داستان کامل قسمت ۳۹ سریال ترکی همه جا توHer Yerde Sen به همراه جرئیات همچنین خلاصه داستان سریال ترکی لروکس قسمت ۳۹ را در این مطلب بخوانید.
این سریال ترکیه ای در اوایل سال ۲۰۱۹ تولید شد و در تابستان این سال پخش شده است. ژانر این سریال درام و رمانتیک است، در حال حاضر قسمت های زیادی از فصل اول این سریال پخش شده است. سریال ترکی همه جا تو جمعه ها ساعت ۲۰:۰۰ از شبکه Fox پخش میشود. این سریال در شهر استانبول ترکیه در حال ساخت است.
داخل آب بیرون آمده و لروکس با دیدن او خیالش راحت می شود. آنها آنطرف خشکی دریاچه می روند. دمیر بخاطر اینکه لباسهایش خیس شده عصبی است و لروکس را مقصر میداند. لروکس به او میگوید که در آن نزدیکی یک کلبه است که میتوانند به آنجا بروند تا لباسهایش را خشک کند. دمیر به حرف لروکس راه می افتد و آنها داخل جنگل می روند. عظمیه پنهانی لب دریاچه رفته و از کسی که قایق کرایه میدهد، در مورد دمیر سوال کرده و مشخصات او را میدهد..آن مرد میگوید که دمیر به آنجا آمده و سپس به همراه لروکس به آن طرف دریاچه رفته اند. عظمیه از اینکه دمیر پیش لروکس رفته خوشحال شده و سپس پیش جمع برمیگردد. بچه ها همگی نشسته اند و در مورد رفتن برای بازی و مسابقه در حال تصمیم گیری هستند. بقیه میگویند که بدون لروکس و دمیر نیز موافق مسابقه هستند و آنها خودشان هروقت بخواهند برمیگردند، اما آلارا که حسابی عصبی است قبول نمیکند. او هرچه با دمیر تماس میگیرد گوشی اش بخاطر افتادن در آب در دسترس نیست. عظمیه پیش آنها آمده و میگوید که با دمیر صحبت کرده است و او گفته است که تا شب برنمیگردند..او به دروغ میگوید که گوشی دمیر آنتن نمیدهد و فقط یک بار با او تماس گرفته است. آلارا عصبی شده و از جمع جدا می شود تا به اتاقش برود. بوراک نیز دنبال او می رود آلارا با حرص بوراک را مقصر میداند و میگوید که او توانایی عمل ندارد و این مدت نتوانسته است با لروکس دوست شود. آنها کمی با یکدیگر بحث می کنند. بوراک عصبی شده و تصمیم میگیرد که در جنگل رفته تا آنها را پیدا کند. عظمیه به فیروزه خانم میگوید که در مورد تماس دمیر دروغ گفته است تا آنها راحت و تنها باشند. فیروزه خانم از این کار عظمیه خوشش می آید. لروکس و دمیر، که به امید آدرس دادن لروکس پشت سر او راه افتاده است، در جنگل گم می شوند..آنها چند بار دور خودشان دور زده و راه را پیدا نمیکنند. دمیر عصبی شده است. آنها کمی نشسته و استراحت میکنند و دوباره به راهشان ادامه میدهند. آنها بعد از چند ساعت، به کلبه ای که لروکس خیلی وقت قبل که به آنجا آمده بود میشناخت ، میرسند. دمیر با حرص میگوید که دیگر لباسش خشک شده است. آنها در می زنند اما کسی داخل کلبه نیست و کلیدی نیز پیدا نمیکنند. سپس کمی در ایوان نشسته تا خستگی در کنند. آلارا به همراه بوراک در جنگل می آید. او پس از مدتی خسته و عصبی می شود و این کار بوراک را بیفایده می داند و از او میخواهد برگردند..بوراک قبول نمیکند و آلارا خودش به تنهایی به هتل برمیگردد. هوا رو به تاریکی می رود اما از صاحب کلبه خبری نمی شود. لروکس و دمیر چوب جمع کرده و هیزم می شکنند. لروکس در مورد خاطرات روستا و کارهایی که بلد است برای دمیر صحبت میکند. دمیر نیز در مورد شیطنتهای دوران مدرسه خود به او میگوید. دمیر آتش روشن میکند و لروکس دنبال چیزی برای خوردن می رود. او کمی بعد با مقداری تمشک برمیگردد..آنها که از صبح چیزی نخورده اند حسابی گرسنه هستند. هر دو کنار آتش می نشینند و تمشک میخورند. بوراک در تاریکی جنگل با چراغ قوه جلو می رود. او چشمش به کلبه افتاده و نزدیک تر می آید. لروکس در آسمان ستاره هایی که برایشان اسم گذاشته است را به دمیر نشان میدهد. دمیر از او میخواهد که ستاره ای را نیز به اسم او نامگذاری کند. او و لروکس به هم نزدیک شده و یکدیگر را می بوسند. همان لحظه، بوراک از دور این صحنه را می بیند.