سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی سیب ممنوعه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. این مجموعه پرطرفدار درام و عاشقانه ترکیه ای می باشد که بازیگران اصلی آن؛ شوال سام در نقش اندر آرگون، تالات بولوت در نقش هالیت آرگون، اونور تونا در نقش علیهان، ادا اجه در نقش ییلدیز، سودا ارگنچی در نقش زینب می باشند.

سریال ترکی سیب ممنوعه

خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی سیب ممنوعه

زینب به همراه ایرم به کافه رفته است. او در مورد رابطه خودش و علیهان با ایرم صحبت میکند و میگوید:« من این مدت به اندازه کافی با علیهان نیستم. شاید بخاطر ترس‌هایی که دارم،خودخواهانه رفتار میکنم. مشخصه که یه مشکلی داره و نمیتونه بهم بگه. من می‌خوام علیهان رو سوپرایز کنم و جلوی همه به پیشنهاد ازدواجش جواب مثبت بدم.» او از ایرم میخواهد که با هاکان تماس بگیرد تا او کمکشان کند. اما ایرم میگوید که هاکان به خارج از کشور میرود و در دسترس نخواهد بود. آنها تصمیم میگیرند از امیر و بقیه کمک بگیرند.زینب از نقشه‌ای که دارد حسابی ذوق زده است.

ییلدیز در بیرون با کمال قرار میگذارد تا سرویس جواهر را از او بگیرد. کمال به او میگوید که طبق تماسی که بعداً با جواهر فروش داشته، متوجه شده که اندر نیز سراغ او رفته است و به قضیه شک کرده. ییلدیز به کمال در مورد علاقه زهرا کنایه می زند و میگوید:« حتما تو هم بهش فکر میکنی.» کمال به او میگوید:« به تو هیچ ربطی نداره که من به کی فکر میکنم. در مورد توافقی که کردیم، ازت می‌خوام یک شب بیای پیشم.» ییلدیز از این پیشنهاد شوکه و عصبانی شده و از ماشین پیاده می شود.

اندر با کمال قرار ملاقات میگذارد. کمال به کافه می رود. اندر به کمال میگوید :«ممکنه به سهام هتلت توی شرکت هالیت احتیاج داشته باشم، اکه با یک شریک قدرمتند جلو بیام، در مقابل هالیت میای سمت ما ؟» کمال پیشنهاد اندر را قبول میکند.

زینب، با امیر و جانر صحبت میکند. او از امیر میخواهد کافه ای که مد نظر دارد را برای فردا آماده کند. و جانر نیز مسئول تزیینات می شود. همچنین ایرم بخش موسیقی را اداره می‌کند. زینب از جانر میخواهد که خبر را به گوش اندر نرساند تا مراسم به هم نخورد.
زینب با ییلدیز تماس میگیرد و این خبر را به او نیز میدهد. ییلدیز از تصور اینکه زینب در حال سر و سامان گرفتن است خیلی خوشحال می شود. زینب همچنین با زرین نیز تماس گرفته و قرار ملاقات میگذارد.

او دوستانه با زرین صحبت میکند و در مورد برنامه فردا به او خبر میدهد. او میگوید :«من می‌خوام به پیشنهاد ازدواج علیهان جواب مثبت بدم و میخوام که شما هم باشی. چون بدون شما انگار یه چیزی کمه». زرین با حرص میگوید :«قول نمی‌دم اگه تونستم میام.»
در خانه، ییلدیز به هالیت میگوید :«کارشناسایی که اومده بودن، چند تا خونه دیگه هم رفتن و الکی گفتن جواهر بدله تا بیمه نکنن،

بعدشم خودشون جواهر اصلی رو دزدیدن. به نظرم یه کارشناس دیگه بیار تا جواهرو چک کنن. من که میگم اصل هستن.» هالیت پیشنهاد او را قبول میکند.
شب، هالیت برای جلسه کاری از خانه می رود. ییلدیز به کمال اطلاع داده و طبق قولش به خانه او می رود. ییلدیز که تصور میکند قرار است با کمال رابطه داشته باشد، جوری رفتار میکند که کمال متوجه این قضیه می شود. کمال که به عمد این کار را کرده است ، به ییلدیز میگوید:« من هیچوقت با آدمهای متاهل رابطه برقرار نمیکنم».

ییلدیز میگوید:« میخواستی من رو تحقیر کنی ؟» کمال میگوید:« میخواستم ببینم تو برای ادامه دادنت با هالیت چقدر میتونی پیشروی کنی، که دیدم حدت رو نمیدونی. تو هالیت رو دوست نداری. اونو فقط به خاطر امکاناتش میخوای.» ییلدیز عصبانی شده و از خانه کمال می رود.
زینب و علیهان، شب را با یکدیگر می‌گذرانند. صبح وقتی علیهان بیدار می شود، زینب یادداشتی گذاشته و از او میخواهد برای نهار به کافه همیشگی بیاید.
در خانه هالیت، بعد از اینکه کارشناس جدید آمده و اصل بودن جواهر را تایید میکند، هالیت متعجب می شود. ییلدیز از او میخواهد که آیسل را دوباره سرکار بگردانند. هالیت قبول میکند. ییلدیز به آیسل هشدار میدهد که در صورت تهدید دوباره، زندگی او را نابود خواهد کرد.

در طول روز، همگی مشغول درست کردن کافه و کارهای مربوط با مهمانی سوپرایز زینب هستند. علیهان با زینب تماس میگیرد و میخواهد در مورد موضوع مهمی با او صحبت کند، اما زینب به حرف او گوش نداده و میخواهد او را در کافه ببنید.
همه در کافه جمع شده و پشت پرده پنهان می شوند. لحظه آخر، زرین نیز به کافه می آید. زینب از دیدن او خوشحال می شود.

لحظات قبل از آمدن علیهان، اندر با جانر تماس میگیرد و جانر در مورد سوپرایز زینب به او توضیح میدهد. اندر با خونسردی آدرس کافه را از جانر میگیرد.
کمی بعد، علیهان به کافه می آید. او دوباره میخواهد در مورد موضوع مهمی با زینب حرف بزند، اما زینب میخواهد ابتدا او‌ حرف را بزند. او بعد از زدن حرفهای عاشقانه، میگوید :«من حاضرم یک عمر باهات زندگی کنم. و مقابل همه عزیزانمون بهت بله میگم.» پرده کنار می آید و همه بیرون آمده و به آنها تبریک میگویند.
همان لحظه، اندر با لباس سفید وارد شده و با ذوق و غرور جلو آمده و میگوید :«کسی که الان جلوی همه بهش بله گفتی شوهر محضریه منه.» و دست علیهان را میگیرد.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا