میباشد و دچار چالش های بسیار زیادی با دانشجو ها و اساتید دیگر میباشد و قرار شده است که عضو هیئت علمی دانشگاه شود.
مسعود به خاطر ماشین مدل بالاش در دانشگاه دچار کلی وضعیت و حرف و حدیث شده است.
مسعود به مطب دخترعمویش سمانه رفته است به او خبر عضویت در هیئت علمی اش را میدهد که باعث ذوق زدگی او میشود.
مسعود برای برداشتن وسایلی به کارگاه شان رفته است که متوجه صدای داد و بیدادی از پایین میشود که مردی را میبیند که برای بردن زنش آمده است.
سمانه به خانه میرود که متوجه کاری که مادرش در خانه کرده است، میشود، اما سمانه برای کار مادرش راهحل پیدا میکند و با مسعود تماس میگیرد تا به جای آن ها، او و مادرش به آنجا بروند.
قسمت دوم
مهناز و مهری مادرش به خانه مسعود و مصطفی پدرش رفته اند تا مراسم خاستگاری بر پا شود که با بدخلقی ها و تیکه های مهری شروع میشود، اما مسعود میگوید سمانه تنها انتخابش است.
مصطفی خان که از حرف های او کفری شده است به او میگوید آیا به پسر من دختر میدهی یا نه و مجلس را ترک میکند.
مهری او خطاب قرار میدهد و میگوید تنها به خاطر حرف خدابیامرزش شوهرم مرتضی به این وصلت تن میدهم، چرا که مرتضی بسیار او را قبول داشته و دوستش داشته است که مصطفی با شنیدن حرف هایش از حال میرود و میافتد.
مسعود پدرش را به بیمارستان میرساند که او آنجا به مسعود میگوید که فرزند خوانده آنها است فرزند واقعی شان نمیباشد و مسعود از حال میرود.
سمانه و مادرش آماده شده اند تا به بیمارستان بروند و سمانه با دیدن کارهای مادرش تمام مدت از دست او حرص میخورد.
مصطفی خان ماجرای به سرپرستی گرفتن او از مادر و پدر اصلی اش را برای مسعود تعریف میکند.مهری و افسانه به دیدار آن ها میروند و سعی میکنند با حال و احوال و تعریف خاطره فضا را بهتر کنند.
مسعود برای نماز صبح بلند میشود و به چهره خود دقیقا نگاه میکند و بعد از به جا آوردن نماز به دنبال کریم که هم از کارکنان و هم از شاگردانش است میرود و با او درباره اتفاقی که افتاده است صحبت میکند تا آروم شود اما کریم تنها مسخره بازی درمیآورد و اعصاب او را بیشتر خورد میکند که مسعود میگوید باید مادر پدر واقعی اش را پیدا کند.
او به همراه کریم به دانشگاه میرود تا حاج آقا صبری را ببیند و درباره وضعیت پیش آمده با ماشین صحبت کند که او میگوید همه فهمیده اند و عکس ها همه جا پخش شده است.
مسعود از دانشگاه خارج میشود که متوجه میشود کریم مشکل ساز شده است و پلیس با ماشین آنجا ایستاده است.
رشید به خانه رفته است و مشغول ماساژ میباشد که مسعود با او تماس میگیرد و از تنها گذاشتن پدرش عصبی میشود و میگوید خودش به آنجا میرود که گویا همسر یواشکیه مصطفی خان به دیدنش رفته است و قبل از رفتنش مسعود از راه میرسد و او به زیر تخت میرود…
قسمت سوم
مسعود به ملاقات پدرش رفت و زن بابای پنهانی او با فیلم بازی کردن از آن جا رفت و مسعود به پدرش گفت که تصمیم دارد مادر و پدر واقعی اش را پیدا کند و اطلاعاتی درباره کسی که از او، او را گرفته اند میگیرد…
مصطفی خان از بیمارستان مرخص شده است و به خانه آمده است و به مسعود میگوید میترسم پدر و مادر واقعی ات را پیدا کنی و آن ها تو را از من بگیرند که او خیالش را راحت میکند.
مسعود به سراغ یکی از دوستانش رفته است تا ماشینش را از او پس بگیرد که متوجه میشود او ماشینش را درب و داغون کرده است.
شوهر یکی از خانم هایی که آنجا کار میکند به دنبال دردسر برای مسعود است تا زنش را به خانه برگرداند.
مسعود در کارگاه مشغول راست و ریست کردن کارهایش میباشد تا به دنبال خانواده اش برود که کریم با او همراه میشود.
آن ها به حوالی جنوب تهران رفته و درحال پرس و جو برای پیدا کردن پدر مسعود که لقب منقار دارند، میباشد.
شخصی به اسم تیمور آمار به مسعود میگوید که آن کسی او دنبالش میگردد سال هاست از بازار رفته است و آخرین خبری که ازش دارد، در یک گاوداری مشغول کار شده بود و نگهبان آنجا است.
مسعود به همراه کریم به آدرسی که تیمور آمار داده است میروند که محل اوراق ماشین ها است که مسعود را مال خر فرض میکنند و شوهر خانمی که دنبال دردسر برای مسعود است او را تعقیب میکند و لو میدهد.
مسعود خبر نوید منقار را از آن ها میگیرد که میگویند او چند وقتی است به زندان رفته است و حالا حالا ها داخل است و بیرون بیا نیستند.
مسعود و کریم میروند که خلاف کارها متوجه میشوند آن ها را اشتباه گرفته اند و برای پس گرفتن وسایل به سراغشان میروند با دیدن پلیس ها فرار میکنند و آنها گیر میافتند اما مالخرها پس از دستگیری سریعا اعتراف میکنند و آنها به کمک آقای صبری آزاد میشوند اما ماشین مسعود را توقیف میکنند.
قسمت چهارم
مسعود و کریم از کلانتری بیرون آمده اند که مسعود با سمانه تماس میگیرد و او میگوید در کارگاه منتطرش است.
مردی که مسعود را در دردسر انداخته بود به سراغ همسر سابقش آمده و خبر دستگیری مسعود را به او میدهد که در همان زمان او از راه میرسد همسر آن مرد ضایع میشود و میرود.
سمانه و مسعود باهم خلوت کرده اند که خانم نعیمی مدیر آنجا با چندتا از خانم های آنجا گوش میایستد تا صحبت هایشان را بشنود.
مسعود به زندان میرود تا با نوید منقار ملاقات کند، او آدرس شخصی را به او میدهد تا به سراغش برود و بعد از واریز پول دفترچه نارنجی را از او بگیرد.
مسعود پس از سختی های بسیار دفترچه را پیدا میکند و به سراغ نوید میرود
مهری به همراه پسر برادرش به مطب دخترش میرود که باعث کفری شدن سمانه میشود و با حرص میگوید باید دندانش را جراحی کنند.
مسعود با گرفتن کاغذها به سراغ نوید منقار میرود و میرود و آدرس پدرش را از او میگیرد که مسعود سراغ یکی از بقال های محلشان میرود تا آدرس ناصر سینگ که پدرش است را بگیرد و بعد از کلی ماجرا و بالا پایین نهایتن آقای بقال آدرسی به او میدهد.
پسر بقال محل به سراغ ناصر سینگ میرود و میگوید که او را تحت پوشش قرار گرفته اند و پدرش پولش را میخواهد و ناصر او را به سرعت دک میکند و بعد از آن مسعود از راه میرسد و پدرش فکر میکند او خیری است که به کمکش آمده است و از او استقبال میکند. رفتارش باعث شوکه شدن مسعود میشود و او از پدرش میخواهد که به داخل بروند و صحبت کنند.
قسمت پنجم
کریم به همراه خانم نعیمی در کارگاه است و با یکدیگر درباره جواب ایمیل شرکت چینی کل کل میکنند.
مسعود خوشحال از دیدن پدرش با کریم تماس گرفته و از وضعیت الانش میگوید و ناصر سینک پدرش نیز به داخل خانه رفته است تا آنجا را جمع و جور کند و اسفند دود کند تا مسعود را به داخل دعوت کند.
مسعود بعد از داخل رفتن شروع به صحبت با پدرش میکند و درباره مادر و دیگر خواهر برادر هایش سوال میپرسد که او میگوید عرصه را بر او تنگ کرده بودند و آن ها را ترک کرده اند.
مسعود با دیدن شناسنامه او متوجه میشود که سه تا خواهر و برادر دارد و آدرس مادر و خواهرش را از او میگیرد.
مادر مسعود حوریه خانم نام دارد و عروسک خرس میدوزد.
مسعود به سراغش میرود و با او درباره کارش صحبت میکند و بعد از آن حوریه خانم که او را خریدار فرض کرده است به داخل دعوتش میکند و مسعود میگوید که قصد خرید هدیه برای مادرش را دارد و از او خرسی میخرد و خوشحال از آنجا بیرون میآید.
ناصر در خانه اش نشسته است که ماموران اصلی که قرار بود به او از طرف موسسشان کمک کنند به سراغش رفته اند که او میگوید من تحت پوشش قرار گرفته ام و دیگر به موسسه آنها نیازی ندارم و فرم انصرافش را امضا میکند و به داخل خانه میرود.
مهری و سمانه به دیدن مصطفیخان رفته اند که مسعود از راه میرسد و با دیدن آنها اظهار خوشحالی میکنند که مهری تیکه هایش را میاندازد و از آنجا میروند که قبل از خارج شدن مهری به سمانه میگوید ماجرای خرسی که دست مسعود بوده است مشکوک است و او را به فکر فرو میبرد.
مسعود به مصطفی خان میگوید که مادر و پدرش را پیدا کرده است که باعث میشود او تو خودش برود…
دوست مسعود که ماشین او را قرض کرده بود به او خبر میدهد و میگوید که با ماشینش دوباره تصادف کرده است.
خواهر مسعود در دانشگاه مشغول ارائه اختراعش است که او را رد میکنند.
گوهر از آنجا خارج میشود و میخواهد برود که پسری سر راهش سبز میشود و گویا باهم آشنا هستند…
قسمت ششم
مسعود به دنبال پدر واقعی اش رفته است و او فکر میکند که میخواهد او را به بانک ببرد و به او پول بدهد.
مشخص میشود پسری که به دنبال گوهر رفته بود اسمش آرش است و از خاطرخواه های پر و پا قرص او است و درمیان راه بحث خاستگاری اش را پیش میکشد که او میگوید فعلا شرایط ازدواج را ندارد.
مسعود به همراه ناصر سینگ پدر اصلی به در خانه مادرش رفته اند و میگوید، میخواهد که با هردو آن ها صحبت کند و به آنها میگوید که پسر آنها است که باعث عصبانیت ناصر میشود و او را بیرون میکند، اما حوریه مادرش به شک میافتد و میگوید به سراغ قابله میرود تا واقعیت را بفهمد و در میان راه مسعود و گوهر را با خود همراه میکند.
آنها به سراغ قابله میروند که در میان حرف هایشان درگیر بحث و حرف های مسخره میشوند که باعث کلافه شدن مسعود میشود و در آخر قابله اش میگوید که او بچه اش فوت شده است و حرف های مسعود اشتباه است.
فرخ که همچنان دنبال مسعود است تا برایش دردسر درست کند به همسرش زنگ میزند و میگوید صاحب کارش شلوارش دو تا شده است که زنش با ترش رویی تلفن را قطع میکند.
قابله حوریه خانم بچه ای را به کمک حوریه و فرزندانش به دنیا میآورد و مسعود در گوشش اذان میگوید.
پارمیدا قابله آنها میگوید که بچه زنده بوده است و ناصرخان از او خواسته است تا دروغ بگوید و مسعود بچه آنها است.
حوریه عصبانی به خانه میرود و قصد دارد شوهرش را بزند که بچه هایشان جلویش را میگیرند اما باز حرف های ناصر باعث عصبانیت حوریه میشود و با چوب به دنبالش راه میافتد و در آخر ناصر از آن خانه میرود و میگوید او را نمیخواهد…
قسمت هفتم
فرخ، یوسف را به داخل کارگاه مسعود میفرستد تا از خانم نعیمی آدرس دندان پزشکی دختر عموی مسعود را بگیرد، منتها زن سابق او ماجرا را میفهمد و با پیجاندن گوش یوسف او را از خانه بیرون میکند.
مسعود به همراه حوریه خانم مادرش و گوهر خواهرش در حال تماشای آلبوم بچگی ها هستند و مسعود درباره گم شدن هادی و هدا سوال میپرسد که میگوید هرچقدر تلاش و پیگیری کردیم پیدا نشدند.
صاحب خانه ناصر قفل خانه را عوض کرده است و به او میگوید دیگر جایی آنجا ندارد و باید از آن خانه برود و او را راه نمیدهد.
ناصر با مسعود تماس میگیرد و میگوید هرچه سریع تر خودش را به دم خانه مادرش برساند.
مسعود به دنبال پدرش میرود و از رستوران کریم برای او غذا میگیرد. حوریه خانم با یه کاسه پفیلا به سراغ دخترش گوهر میرود تا با او صحبت کند درباره ازدواج او و
مسعود صحبت میکند و میگوید تا آخر عمرش درس بخواند و با ازدواج کردنش او را تنها نگذارد.
مسعود، ناصر را به کارگاه میبرد تا او شب را آن جا بگذراند و بتواند استراحت کند.
مسعود به خانه میرود که رشیدخان میگوید بالا است و مهری و سمانه نیز به دیدنش رفته اند و با دیدن مسعود سعی میکنند با کلمه عروسک او را تیکه باران کنند و سمانه در آخر از او میخواهد که باهم خصوصی صحبت کنند و از او میپرسد که علت رفتار های این مدتش چیست و او میگوید بعدا باهم صحبت میکنیم.
ناصر که موادش را زده است در کارگاه میچرخد و برای دخترش از آنجا فرش برمیدارد تا جهدزش جور شود.
فرخ به همراه تپلی به کارگاه مسعود رفته اند تا آنجا را آتیش بزنند که ناصر متوجه سر و صدایی میشود اما فکر میکند که گربه هست و به سراغ بساطش میرود که فرخ و تپلی او را از پشت میزنند و بعد از آن فرار میکنند.
مسعود در حال بردن مصطفیخان به بیمارستان میباشد که خانم نعیمی از کارگاه با او تماس میگیرد و میگوید که آنجا را دزد زده است و مسعود پدرش را به رشیدخان میسپارد و خودش به کارگاه میرود.
قسمت نهم
مسعود به دنبال ناصر سینگ رفته است که متوجه میشود با کسی دعواش شده است و برای کمک به او همراه با راننده تاکسی میرود که هر دو کتک میخورند و بعد از آرام شدن ماجرا همراه با ناصر بعد از تهدید کردن او به آزمایشگاه میروند تا آزمایش دی ان ای بدهند.
حوریه و گوهر دم آزمایشگاه هستند و منتظر مسعود و ناصر هستند و حوریه دل تو دلش نیست که مسعود پسرش باشد.
آنها بهم میرسند و بعد کلی بحث سرانجام به داخل آزمایشگاه میروند تا آزمایش میدهند، فرخ و تپلی همچنان مسعود را تعقیب میکنند و دنبال آتو از او میگردند.
مردی در آزمایشگاه به آن ها برخورد میکند و به او میگوید دنبال بچه است که آن ها دعوا میکنند و که ناصر با پیچوندن زن و بچه هایش شماره آن مرد را میگیرد.
آنها نوبتی به آزمایشگاه میروند و بعد از آن از هم جدا میشوند و که در حین رفتن مسعود او خودش را روی زمین میاندازد و مسعود به سمتش میرود و میگوید امشب او را به هتل میبرد تا آنجا بماند.
ساقی که ناصرخان قصد داشت از او جنس بخرد دستگیر شده است و حالا به دنبال مسعود میگردند.
مسعود برای دیدن مصطفی خان به بیمارستان میرود که متوجه حضور سمانه و زن عمویش میشود که مهری خانم به او میگوید قبل از داخل رفتن قصد دارد خصوصی با او صحبت کند.
مهری خانم درباره ازدواج آنها صحبت میکند و رضایتش را اعلام میکند و میگوید باید بیشتر حواسش را به سمانه بدهد و مسعود میگوید با کمک او حتما از تمام مشکلات رد میشود.
ناصر که در اتاق هتل مشغول مواد کشیدن است اتاق را به آتش میکشد و بعد از تماس هتل با مسعود او به سرعت خودش را میرساند که ناصرخان را در حالت داد و بیداد میبیند و جلو میرود که ماموران آتش نشانی میگوید علت حادثه چیست ناصر سریعا آنجا را ترک میکند و فرار میکند و مسعود بعد از پرداخت هزینه خسارت هتل به سراغ ناصر میرود و او میگوید اگر او پسرش باشد ترک میکند و پاک میشود و میگوید امشب را در کارتن میخوابد که بعد از کلی کشمکش در نهایت مسعود او را به جای دیگری میبرد.
مصطفی خان به همراه آقا رشید و مهری خانم و سمانه دور هم نشستند او از ازدواج نکردنش برای آنها میگوید که در همان زمان زن دومش زنگ میزند و باهم صحبت میکنند.
مسعود ناصر را به خانه خودشان میبرد تا امشب را آنجا بماند.
قسمت دهم
ناصر سینگ و مسعود به داخل خانه میروند و ناصر که از دیدن وضع خانه زندگیشان به وجد آمده است شروع به تعریف و تمجید میکند.
گوهر در خانه مشغول درس خواندن است که آرش به او پیام میدهد و درباره وضعیت خاستگاری اش سوال میپرسد و او میگوید فعلا به خاطر مشغله های کاری پدرش باید صبر کنند.
ناصر در خانه مصطفی خان به دستشویی رفته است و از تمامی وسایل شخصی و بهداشتی آن ها استفاده میکند و مسعود پس از فهمیدن این که او از مسواک مصطفی خان استفاده کرده است عصبی و کلافه میشود و از او میخواهد که بدون سر و صدا بخوابد و خودش به دست شویی میرود که ناصر در نبود او سوییچ پورش آقا مصطفی را برمیدارد.
حوریه خانم در خانه مشغول دعا و نماز و راز و نیاز میباشد که گوهر به سراغش میرود و با او صحبت میکند.
ناصر سینگ با برداشتن ماشین مصطفی خان در خیابان ها چرخ میزند و به سراغ رحیم صاحب خانه اش میرود و پز ماشین و لباسش را میدهد و به او میگوید حاضر شود و باهم سوار ماشین شوند و دور دور بروند که او میگوید مهمان دارد و نمیتواند.
مسعود در خانه غرق خواب است که با دیدن صاحب خانه ناصر سینگ تعجب میکند و متوجه میشود که او همه دوستانش را به خانه آنها آورده است که رو ترش میکند و عصبی میشود که ناصر شروع به گریه زاری و شامورتی بازی میکند اما مسعود او را بیرون میکند و در آخر ناصر میگوید که ماشین را نیز خوابونده اند و او حالش بدتر میشود.
تپلی و فرخ که همچنان مسعود را زیر نظر دارند برای اخاذی به سراغش میروند که ماشین پلیسی به سمت آنها میرود و که آن دو فرار میکنند اما مامور ها مسعود را با خود میبرند.
کریم به سراغ آقا صبری یکی از مسئولین دانشگاه که هوادار مسعود نیز میباشد به او اطلاع میدهد که مسعود را گرفته اند و از او کمک میخواهند.
مسعود در کلانتری مشغول صحبت درباره جرم و کارشان است که ناصر را میآورند و بعد از رو به رویی با مجرم او اعتراف میکند.
مصطفی خان را به اتاق عمل منتقل کرده اند که مهری با حرف ها رفتار هایش به او کلی استرس میدهد که در همان زمان پسر برادرش نیز به عنوان دکتر از اتاق عمل بیرون میآید که باعث حرص خوردن سمانه میشود.
مسعود در نهایت به کمک آقای صبری و اعتراف ناصر آزاد میشود و به دیدن پدرش میرود و حالش خوب نیست و غصه میخورد از این که کنارش حضور نداشته است و گریه میکند.
صاحب کار حوریه خانم به سراغش رفته است و بر سرش داد و بیداد میکند که گوهر با شنیدن صدایش به آنجا میرود و بعد از گرفتن زهرچشم از او به دنبال کارهای خودش میرود.
از آزمایشگاه با مسعود تماس میگیرند و میگوید جواب تست دی ان ای مثبت شده است و ناصر پدرش میباشد.
قسمت یازدهم
مسعود با جواب آزمایش به سراغ حوریه خانم میرود و میگوید جواب آزمایش مثبت است و آنها مادر و پدر واقعی مسعود هستند.
حوریه خانم خوشحال است و به او میگوید شیرینی بخرد و به تمام اهل محل بدهد.
از بین حرفهایشان مشخص میشود که حوریه خانم مریض است و باید دوا و درمانشان را شروع کنند تا مریضی اش پیشرفت نکند.
گوهر به خانه میآید و به او نیز این خبر را میدهد و همگی باهم خوشحالی میکنند و قرار شام میگذارند.
سمانه در مطب مشغول کار است که فرخ به آنجا میرود و عکس هایی که از مسعود گرفته است را نشان میدهد که سمانه رو ترش میکند و در مقابل آنها میایستد و با عصبانیت بیرونشان میکند.
مسعود به سراغ کریم رفت تا ماشینش را از او بگیرد.
سمانه با حال گرفته در خانه نشسته است و از مادرش میپرسد که آیا تا به حال پدرش شک کرده است که مادرش مسخرهاش میکند اما بعد از آن قاطی میکند که سمانه به مادرش میگوید هیچی نیست.
مسعود به همراه کریم به در خانه آقای صبری استادش رفته اند تا مسعود از او راه حل بگیرد.
حوریه خانم آش نذری پیدا شدن مسعود را بار کرده است و باهم درباره ازدواج او و ناصر سینگ صحبت میکنند.
مسعود به دنبال ناصر سینگ رفته است و به او میگوید که او پسرش است و جواب های آزمایشگاه مثبت شده است.
قسمت دوازدهم
ناصر به همراه مسعود باهم به خانه رفته اند و او در محل پز پسر پیدا شده اش را میدهد.
حوریه و ناصر در خانه کلکل میکنند و مسعود میگوید قصد دارد که در روزنامه آگهی بزند تا خواهر و برادر گم شده اش را پیدا کند و باهم جمع میشوند تا عکس مناسب برای آنها پیدا کند.
کریم در کارگاه مشغول چینی صحبت کردن میباشد که با خانم نعیمی درگیر بحث میشوند و مسعود از راه میرسد و به او دستور میدهد که درخواست آگهی چاپ عکس هادی و هدا را در روزنامه بدهد و فردای آن روز عده زیادی برای معرفی به آنجا میروند.
حوریه خانم در خانه دل تو دلش نیست و با گوهر حرف میزند و دردودل میکند.
کسانی که برای آگهی گم شده به کارگاه رفته اند، نوبتی داخل میشوند و باهم صحبت میکنند.
گوهر برای اینکه مادرش را از این حال و هوا دربیاورد برای او نقش برنده جایزه نوبل را ایفا میکند و با دیدن ذوق مادرش قول میدهد و جایزه را بگیرد.
یکی از پسرهایی که برای آگهی آمده عصبی است و از قضا به مشخصات فردی که آنها دنبالش هستند نزدیک است و آن مرد با فهمیدن اینکه ناصر پدرش است عصبی میشود و داد و بیداد میکند و همچنان مراجعین در رفت و آمد هستند.
پارمیدا قابله حوریه به او میگوید که بچه های او دوقلو بودند و مسعود یکی از آنها است که حوریه با شنیدنش از حال میرود.
سمانه به دیدن مسعود رفته است تا از او درباره رفتار های عجیب و غریب این مدت مسعود سوال بپرسد و او با گفتن بخشی از ماجرا به سرعت دست آقا ناصر را میگیرد تا به او را پیش حوریه خانم ببرد که ناصر ترسیده از اینکه حوریه همه چی را فهمیده باشد از دهنش میپرد و میگوید که نکنه حوریه قضیه داداش دو قلو تو را فهمیده است که باعث شوک و تعجب مسعود میشود.
قسمت سیزدهم
مسعود به همراه آقا ناصر به مطب قابله میروند و شروع به بحث با یکدیگر میکنند و مسعود قول میدهد که پیگیری کند تا برادر دو قلویش را پیدا کند و با آرام شدن حوریه خانم، مسعود به سراغ مصطفی خان میرود تا با هم از بیمارستان به خانه بروند او انجا میگوید که یک برادر دوقلو دارد و الان باید دنبالش بگردد.
مسعود برای پیدا کردن برادر دو قلویش به دیدن نوید منقار رفته است که او قیمت را افزایش داده است و بعد از کلی بحث سرانجام قبول میکند که اطلاعاتی به مسعود بدهد.
گوهر با مسعود تماس میگیرد تا از پدرش خبری بگیرد، منتها مسعود نیز بی خبر است اما قول میدهد که او را پیدا کند.
مسعود سراغ کریم میرود تا با او صحبت کند که متوجه میشود پدرش به آنجا رفته است و به دنبال او میرود و باهم به خانه میروند و گوهر میگوید که از دانشگاه بیرمنگام دعوتنامه گرفته است و میخواهد برای ادامه تحصیل به آنجا برود که باعث خوشحالی مادر و پدرش میشود.
مسعود و کریم باهم به سراغ آدرسی که نوید منقار داده است، میروند تا برادر دو قلویش را پیدا کند که به دلیل اتصال زنگ ها او را پیدا نمیکنند و درنهایت یکی از همسایه ها به او اطلاعاتی میدهد و میگوید پسری که دنبالش میگردند عیاش است و مادر و پدرش را به خانه سالمندان برده است.
زن دوم مصطفی خان به عنوان کارگر نطافتچی به خانه آنها رفته است و در ابتدا با عصبانیت رشیدخان رو به رو میشود و در آخر قبول میکند که بماند و باهم کارهای خانه را انجام دهند.
قسمت چهاردهم
مسعود با کریم به آدرس خانه سالمندانی که از همسایه مادر پدر قلابی برادر دو قلویش گرفته است، رفته است تا بتواند ردی از او پیدا کند.
مهری و سمانه باهم به دیدن مصطفیخان رفته است که متوجه حضور زن دوم و یواشکی مصطفیخان میشوند و مصطفیخان به اجبار او را کارگر خدماتی معرفی میکند.
ناصر سینگ با کریم در سالمندان برای سالمندان برنامه اجرا میکنند و مسعود موفق میشود که آدرس برادرش را از پدر و مادر دروغینش بگیرد و آندو باهم به سراغ برادرش که کوهیار نام دارد، میروند که با جمعیت زیادی از طلبکار رو به رو میشوند و در میان آنها با افرادی دچار مشکل میشوند و وارد جریاناتی میشوند.
ناصر و مسعود به خانه سالمندان بازگشته اند تا راهی برای پیدا کردن برادرش پیدا کنند که مادر و پدر دروغینش آدرس همسر او را میدهند و آنها به همراه حوریه و گوهر به خانه او میروند.
مردی که پرنده فروشی دارد روزنامه ای که عکس هادی و هدا در آن چاپ شده بود را میبیند و با کارگاه مسعود تماس میگیرد و میگوید از آنها خبر دارد و آدرسش را میدهد.
مسعود به همراه خواهر و مادرش به خانه کوهیار رفته اند که متوجه میشوند همسرش حامله است و باهم درباره کوهیار صحبت میکنند.
ناصر که در ماشین است از آینه متوجه طلبکارانی که او و مسعود را به گروگان گرفته بودند، میشود و خودش را یواشکی داخل صندوق عقب قایم میکنند.
قسمت پانزدهم
طلبکاران کوهیار به خانه همسرش رفته اند و آنها سعی میکنند از در پشتی خانه فرار کنند.
گوهر با لباس های زن کوهیار به سراغ ماشین میرود تا بتواند با خانواده اش فرار کند که طلبکاران کوهیار متوجه میشوند و آنها پس از کلی ماشین بازی گوهر با پیچیدن در پارکینگ خانه یک ساختمان آنها را میپیچاند و با خیال راحت به خانه میروند که با خاسته های عجیب و غریب عروسشان رو به رو میشوند و باعث کلافه شدنشان میشوند.
گوهر در دانشگاه درباره بورسیه خارج از کشورش با آرش خاستگار پر و پا قرصش صحبت کرد که حرف هایشان به نتیجه ای نرسید.
نگار عروس ناصر و حوریه و زن برادر دوقلو مسعود قصد دارد از آنجا برود که با سماجت های حوریه و گوهر رو به رو میشود و پس از مدتی معطل شدن در حیاط را باز میکند که با کوهیار رو به رو میشود و او با دیدن ناصر به داخل حیاط میرود و او را بغل میکند.
قسمت شانزدهم
مسعود در دانشگاه درحال سر و کله زدن با دانشجوهایش میباشد که آقا صبری از راه میرسد و درباره وضعیت او در هیئت علمی صحبت میکند و مسعود از او میخواهد که برایش دعا کند.
مسعود و کریم باهم به سراغ مردی که از هادی و هدا خبر داشت میروند و شروع به صحبت میکنند و آدرس پرورشگاهی که آنها را به سرپرستی گرفته اند را میگیرد و به آنجا میرسند که با تغییر جای پرورشگاه رو به رو میشوند و آدرس جدید آنجا را میگیرند و گوهر با او تماس میگیرد و خبر آمدن کوهیار را میدهد و او میگوید که خودش را به آنجا میرساند.
کوهیار در خانه درحال توضیح دادن وضعیتش میباشد و میگوید که کلاهبردار نیست و سر خودش نیز کلاه رفته است.
مسعود به سمت خانه حوریه خانم میرود تا برادرش را ببیند و بعد از کلی دیدار با برادرش به حوریه خانم میگوید که ردی از هادی و هدا پیدا کرده است و اگر که قطعی شود تمام ماجرا را با او درمیون میگذارد.
مسعود به خانه خودشان میرود و با مصطفی خان، پدرش و رشید خان گپ میزنند و رشیدخان دخترعمویش را که برای مصطفیخان زیرنظر داشته است را نشان میدهد که آنها سریعا او را میپیچونند.
مسعود به پرورشگاه میرود و از بایگانی آنجا آدرس خانواده هایی که هادی و هدا را به فرزندی قبول کرده اند را میگیرد.
زن دوم مصطفیخان به خانه مهری رفته است تا آنجا را تمیز کند که مصطفیخان با او تماس میگیرد که مهری متوجه عکس او میشود و او سراسیمه گوشی اش را برمیدارد.
مسعود شماره تلفن و آدرسش را به مردی که از هادی برادرش خبر دارد، میدهد تا از او خبری به مسعود بدهد.
کوهیار و ناصر در حیاط نشسته اند و باهم درباره زندگی و مسعود گپ میزنند.
مهری و سمانه باهم درخانه گپ میزنند و مهری جریان اسم مصطفیخان که در گوشی ماهرخ مردم ذخیره شده بود را میگوید و دربارش باهم صحبت میکنند.
قسمت هفدهم
مسعود در خانه مشغول تصحیح برگه های امتحان میانترم دانشجویان اش است و خودش را برای مراسم گزینش هیئت علمی آماده میکند که روز جلسه دم در دانشگاه پلیس ها او را با خود میبرند که آقای صبری دو دستی دستش را روی سرش میکوبد.
دونفر از اراذل در کلانتری سر به سر مسعود میگذارند و بلاخره ماموری به سراغش میرود و او را به اتاقی میبرند و در میان صحبت هایشان متوجه میشوند که پلیس آنجا همان هادی برادر گمشده مسعود است و از آنجا به خانه مادرش میرود تا مژدگانی اش را بگیرد که کوهیار فکر میکند مسعود برای او پلیس آورده است و فرار میکند و بعد از داخل آمدن همه آنها متوجه میشوند که پلیس ها از دوستان مسعود است و طلعت خانم همسایه آنها در حین فرار کوهیار او را لت و پار میکند.
آرش خاطرخواه گوهر در دانشگاه باز هم پیشنهاد ازدواج را پیش میکشد که با روی ترش او رو به رو میشود و پس از اتمام صحبت هایشان پدر آرش وارد عمل میشود تا با او صحبت کند.
پدر آرش از علاقه پسرش به او میگوید با اصرار و تعریف هایش گوهر را در تنگنا قرار میدهد که هرچه سریع تر برای خاستگاری قرار بگذارند.
مسعود به مادرش میگوید که هادی را پیدا کرده است و سرنخ هایی از خواهرشان هدا نیز پیدا کرده است.
مهری و سمانه به خانه مصطفیخان رفته اند تا سر از ماجرای بین او و ماهرخ دربیاورند که مهری خانم با دوز و کلک گوشی مصطفیخان را میگیرد و به شماره ماهرخ زنگ میزند و همه چیز را میفهمد.
قسمت هجدهم
ناصر به همراه کوهیار و عروسش درحال تماشای فیلم هندی هستند که حوری خانم از راه میرسد و متلک هایش را بار ناصرخان میکند و او عصبانی میشود و به خاطر پرو نشدن پسر و عروسش تلویزیون را خاموش میکند.
گوهر به خانه آمده است که پدر و مادرش متوجه حال زار و پکر او میشوند و باهم درباره او صحبت میکنند.
مهری خانم به خاطر ازدواج دوباره مصطفیخان به سمانه میگوید که باید قید ازدواج با مسعود را بزند و فکر او را از سرش بیرون کند.
گوهر به مادرش قضیه خاستگاری را میگوید که باعث خوشحالی و شادی خانواده اش میشوند.
کوهیار میگوید بهتر است که مراسم خاستگاری را جای دیگری برگزار کنند تا خانواده پسر از دیدن این شرایط فرار نکنند.
مسعود با پیدا کردن سرنخی از خواهر گمشدشان هدا که حالا با نام ملودی فضلی زندگی میکند به سراغ خانواده اش رفته است و دور هم عکس ها و فیلم های او را میبینند.
ناصر به مسعود میگوید که برای گوهر خاستگار آمده است و از او میخواهد حواسش را بهتر از همیشه به او جمع کند و اگر میشود مراسم را در خانه مصطفیخان برگزار کنند.
سمانه و مهری با مسعود تماس میگیرند تا از زیر زبونش حرف بکشند و بفهمند که آیا از ماجرای ازدواج پدرش خبر دارد یا نه که میفهمند روح مسعود هم خبر ندارد.
حوریه خانم که دل تو دلش نیست با گوهر به سراغ هادی میروند و در کلانتری با او صحبت میکنند و به خانه همسایه شان طلعت خانم میروند تا لباس های خاستگاری گوهر را آماده کنند.
قسمت نوزدهم
گوهر و حوریه خانم به خانه طلعت خانم رفته اند تا سایز هایشان را بگیرد و باهم درباره مراسم خاستگاری صحبت میکنند.
محمدجواد همان هادی با همسر و فرزندانش بیرون رفته است و همسرش از او میخواهد که از کارش استعفا دهد و دنبال کار دیگری برود.
مسعود و کریم برای پیدا کردن ملودی به دفترش رفته اند تا با او صحبت کنند که با جای خالی او مواجه میشوند و برایش پیغام میگذارند.
نگار و ناصر در خانه برای خاستگاری گوهر ماسک گذاشته اند و درحال آماده شدن هستند که ناصر به گوهر قول میدهد که تا عروسی او اعتیادش را کنار بگذارد.
مصطفیخان به همراه مسعود باهم به حجره رفته اند که کوهیار و ناصرخان با فضاحت به آنجا میروند که باعث شوکه شدن آنها میشود.
مهری خانم باز هم ماهرخ را برای تمیزکاری به خانه اش برده است و با حرف هایش سعی دارد واکنش های او را ببینند که راه به جایی نمیبرد.
ناصر در حجره مصطفیخان با او صحبت میکند و حرف ها را به سمت خاستگاری گوهر میکشاند تا بتوانند مراسم را آنجا برگزار کنند.
حوریه و نگار و گوهر باهم در خانه نشسته اند، سبزی پاک میکنند و درباره مراسم ازدواج او صحبت میکنند.
مصطفیخان موافقت خودش را برای انجام مراسم خاستگاری در خانه اش اعلام میکند و همه آنها باهم به آنجا میروند و گوهر شروع به تمرین چایی دادن میکند و در آخر حرف هایشان به خرید جهیزیه و مهریه میرسد.
گوهر با مردی تماس میگیرد و با عزیزم خطاب کردن او قرار میگذارد تا ببینتش…
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |