خلاصه داستان قسمت دهم سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت دهم سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.
نسرین و سیمین راهی تهران شده اند و عمه گوهر برای دادن بسته ای به خانه ای که عروسی گلناز و شوهر است رفته است تا به شوهر گلناز بدهد و او با خودش به جبهه ببرد.
امروز به سیمین و نسرین خبر می دهد که مادر پدرشان تصادف کرده اند و آن ها بدو به بیمارستان می روند.
سیمین برای شناسایی جنازه به سردخانه می رود و مطمئن می شود که پدرش و مادرش هر دو مرده اند و از حال می روند و خاطراتشان با هم مرور می شود.
سیمین از حال رفته است که شهاب بالای سرش ایستاده و پرستاری برای گفتن تسلیت و وضعیت سیمین به آن جا می رود و شهاب اجازه نمی دهد که به او مسکن قوی تری بزنند و می گوید بالاخره باید با واقعیت رو به رو شود.
امروز به آقای مرادی انباردار حاجی زنگ می زند و خبر فوت حاج عطا شکیبا و همسرش را به او می دهد…
حبیب که قصد دارد تمام دار و ندار حاجی را آتش بزند با زنگ مرادی شوکه می شود…
سعید و نسرین هر دو به دنبال دانیال می گردند اما هیچ اوزی از او در بیمارستان نیست و بعد از بیرون آوردن احمد از اتاق عمل نسرین به بالای سرش می رود و با او درد و دل می کند که سعید به سراغش می آید و می گوید راننده اورژانس به هوش آمده است و می توانند با او حرف بزنند.
پزشک آمبولانس شرح وضعیت را می گوید و از صحنه ای که آمبولانس را در بیمارستان مورد هدف قرار دادند می گوید اما گویا او هم خبری از دانیال ندارد که شهاب فورا به سراغ مسئول آمبولانس می رود تا پیگیری کند.
سیمین که بی تاب است سرم را از دستش می کشد تا خودش به دنبال دانیال بگردد اما نسرین جلوی او را می گیرد و سعی در آرام کردنش دارد.
سیمین و شهاب و نسرین به محل حادثه رفته اند که شهاب از آقایی خبر می گیرد و از او می خواهد برای دختر ها نیز تعریف کند.
از تعریف هایش مشخص است که خانمی ده متر آن طرف تر از تصادف دانیال رو پیدا کرده است و با خود برده تا پدر و مادرش را پیدا کند.
حبیب خودش را به بیمارستان رسانده است و با سعید و احمد که به هوش آمده حرف می زند و تسلیت می گوید.
برای پیدا کردن دانیال شهاب و دخترا به کلانتری رفته اند تا بتوانند دانیال را پیدا کنند سیمین همچنان بی تابی می کند که خبر می دهند خانمی دانیال را به بیمارستان برده است و آن ها به سرعت می روند و دانیال را پیدا می کنند.
نسرین بالای سر احمد رفته است و با او حرف می زند که سیمین با توپ پر به آن جا می رود و به احمد می پرد که عمه گوهر از راه می رسد.
همه به خانه رفته اند و هر کسی گوشه ای کز کرده است و سوگواری می کند.
حبیب در خانه خودش خوابیده و باز هم صحنه دعوای پدرش و عطا خان در قدیم و دعوای خودش و با او را مرور می کند.
در خانه حاجی مراسم عزاداری بر پا شده است که حبیب با آقای دیگری به مراسم می رود و بی تابی می کند و قصد باز کردن صحبت با سیمین را دارد اما شهاب جلویش را می گیرد و با پر حرفی سیمین را خسته می کند…
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |