سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۸۳ سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۸۳ سریال ترکی سیب ممنوعه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. این مجموعه پرطرفدار درام و عاشقانه ترکیه ای می باشد که بازیگران اصلی آن؛ شوال سام در نقش اندر آرگون، تالات بولوت در نقش هالیت آرگون، اونور تونا در نقش علیهان، ادا اجه در نقش ییلدیز، سودا ارگنچی در نقش زینب می باشند.

سریال سیب ممنوعه

خلاصه داستان قسمت ۸۳ سریال ترکی سیب ممنوعه

شب هالیت به اتاق اریم می رود و او را در مورد دوستان نامناسبش نصیحت میکند. اریم فکر میکند ییلدیز پدرش را پر کرده است و سر این قضیه حرصش میگیرد، اما هالیت میگوید که این قضیه ارتباطی با ییلدیز ندارد.
امیر و لیلا به همراه زرین به رستوران می روند. امیر مدام جوری رفتار میکند که انگار واقعا از خانواده اصیل و سطح بالایی است. کمی بعد، زینب و جانر در ظاهر به صورت تصادفی به رستوران می آیند، و سر میز آنها می نشینند تا حواسشان به امیر باشد. زرین برای دیدن پدر و مادر امیر تمایل نشان میدهد، امیر به دروغ میگوید که پدر و مادرش به سفر دور دنیا رفته اند و فعلا نیستند. او همچنان از خودش دروغ می بافد و زرین بیشتر از شخصیت او خوشش می آید. زینب و لیلا از دست دروغ‌های او کلافه شده اند.

ییلدیز و هالیت، طبق خواسته ییلدیز حاضر شده و به کلوب می روند. ییلدیز خیلی ذوق دارد اما هالیت، از این محیط خوشش نیامده و آن را مناسب مجردها می داند. ییلدیز مدام میخواهد برقصد و خوش بگذراند اما هالیت او را همراهی نمیکند. ییلدیز زوج‌های جوان دیگر را که می‌رقصند با حسرت میبیند و خودش را در کنار کمال در حال رقصیدن تصور میکند. او از دست بی اهمیتی هالیت کلافه شده و از او میخواهد به خانه برگردند.
در خانه، اندر از علیهان علت دشمن شدن او با هالیت را میپرسد. علیهان جواب اندر را نمی‌دهد و از او میخواهد که دخالت‌ کردنهایش را تمام کند. او بی اهمیت به اندر به اتاقش می رود. اندر منتظر است تا علیهان را به وضعیت متاهلی نسبت به خودش عادت دهد.

زهرا و کمال به پیاده روی می‌روند. زهرا میخواهد از دست فروش برای خانه گل بخرد. کمال برای او گل را میخرد. زهرا میگوید:«این اولین دسته گلیه که برام خریدی.» کمال میگوید :«این حساب نیست. اولین دسته گل باید خاص و با معنا باشه.»
در خانه، ییلدیز که چند نفر از دوستانش قرار است به خانه او بیایند در حال تدارکات است. هالیت بخاطر کلوب رفتن شب گذشته اظهار خستگی کرده و امروز سر کار نرفته تا استراحت کند. او از ییلدیز میخواهد مهمانی اش را کنسل کند اما ییلدیز به حرف او گوش نمی‌دهد.

در شرکت، زینب بعد از بررسی فعالیت های شرکت متوجه خرید سهام های علیهان می شود. او این موضوع را به روی هاکان می آورد،و با تهدید میگوید که این خبر را به گوش هالیت می رساند. هاکان با ترس، خبر لو رفتن خرید سهام هایشان را به علیهان میدهد. علیهان با خیال راحت میگوید :«من زینب رو میشناسم. اون به هالیت چیزی نمیگه». اما هاکان بخاطر جرم بودن این فعالیت،همچنان نگران است.
اندر که فکرش درگیر از میدان به در کردن زینب است، پیش جانر رفته، از او میخواهد که با دوندار دوست شده، و سعی کند با حرفهایش او را به سمت زینب بکشاند.

زینب پیش علیهان می رود و به او میگوید که متوجه خرید سهام ها شده و این خبر را به هالیت خواهد گفت. علیهان با خیال راحت مطمئن است که زینب این کار را نمیکند. او میگوید :« اگه ذره ای دیگه بهم حس نداری برو این کار رو بکن». زینب با حرص بیرون می رود.
جانر پیش دوندار می رود و مدام در مورد زینب و تنها بودنش و احتیاج او به محبت صحبت میکند و دروغ می‌بافد تا دوندار را به سمت زینب بکشاند.
در خانه، دسته گل بزرگی با پیک ارسال می شود. ییلدیز متوجه می شود که دسته گل از طرف کمال برای زهرا است. او حسادت میکند.

جانر گزارش ملاقاتش با دوندار را به اندر می دهد. اندر از او میخواهد برای مهمانی سال نو در شرکت نیز دوندار را دعوت کند تا بیشتر زینب را ببیند.
زینب به خانه هالیت می رود تا ماجرا را به او بگوید. ییلدیز برای خرید بیرون رفته اما متوجه می شود که حتی خرید هم دیگر حال او را خوب نمیکند. او با ناراحتی به خانه برمیگردد. زینب با هالیت حرف می زند. هالیت متعجب شده و برای پیدا کردن راه چاره به فکر می رود.
اریم و دوستانش در حال بازی بیلیارد هستند. دوستانش از او می‌خواهند که یک روز ماشین بدون راننده همراه خودش بیاورد تا به تفریح بروند.اریم برای اینکه کم نیاورد قبول میکند.

هاکان و ایرم با یکدیگر بیرون هستند. هاکان با علیهان تماس میگیرد و برای شب میخواهد که همراه آنها برای شام بیاید. ایرم به خانه زینب می رود و به اصرار او را حاضر میکند تا به همراهشان برای شام بیاید.او در مورد بودن علیهان چیزی نمی‌گوید.
علیهان که قصد بیرون رفتن ندارد، وقتی میبنید اندر حاضر شده و به اجبار به او میگوید باید با هم بیرون برویم، برای فرار از دست او میگوید که قرار مهمی دارد تا پیش هاکان برود. اندر پیام گوشی او را میخواند و میفهمد که دروغ گفته. او آدرس رستوران را برمیدارد.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا