سریالسریال خارجی
چکیده داستان قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگارانی در چکوروا + عکس
خلاصه داستان قسمت ۲۵۰ سریال ترکی روزگارانی در چکوروا همچنین سریال روزگارانی در چکوروا قسمت ۲۵۰ به همراه جزئیات ماجرای این قسمت از سریال ترکی روزگارانی در چکوروا در همین مطلب. ژانر این سریال درام رمانتیک است و به کارگردانی Murat Saracoglu و Faruk Teber ساخته شده است. این سریال با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. سریال زندگی در چکوروا محصول سال ۲۰۱۸ می باشد.
در خانه، هولیا با دمیر صحبت میکند و به او میگوید که به خاطر زندان انداختن زلیخا، انگشت نمای شهر شده است و از دمیر خواهش میکند که به خاطر بچه هایش، زلیخا را از زندان آزاد کند. دمیر بالاخره راضی می شود. او به کلانتری رفته و میگوید که آن روز از روی عصبانیت در مورد زلیخا حرف زده و او قصد کشتنش را نداشته است و شکایتی ندارد. دادستان میگوید که تا زمان بسته شدن پرونده و دادگاه بعدی، زلیخا آزادی مشروط میگیرد. در خانه تکین، تکین در مورد راضی شدن دمیر برای نفروختن سهام ، به ایلماز توضیح میدهد. کمی بعد وکیل به خانه آمده و خبر میدهد که دمیر شکایتش را پس گرفته و زلیخا آزاد می شود. ایلماز با شنیدن این خبر خوشحال می شود. مژگان از واکنش ایلماز عصبی می شود. مژگان به اتاق می رود. او دیگر تقدیر خودش را قبول کرده و سعی دارد خودش را قانع کند. بهیجه پیش او می رود و او را علیه ایلماز پر میکند و میگوید که مژگان نباید تسلیم بشود. مژگان عصبانی می شود و از بهیجه میخواهد که دست از سر او بردارد.
زلیخا از زندان آزاد می شود. هولیا به استقبال او می رود و با هم به سمت خانه می روند. ایلماز از دور، آزاد شدن زلیخا را میبیند و خوشحال می شود.
وقتی زلیخا و هولیا به خانه می رسند، زلیخا با ذوق سریع به سمت اتاق می رود تا بچه ها را ببیند. او متوجه می شود که دمیر بچه ها را به خانه نیاورده و پریشان می شود. دمیر می آید و به او میگوید که فکر نکند به خاطر رضایت دادنش، همه چیز تمام شده است. سپس میگوید که از این به بعد مانند سابق خدمتکار این خانه خواهد بود و باید در اتاق فادیک بخوابد و کسی او را عروس خانم صدا نزند. هولیا از این برخورد دمیر کلافه می شود.
در بیمارستان ، صباح الدین به ژولیده میگوید که از طرف سازمان بهداشت نامه آمده و از او خواسته اندر که رییس سازمان بشود. ژولیده بابت این قضیه خوشحال می شود، اما صباح الدین باید به آنکارا نقل مکان کند. ژولیده مشکلی با این قضیه ندارد و آنها تصمیم میگیرند که برای زندگی به آنکارا بروند.
وقتی زلیخا و هولیا به خانه می رسند، زلیخا با ذوق سریع به سمت اتاق می رود تا بچه ها را ببیند. او متوجه می شود که دمیر بچه ها را به خانه نیاورده و پریشان می شود. دمیر می آید و به او میگوید که فکر نکند به خاطر رضایت دادنش، همه چیز تمام شده است. سپس میگوید که از این به بعد مانند سابق خدمتکار این خانه خواهد بود و باید در اتاق فادیک بخوابد و کسی او را عروس خانم صدا نزند. هولیا از این برخورد دمیر کلافه می شود.
در بیمارستان ، صباح الدین به ژولیده میگوید که از طرف سازمان بهداشت نامه آمده و از او خواسته اندر که رییس سازمان بشود. ژولیده بابت این قضیه خوشحال می شود، اما صباح الدین باید به آنکارا نقل مکان کند. ژولیده مشکلی با این قضیه ندارد و آنها تصمیم میگیرند که برای زندگی به آنکارا بروند.
یهیجه پیش یک زن می رود و به او پول میدهد تا برایش نامه ای بنویسد. سپس در خانه نامه را به مژگان میدهد و میگوید که آن را دم در پیدا کرده است، و با دلخوری تظاهر میکند که در حال رفتن از چکوراوا است. مژگان برای باز کردن نامه مردد است. او نامه را باز میکند و میبیند که از طرف زلیخا است و داخل آن او از عشق و علاقه اش به ایلماز گفته و در انتها گفته است که عدنان پسر او است. مژگان با خواندن نامه شوکه و به شدت عصبانی می شود. بهیجه نیز خودش را عصبانی نشان میدهد و به مژگان میگوید که کاش زلیخا میمرد. مژگان از بهیجه میخواهد که نرود و پیشش بماند. بهیجه میگوید که به خاطر این نامه میماند و مژگان را تنها نمیگذارد. سپس نامه را می سوزاند.
شب در خانه دمیر، زلیخا در آشپزخانه مشغول کار است. ثانیه و دیگران از او میخواهند که کار نکند، اما زلیخا قبول نمیکند و میگوید که مشکلی ندارد. هنگامی که او زباله ها را بیرون می برد، یک نفر پیشش آمده و میگوید که ایلماز پشت درختها منتظر او است و کار واجبی دارد.
زلیخا کلافه می شود و به سمت درخت می رود. او به دنبال ایلماز میگردد، اما مژگان را میبیند که با اسلحه ای از پشت سر او بیرون می آید
شب در خانه دمیر، زلیخا در آشپزخانه مشغول کار است. ثانیه و دیگران از او میخواهند که کار نکند، اما زلیخا قبول نمیکند و میگوید که مشکلی ندارد. هنگامی که او زباله ها را بیرون می برد، یک نفر پیشش آمده و میگوید که ایلماز پشت درختها منتظر او است و کار واجبی دارد.
زلیخا کلافه می شود و به سمت درخت می رود. او به دنبال ایلماز میگردد، اما مژگان را میبیند که با اسلحه ای از پشت سر او بیرون می آید
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |