ناگفته هایی از رضا سوادکوهی تا رضا شاه پهلوی!
در این پست از مجله اینترنتی کولاک مطلبی در مورد
ناگفته هایی از رضا سوادکوهی تا رضا شاه پهلوی!
ارائه شده است ، در صورتی که محتوای این پست مورد توجه تان واقع شده است، می توانید برای مشاهده مطالب بیشتر در این موضوع به دسته بندی
تاریخ
مجله اینترنتی کولاک مراجعه کنید .
در کشور ما که هنوز شایعه قوی ترین رسانه است، به سختی می توان خبرهای عجیب را زود باور کرد اما باز هم در کشور ما از آنجا که مردم اعتقاد دارند «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها» کشف مومیایی منتسب به رضاشاه به یکی از معماهای مورد علاقه مردم تبدیل شد و از آن روز بود که سیل تاییدها و تکذیب ها به رسانه ها جاری شد. نکته جالب توجه این بود که کشف جسد منتسب به رضاشاه، بار دیگر بهانه یک بحث داغ قدیمی شد؛ بحثی که با توجه به اتفاقات دی ماه سال گذشته و بعضی شعارهای معترضین، به شکل جدی تری پی گرفته شد.
رضاشاه، خائن یا خدمتگزار؟
رضاشاه حدود ۱۶ سال در ایران سلطنت کرد و در حقیقت حدود ۲۱ سال در سپهر سیاسی ایران حضوری فعال و تاثیرگذار داشت. قضاوت درباره کارنامه اولین پادشاه پهلوی همواره دستخوش گرایش های له یا علیه او بوده و شاید درباره چهره های سیاسی این رویکرد خیلی هم غیرطبیعی نباشد. مدافعان رضاشاه به دو دسته تقسیم می شوند: یا سلطنت طلبانی هستند که یکسره هر آنچه در دوره پهلوی ها اتفاق افتاده مثبت نشان می دهند و عامدانه (یا از سر شیفتگی) چشم بر نقص ها و خودکامگی های پدر و پسر می بندند. این افراد هیچ گونه نظر منفی درباره پهلوی ها را برنمی تابند و تاکید می کنند با ادامه سلطنت پهلوی ها الان ایران به بهشتی برین تبدیل شده بود.
یک طیف مذهبی هایی هستند که اقدامات رضاشاه در زمینه اجباری کردن کشف حجاب، تاکید بر جدایی دین از سیاست، ایجاد محدودیت برای روحانیون و سرکوب روحانیون در واقعه مسجد گوهرشاد و برخورد با فعالیت های مذهبی مردمی در تکایا و حسینیه ها را برخلاف جامعه عموما مذهبی ایران می دانند. برخی از منتقدین غیرمذهبی رضاشاه نیز برخورد او با نهادهای مذهبی و اجبار در کنار گذاشتن مظاهر مذهبی را از اشتباهات رضاشاه تلقی می کنند. نباید از نظر دور داشت که رضاشاه پیش از رسیدن به سلطنت با حضور در تکایا و حسینیه ها نظر روحانیون را جلب کرد اما پس از رسیدن به قدرت رویه دیگری را در پیش گرفت.
عده ای از منتقدین رضاشاه نیز می گویند او پیش از آن که جامعه سنتی ایران آمادگی مدرن شدن را داشته باشد، تنها به تاسیس نهادهای مدرن اکتفا کرد و در چنین شرایطی نهادهای مدرن لزوما کارکرد مدرن پیدا نمی کنند. از طرف دیگر، آزادی مطبوعات و فعالیت های سیاسی آزاد در دوره رضاشاه حتی در حد یک شوخی بی مزه نیز مطرح نشد و چگونه می توان تصور کرد جامعه ای بدون آزادی های سیاسی مدرن شود؟ برقراری امنیت نیز از آن مقولاتی است که چگونگی برقراری اش حائز اهمیت است. آیا سرکوب جنبش های مردمی با استفاده از نهادهای نظامی مثل بریگاد قزاق که عملا کشورهای خارجی اداره شان می کردند، امنیتی پایدار ایجاد می کند؟
از سوی دیگر حفظ تمامیت ارضی کشور بیش از آن که محصول درایت یا کارآمدی رضاشاه بوده باشد، نتیجه تغییر شیوه های استعمار از سوی کشورهای استعمارگر بوده است. تصور کنید اگر ۵۰ سال قبل از ۱۳۲۰ که ایران به دست روسیه و انگلیس اشغال شد، کشور به دست همین دولت ها می افتاد، کمتر از یک چهارم خاک کشور از دست می رفت. با تغییر سیاست های جهانی پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای استعمارگر به جای در اختیار گرفتن خاک کشورها، استعمار غیرمستقیم را در دستور کار قرار دادند. وقتی بریتانیا پس از حمله به ایران برای رضاشاه پیام می فرسند که: «ممکن است اعلیحضرت لطفا از سلطنت کناره گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟
ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه حل دیگری وجود دارد.» و رضاشاه مجبور می شود بدون «ممکن است» و «لطفا» مطاع امر دولت بریتانیا باشد. چرا بریتانیا باید چشم به خاک ایران داشته باشد؟ فراموش نکنیم روزی که رضاشاه به اتفاق یازده نفر از خاندان سلطنتی ایران را ترک کرد، مردم ایران برای او اشک نریختند. اگر او توانست ایران قحطی زده در سال های حکومت قاجار را به ثبات برساند، پس از تبعید او، کشور بار دیگر در آستانه قحطی قرار گرفت و اگر آن چنان که بعضی از مدافعان عملکرد او ادعا می کنند عده ای در سال ۱۳۲۹ دنبال جنازه او می دویدند،
شاید بیش از همه نتیجه ناکارآمدی مفرط پسرش در یک دهه حکمرانی اش بود، نه خدمات شایان رضاشاه؛ که اگر این گونه بود در شهریور ۱۳۲۰ ایران باید برای پادشاه خدمتگزارش خون می گریست. و اما روایت های غیر معتبر اما به شدت محبوب این سال ها از رضاشاه، بیش از آن که طبق ادعای ناقلان نشان از کارآمدی او بوده باشد، نتیجه تفکر مستبد و قانون ستیز او بود. مثلا می گویند رضاشاه یک بار وقتی متوجه شد که یک نانوا کم فروشی می کند و نان را کوچک تر از اندازه تعیین شده پخت می کند، او را در تنور نانوایی انداخت. جل الخالق، رضاشاهِ این روایت چقدر شبیه داعش است! مجازات کم فروش جریمه است و نهایتا حبس.
نه این که او را داخل تنور بیندازند. یا می گویند زمانی که مهندسین پل ها را می ساختند رضاشاه آنان را مجبور می کرد در روز افتتاح پل با خانواده شان زیر پل بنشینند و کامیون هایی پر از بار از روی پل بگذرند تا اگر اشکالی در پل وجود داشت، اولین قربانیان سازندگانش باشند. کجای دنیا این چنین استحکام یک سازه را به آزمون می گذارند؟ این روایت ها که اتفاقا حتی گاهی از سوی برخی محققان مدافع رضاخان نیز نقل می شود فارغ از صحت یا عدم صحت، بیشتر موید آن است که هنوز جامعه ایران مدرن نشده است و هنوز در ذهن بخشی از جامعه تلقی غیرمدرنی از حکمرانِ خوب ریشه دوانده است.
صداهای هیجانی اخیر درباره رضاشاه که در جریان اعتراضات دی ماه ۹۶ از سوی عده معدودی شنیده شد، به نظر بیشتر ناشی از رویکرد گذشته گرای ناخودآگاه جمعی ایرانیان است. وگرنه چطور می توان پذیرفت در اعتراضاتی که علیه فساد انجام شده، برای کسی زنده باد گفته شده باشد که به گواه هواخواهانش در زمان مرگ یک و نیم میلیون هکتار زمین داشت و همه این زمین ها را از طریق مصادره مستقیم یا غیرمستقیم به دست آورده بود؟
پایان یک سلطنت
اگر سلطنت رضاشاه با آرامش پس از پایان جنگ جهانی اول آغاز شد، پایان سلطنت او در کوران جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. نزدیکی رضاخان به آلمان ها و حضور تعدادی از مستشاران آلمانی در ایران با واکنش روسیه و انگلیس همراه شد و آنها چند بار مراتب اعتراض خود را به پادشاه ایران اعلام کردند. رضاشاه که فکر می کرد با اعلام بی طرفی در جنگ جهانی دوم، از عوارض تخریبی آن در امان خواهد ماند، قربانی این سیاست شد.
با حمله روسیه و انگلیس از شمال و جنوب به کشور در سوم شهریور ۱۳۲۰، رویای مقاومت ارتشی که رضاخان به آن می بالید خیلی زود رنگ باخت. نیروهای ایران در عرض کمتر از یک هفته قافیه را باختند و رضاشاه مجبور شد طی اعلامیه ای تسلیم ایران را اعلام کند. فروغی که پس از حمله قوای روس و انگلیس به درخواست رضاشاه نخست وزیر شده بود، مذاکره با اشغالگران را آغاز و ترک مقاومت را اعلام کرد. پس از آن بریتانیا رسما از رضاشاه خواست که از سلطنت کناره گیری کرده و پسرش محمدرضا پهلوی را به عنوان شاه ایران معرفی کند. رضاشاه هم که چاره دیگری نداشت، به این خواسته تن داد و از اینجا به بعد داستان در به دری هایش آغاز شد.
او تحت نظر نیروهای بریتانیایی در بندرعباس سوار کشتی شد. ابتدا او را به سمت هند بردند اما دولت بریتانیا به او اجازه پیاده شدن و اقامت در بمبئی را نداد. پس از پنج روز در به دری او را به جزیره موریس در جنوب غربی اقیانوس هند و بعد از پنج ماه به ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی فرستادند. چهارم مرداد ۱۳۲۴ پیمانه عمر رضاشاه پر شد و او بر اثر سکته قلبی در ژوهانسبورگ درگذشت.
آغاز داستان یک جسد
اما این پایان ماجرای کالبد رضاشاه نبود. جسد او را با مومیایی به قاهره برده و در مسجد رفاعی قرار دادند. برای مراسم خاکسپاری، محمدرضاشاه شمشیر جواهرنشان پدرش را به مصر فرستاد تا طبق رسوم جلوی جنازه حمل شود. اما ملک فاروق که خواهرش، فوزیه، به عقد محمدرضا پهلوی در آمده بود، بعد از مراسم آن را پس نداد. جریان شمشیر جواهرنشان و جواهرات سلطنتی با ماجرای اختلاف محمدرضا پهلوی و همسرش، فوزیه، گره خورد و کار به آنجا رسید که شاه جوان ایران در سال ۱۳۲۶ قاسم غنی، پزشک و ادیب را به سفارت ایران در قاهره فرستاد تا جواهرات سلطنتی را که نزد فوزیه بود و همچنین شمشیر جواهرنشان را به ایران بازگرداند.
شرح این ماجرا در ویرایش اخیر محمد قائد از یادداشت های غنی که به تازگی در قالب کتابی با عنوان «آدم ما در قاهره» منتشر شده، آمده است. سرانجام در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۲۹ جنازه رضاشاه به تهران آورده و در آرامگاهی در شاه عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپرده شد. اما باز هم این داستان به پایان نرسید. پس از انقلاب اسلامی در اردیبهشت سال ۱۳۵۹، صادق خلخالی، حاکم شرع دستور داد که آرامگاه رضاشاه را تخریب کند. ۳۶ سال بعد، در فروردین سال ۱۳۹۷، بار دیگر جنازه رضاشاه موضوع اخبار روز شد تا مشخص شود که او در گور رنگ آرامش را به خود نخواهد دید.
منبع: هفته نامه کرگدن
این پست توسط بخش تاریخ مجله کولاک گردآوری شده است , امیدواریم از مطالعه مطلب
ناگفته هایی از رضا سوادکوهی تا رضا شاه پهلوی!
استفاده کافی برده باشید، از شما دعوت می شود از مطالب مرتبط با این پست دیدن فرمایید .
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |