سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی سیب ممنوعه را برای شما کاربران عزیز و علاقمند به سریال های ترکی آماده کرده ایم که در ادامه این پست می خوانید. این مجموعه پرطرفدار درام و عاشقانه ترکیه ای می باشد که بازیگران اصلی آن؛ شوال سام در نقش اندر آرگون، تالات بولوت در نقش هالیت آرگون، اونور تونا در نقش علیهان، ادا اجه در نقش ییلدیز، سودا ارگنچی در نقش زینب می باشند.

سریال ترکی سیب ممنوعه

خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی سیب ممنوعه

زینب وقتی حرف علیهان را می شنود، با عصبانیت داخل خانه می رود. علیهان چیزی نمی‌گوید و بی اهمیت به حرفهای اندر آنجا را ترک میکند. اندر از این وضعیت خوشحال است.
در شرکت، هالیت با عصبانیت با ییلدیز تماس گرفته و از او میخواهد هرچه سریع تر به شرکت بیاید. ییلدیز هول شده و استرس میگیرد. او وقتی به شرکت می رود، هالیت در مورد عکس از او سوال میکند. ییلدیز ابتدا هول شده ،اما سریع میگوید که بخاطر شک کردن به کمال نسبت به اینکه زهرا را بازی میدهد، خودش خواسته که با او صحبت کند تا نیت واقعی او را بداند. هالیت از دست او عصبانی می شود و میگوید که به او ربطی ندارد. ییلدیز از اینکه به او شک کرده و تحت تعقیب گذاشته، ناراحت می شود.

هالیت میگوید :«من به تو شک نکردم به کمال شک کردم برای همین به صدقی گفتم کنترلش کنه». ییلدیز با کنایه میگوید:« کس دیگه هم تو زندگیش باشه چه فرقی می‌کنه، تو وقتی کمال اینهمه پول داره با ازدواجش مخالفت میکنی؟» هالیت میگوید :«البته که میکنم من به پول نقد کمال احتیاجی ندارم. کسی که بخواد به دخترم خیانت کنه نمی‌خوام.» آنها با یکدیگر بحث کرده و ییلدیز با ناراحتی بیرون می آید. او سریع با کمال تماس گرفته و هماهنگ میکند.

در شرکت، علیهان به اتاق زینب می رود. او باز میخواهد به زینب در مورد اتفاقی که دید، توضیح دهد اما زینب نمیخواهد حرفهای او را گوش کند. علیهان میگوید که از دوست داشتن او دست نمی‌کشد و هرطور شده او را به دست خواهد آورد. زینب میگوید چنین چیزی خیلی سخت و حتی غیر ممکن است.
کمال به شرکت هالیت می رود و در مقابل سوالهای او، همان حرفهای ییلدیز را می زند. هالیت از او میخواهد که دیگر کار پنهانی نکنند، و همچنین او را تهدید میکند که اگر زهرا را ناراحت کند با او طرف است.

زینب با ییلدیز به کافه می رود و ماجرای صبح را تعریف میکند. ییلدیز از دست علیهان حرصش میگیرد‌. کمی بعد کمال به ییلدیز پیام میدهد و میگوید که برای صدقی کسی را گذاشته که تعقیبش کند و از او میخواهد به خانه اش برود.
در نمایشگاه دوندار، او بخاطر اینکه در خانه زینب عصبی شده بود، تصمیم می‌گیرد از دل او در بیاورد.برای همین به شاگردش میگوید که دسته گل بزرگی سفارش داده و به خانه او بفرستد.
امیر و جانر به کافه می روند. امیر جعبه انگشتری را در آورده و به جانر نشان میدهد.او میخواهد انگشتر را به لیلا بدهد. او در مقابل کنجکاوی جانر میگوید که از دوستش پول قرض گرفته است.

ییلدیز به خانه کمال می رود. او از اینکه کمال بخاطر لجبازی با او، سراغ زهرا رفته ناراحت است و میگوید که از رفتارهای آینده او در مقابل هر مشکلی میترسد و برای همین دیگر حاضر نیست با او باشد.تلاش های کمال بی فایده است و ییلدیز می رود.
در شرکت، چند نفر دنبال امیر آمده اند. جانر میفهمد که امیر برای خرید انگشتر و پول رستوران های لیلا، پول نزول می‌کرده است و مهلت کمی برای پرداخت پول دارد.

زهرا با کمال قرار میگذارد تا در مورد عقد صحبت کنند‌. وقتی زهرا به خانه کمال می رود، کمال با او صحبت کرده و به بهانه اینکه هالیت او را تعقیب کرده بود و به او شک دارد، ناراحت شده و میخواهد که فعلا عقد را به تعویق بیندازد. زهرا از دست هالیت ناراحت شده و به شرکت می رود تا با هالیت صحبت کند. هالیت حق به جانب از کار خودش دفاع می‌کند، و می‌گوید که به کمال اعتماد ندارد و بخاطر انتخاب های اشتباه زهرا کار درستی کرده است. آنها با هم دعوا می‌کنند. زهرا از شرکت بیرون آمده و با اندر تماس میگیرد و میخواهد او را ببیند. اندر از اینکه زهرا دوباره به او پناه می برد و از رازهای او با خبر می شود خوشحال است.
هالیت بعد از مشورت با متین،بخاطر نداشتن پول کافی، تصمیم میگیرند که با آن پسر بخاطر تصادف صحبت کرده تا به پول کمتری راضی شود. و سپس یکی از کارخانه‌هایش را بفروشد.

ییلدیز که نقشه ای در سر دارد، از مادرش شماره یکی از دخترهای بورسا به اسم بیرجان را گرفته و برای شب دعوت میکند. او به زینب زنگ زده و میگوید که شب همه اهالی بورسا می‌خواهند بیرون بروند.
اندر به خانه کمال می رود و به او گوشزد میکند که ازدواج با زهرا کار اشتباهی است و سعی میکند کمال را سمت خودشان بکشاند. او از اینکه کمال به خاطر ییلدیز هرکاری میکند و میخواهد او را به دست بیاورد، حرص می خورد.
وقتی اندر از آنجا بیرون می آید، با علیهان تماس گرفته و از او میخواهد که برای شب هاکان را دعوت کند زیرا حوصله اش سر رفته است.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا