سریالسریال‌ایرانی

ماجرای کامل قسمت بیست و چهارم سریال آقازاده

سریال آقازاده در ژانر درام اجتماعی و سیاسی داستان یک آقازاده به نام نیما بحری امیر آقایی است که تخلفات اقتصادی مرتکب شده و یک مأمور به نام حامد تهرانی سینا مهراد که او هم یک آقازاده است، البته با خصوصیاتی کاملاً مخالف تلاش می‌کند تا دست نیما را رو کند.

قسمت بیست و چهارم سریال آقازاده

حاج حسن به خانه حاج رضا رفته است و درباره پرونده نیما با او صحبت می کند و می گوید دیگر به صلاح نیست که حامد سر این پرونده باشد که حاج رضا می گوید او ارشد و رییس دارد و چرا او این حرف ها را می زند که او می گوید نظر بازپرس این است که حامد به خاطر همسرش شخصی برخورد می کند و بهتر است نباشد که حاج رضا به او می گوید نکند آخر عمری کاری کند که حق عده ای پایمال شود و پسر او هم مثل بقیه است و اگر خبطی کند باید مقابل قانون و عدالت پاسخگو باشد.

حاج رضا که مطمئن است حاج حسن بخاطر این حرفا به سراغ او نرفته است اصل حرف را می پرسد و با رفتن حاج حسن شماره شخصی به اسم محسن را می گیرد و تقاضای دیدار فوری با او می کند.

حامد مشغول کار در اداره می باشد که لحظه ای فکر راضیه از ذهنش خارج نمی شود و گوشی اش را برمی دارد و شماره اش را می گیرد که می گوید خاموش است. حامد پریشان و دلتنگ است، گوشی اش را برمی دارد و عکس هایشان را تماشا می کند.

حامد بی قرار شماره راضیه را می گیرد و عکس هایش را می بیند. او به خانه می رود و با پدرش درباره نگرانی اش نسبت به نبود راضیه صحبت می کند و دلداری های حاج رضا هیچ در او اثر نمی کند.

دکتر بحری آزاد شد که در ماشین بهرامی تمامی صحنه های کشتن سارا و قبل از آن که با هم صحبت می کردند جلو چشمانش نقش بست. دکتر بحری و بهرامی به وزارتخانه می روند که جلو او را می گیرند و نمی گذارند وارد شود، بهرامی به سراغ حاج حسن رفت تا برای نیما از او کمک بگیرد که او گفت کاری برایش نمی کند و تنها می تواند بازپرس را با پول بخرد.

بهرامی با شخصی قرار دارد که متوجه می شود یک ماشین او را زیرنظر دارد و مسیرش را عوض می کند و به شخص دیگر نیز خبر می دهد و با رانندگی تند سعی دارد آن ها را جا بگذارد و و درمیان راه پیاده می شود و سوار موتور شهنام می شود و می رود. آن شخص بازپرس پرونده نیما می باشد. آن ها با پول بازپرس را می خرند را وضعیت نیما در دادگاه عوض شود.

امیرحسین همکار حامد به او زنگ می زند و می گوید به جایی برود، او به قبرستان ماشین ها جایی که راضیه کشته شد می رود و در مقابل جنازه راضیه زمین می خورد و با حالی بد به مکان کشته شدنش نگاه می کند و گریه می کند.

برای راضیه مراسم گرفته اند که تینا از دور نطاره گر مراسم است که شخصی جلویش را می گیرد که او به هم حرف هایی می زنند و تینا می رود. خانواده حامد و مادربزرگ راضیه از مرگ او داغون هستند و حالشان خوب نیست.

امیرحسین به حامد زنگ می زند و گویا خبر آزادی نیما را می دهد که او با عصبانیت تلفن را قطع می کند، حامد به سر خاک راضیه رفته است و شمع روشن می کند و خاطراتشان را مرور می کند و همانجا خوابش می برد

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا