خلاصه داستان قسمت هفتم سریال دل
در این مطلب از سایت کولاک خلاصه داستان قسمت هفتم سریال دل را مطالعه می فرمایید. سریال دل مجموعهٔ نمایشی به کارگردانی منوچهر هادی و به تهیه کنندگی جواد فرحانی، محصول سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ در شبکه نمایش خانگی است. این سریال در ۲۸ قسمت به قلم بابک کایدان و میثم کایدان نگاشته شدهاست.
خلاصه داستان قسمت هفتم سریال دل
توران با زبان خوش و مودبانه آوا را اخراج می کند و قصد دارد بعد از او رستا را هم از گالری اخراج کند. آوا بسیار ناراحت و دلخور می شود و توران سعی می کند اتابک را تصمیم گیرنده ی اصلی این ماجرا نشان دهد، بعد از رفتن آوا سیاوش به توران زنگ می زند تا سراغ رابی را بگیرد. توران دست پیش می گیرد و همان ابتدا عروسی رابی و سیاوش را تبریک می گوید تا نشان دهد که از همه چیز بی خبر است. در آلمان، سیاوش سراغ رابی را از دوست او ملیکا می گیرد و احتمال می دهد که رابی به ایران برگشته باشد. اما ملیکا طبق قراری که با رابی داشت خود را به بی خبری می زند و به ایران رفتن دوستش را انکار می کند.
رستا تنها و غمگین در پارک نشسته و آرش از دور نگاهش می کند اما جرات نزدیک شدن را ندارد. مهران هم چند باری به گوشی رستا زنگ می زند. آرش با آوا تماس می گیرد و از او می خواهد که پیش رستا بیاید اما وقتی می فهمد که آوا اخراج شده و دلخور است خیلی ناراحت می شود.
رابی به اتاق آرش می رود و با دیدن و لمس کردن گیتار او به یاد روزی می افتد که که آرش به مناسبت روز تولدش برایش آهنگ ساخته و نواخته بود. آرش که دزدکی دفترچه شعرهای رابی را خوانده بود با اصرار می پرسد که عاشق چه کسی شده است؟ اما رابی از جواب دادن به آن سوال می ترسید و طفره می رفت ناهید به خسرو پیشنهادی می دهد که همه باهم به یک سفر خانوادگی بروند.
خسرو که می داند رستا همراهشان نخواهد آمد قبول نمی کند، از گفت و گوی خسرو ناهید معلوم می شود آوا دختر ناهید از شوهر مرحومش بوده که خسرو بیست سال پیش به آنها پناه داده. خسرو به خاطر این که ناهید در این سال ها مادر خوبی برای دخترش رستا بوده تشکر می کند و در ادامه می گوید: «کاری که من واسه آوا نتونستم بکنم. » ناهید می گوید: «تو مردی. من از اولشم می دونستم که نمی تونی آوا رو مثل وستا دوست داشته باشی. فقط دلم می خواست تو به پدر خوب براش باشی که بودی. » از طرفی فرزاد سر قضیه به هم خوردن عروسی خواهرش و این که دوستش شهروز، رستا را عروس فراری می داند در مدرسه دعوا می کند و کار شهروز به درمانگاه می کشد، ناهید و خسرو بعد از باخبر شدن از این موضوع به درمانگاه می روند. معاون مدرسه که انتظار چنین رفتاری از فرزاد نداشته، به خسرو می گوید: «این اواخر تو خونتون مشکلاتی هست؟ » خسرو سکوت می کند و آدرس خانواده ی شهروز را می
گیرد تا برای پرداخت خسارت و عذرخواهی سراغشان برود .
اتابک با خوشرویی به اتاق رابی می رود و ابتدا یادآوری می کند که او را مثل دختر خودش می داند. سپس لا به لأی صحبت هایش به این نکته اشاره می کند که رابی مثل خواهر آرش است. رابی دلخور می شود و از این که اتابک همیشه طرف رستا را گرفته اما برای عشق او کاری نکرده گله می کند. اتابک نگران خود رابی است و می ترسد که او باز هم آسیب ببیند اما رابی می گوید: «این انتخاب خودمه، برگشتم که تا ته جهنم با آرش برم، پس دیگه جای نگرانی نیست. » او از اتابک خواسته ای دارد و می گوید: «در مورد آرش که کمکم نمی کنید. پس مقابلم هم نایستید. » این جمله رابی، اتابک را به یاد رفتار توران می اندازد. او رابی را به توران جوان عاشق تشبیه می کند.
وقتی رابی متوجه بدتر شدن رابطه ی خاله و شوهرخاله اش می شود از توران می پرسد: «شما و عمو اتابک طلاق گرفتید؟» توران جواب می دهد: « به خاطر آرش و یه سری روابط کاری نه، طلاق نگرفتیم. » توران درباره ی علت مشکلات همیشگی اش با اتابک توضیح می دهد: «عشق خیلی چیز با ارزشیه، فقط باید دو طرفه باشه وگرنه تاریخ مصرفش تموم میشه، اما من هیچ وقت این عشقو تو زندگیم نداشتم. ازدواج ما معامله ی پدرامون بود. اتابک قبل از من کس دیگه ای رو می خواست که بهش نرسید. به هر حال بعد ازدواجم خیلی سعی کردم که عاشقم بشه اما نشد. برای همین منم عاشق بچه م شدم. همه ی عشقمو به اون دادم. » در همین موقع آرش بعد از مدت ها با عصبانیت به خانه می آید و پدرش را صدا می زند و به اخراج آوا و رستا اعتراض می کند. اتابک که خودش تازه متوجه موضوع شده جا می خورد اما به ظاهر از تصمیمش دفاع می کند، توران هم می گوید که این کار را برای مراقبت از خود آرش کرده اند.
رابی از طبقه بالا حرف های آنها را می شنود. آرش با بغض رو به پدر و مادرش می گوید: «آوا و رستارو برگردونید گالری. اگه رستا ول کرده رفته به خاطر اینه که ترسیده شما دوسش نداشته باشید. ترسیده ناخواسته بین من و شما جدایی بندازه. باهاش صحبت کنید. بهش بگید دوسش دارید. این تنها خواسته من از شماست.» اتابک که دلش برای پسرش سوخته می گوید: «یا رستا حرف می زنم و ازش میخوام برگرده. » توران هم که خود را در مقابل عمل انجام شده می بیند رو به آرش می گوید: «اما به شرط داره. باید برگردی خونه..» آرش قبول می کند.
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دل
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |