سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال دل

در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت پنجم سریال دل را مطالعه می فرمایید. سریال دل مجموعهٔ نمایشی به کارگردانی منوچهر هادی و به تهیه کنندگی جواد فرحانی، محصول سال‌های ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ در شبکه نمایش خانگی است. این سریال در ۲۸ قسمت به قلم بابک کایدان و میثم کایدان نگاشته شده‌است.

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال دل

وقتی آرش جلوی در از رستا می پرسند که کجا بوده است، رستا ابتدا جواب های القدر بالا می دهد اما در نهایت در جواب به سوال های پی در پی آرش می گوید: « یادته ما به هم قول دادیم که هروقت یه نفر از ما اون یکی رو نخواست می تونه بذاره بره؟ من دیگه تورو نمی خوام. » آرس دلیل این کار را می پرسد و رستا ادامه می دهد: «ما اصلا اشتباهی همو انتخاب کردیم. خیلی دلیل واسه این کارم وجود دارد. مثلا مخالفت خانواده ت با اون دختره که تو زندگیت بود….. ببین آرش من آبروی خودم و تمام خانوادمو بردم پس می دونم دارم چیکار می کنم. تو هم بفهم. » آرش می پرسد که پای کس دیگری وسط است؟ رستا نگاه تاسف باری به او می اندازد و می گوید: «ای وای… از این لحظه دیگه حق نداری سوالی ازم بپرسی. دیگه اینجا واینست. جلوی خونه بابام نیا نمی خوامت نیستم دیگه. » رستا در را می بندد و وارد خانه می شود. او با خانواده اش هم صحبت نمی کند و مستقیم به اتاقش می رود. آرش هم غمگین و درمانده به
خانه خودش می رود.

چند روز پیش دختر خاله ی آرش یعنی رابی، در شب عروسی اش در حالی که لباس عروسی پوشیده و روی تخت اتاقش نشسته عکس های دو نفره ی خود و آرش را پاره می کند و همزمان صدای خودش در سرش می پیچد که روزی به آرش گفته بود: «بزرگترین ترس زندگیم اینه که اونقدر که من عاشق توئم تو عاشقم نباشی. اگه تو نباشی من می میرم. » دوست رابی پیشش می آید و می گوید: «به نظرم خوشحالی واقعی بعد ازدواج به دست میاد. امیدوارم خوشبخت پشین » رابی با غصه می گوید: «از بچگی هرکی رو که دوست داشتم از دست دادم. مادرم، پدرم، آرش فکر کردم میام آلمان و همه تلخی های گذشته رو فراموش می کنم. » در همین حال نامزد و پسرعموی رابی، سیاوش با دسته گلی وارد اتاق می شود و کمی قربان صدقه ی او می رود و می خواهد مطمئن شود که همه چیز مرتب است.

رابی کم وقت می خواهد و سیاوش در حیاط منتظر می ماند. رابی یکی از عکس های آرش را نگه می دارد و می گوید: « آرشی که عاشقش بودم تموم شد. این عکس پسر خاله مه مثل بچگی هام. » در همین مدت کوتاه توران که در تالار مراسم عروسی آرش است به رابی زنگ می زند و خبر به هم خوردن عروسی پسرش را می دهد. رابی لباس عروسی را در می آورد و از خانه فرار می کند، سیاوش با دیدن لباس عروسی بی تاب و ناراحت در خانه این طرف و آن طرف می رود و رابی را صدا می زند. بعد از خراب شدن مراسم عروسی رابی، دوستش با او قرار می گذارد و می گوید که دلش برای سیاوش می سوزد. رابی در توجیه کارش می گوید: «نمی تونستم باهاش ازدواج کنم وقتی دلم پیش آرشیه که الان می تونم داشته باشمش، این عین خیانته. من نمی خوام خیانت کنم. »

دوستش می گوید از آنجایی که آرش یک بار او را رها کرده باز هم این کار را می کند چون عشق آنها یک طرفه است. رابی توضیح می دهد: «الان فرق داره… آرش تنهاست… رگ خوابش دست منه می تونم مرهم قلب شکستش باشم… کاففیه آرش منو ببینه و بعد باز هم مثل قدیم میشیم.» رابی که قصد دارد به ایران برگردد می گوید که سیاوش پیدایش نخواهد کرد زیرا خبر ندارد که عروسی آرش به هم خورده. سپس نامه ای به دوستش می دهد و از او می خواهد که آن را به دست سیاوش برساند توران در فرودگاه با ذوق و شوق زیاد به استقبال خواهر زاده اش می رود و او را به خانه خودش می برد. از طرفی اتابک برای حرص دادن پدر زنش گوشی را روی اسپیکر می گذارد و با معشوقه اش صحبت می کند و می گوید که چقدر عاشق اوست. پیرمرد که حرکتی ندارد فقط قطره ای اشک می ریزد رابی به محض ورودش به خانه ی توران خاطرات کودکی اش را در هر طرف می بیند.

او به یاد روزی می افتد که دختر کوچک و غمگینی بود و توران در حالی که او را در آغوش گرفته بود به او گفته بود: «رابیز جان ببین چه خونه ای داریم! اینجا خونمونه دوسش داری؟ » رابی خاطرات کودکی اش با آرش را به باد می آورد و لبخند می زند. اتابک که از دیدن رابی جا خورده، توران را به خاطر نقشه هایی که در سر دارد سرزنش می کند و می گوید که آرش عاشق رستا است و این کارها اذیتش خواهد کرد. او از این که به رابی یا آرش آسیبی برسد می ترسد. توران یادآوری می کند که مدیریت خانه با خودش است و با تهدید از او
می خواهد که در کارهایش دخالتی نکند. توران می گوید: «اگه بخوای با رابی برخورد بدی داشته باشی با من طرفی! مثل یه کارمند ساده از گالری و خونه زندگی اخراجت می کنم. » اتابک حرص می خورد و با نفرت به توران نگاه می کند اما مثل همیشه سکوت می کند. خسرو نگران رستا است و دوست دارد به درد دل او گوش دهد و حرف هایش را بشنود. رستا می گوید نمی تواند توضیح دهد که چرا از ازدواج با آرش پشیمان شده و شب عروسی همه چیز را به هم زده. او از پدرش خواهشی دارد و می گوید: «هیچ وقت هیچ کس هیچ سوالی ازم نپرسه. حتی آرش هم حق نداره هیچی بدونه .

 

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دل

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا