سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال برف بی صدا می بارد

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت دوازدهم سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.

سیمین مشغول پوشاندن لباس های دانیال است و بر سر نسرین غر می زند که خانمی که دانیال را پیدا کرده بود با قابلمه آش به آن جا می رود اما با روی ترش سیمین رو به رو می شود و بعد از دادن غذا سریعا می رود.
امروز تمام رفتار های حبیب را برای سیمین تعریف می کند و به او می گوید اصلا رفتار درست و حسابی ندارد که او تصمیم می گیرد فردا به شرکت برود اما نسرین دخالت می کند و می گوید بهتر است احمد برود و به کار ها رسیدگی کند.
احمد در خانه حاضر می شود تا به نونوایی برود و بعد از آن به سراغ برادرش سعید می رود و حاجی برایشان جای می برد و با هم درباره روز تصادف و اتفاقی که پیش افتاد صحبت می کنند و عذاب وجدان دست از سر سعید بر نمی دارد که احمد حس بدی که سیمین به او دارد تعریف می کند و از سعید آدرس محل تصادف دایی اش را می پرسد و از این که درست در مسیری خلاف جهت بیمارستان این اتفاق افتاده است، تعجب می کند و حدس می زند که ماجرای دیگه ای بوده است.
گوهر خانم در خانه عکس های برادر و زن برادرش را تنهایی نگاه می کند و برایشان عزاداری می کند.
نسرین به احمد زنگ می زند و از او درخواست می کند که فردا به شرکت برود و اوضاع را راست و ریست کند.
نسرین سر شام از سهیلا می خواهد که درسش را شروع کند و از این حال و هوا بیرون بیاید که با روی ترش سهیلا رو به رو می شود و او گریان سفره را ترک می کند و سیمین هم ازش طرفداری می کند…
امروز و بلور هم که برای بار هزارم بر سر بچه با هم دعوایشان شده از هم قهر می کنند و هر کدوم به سمتی می روند و بلور گریان به کار هایش می رسد.
نسرین که نگران حال سهیلاس تنهاش نمی گذارد و سعی می کند که حالش را بهتر کند و او را به حیاط می برد تا با هم بازی کنند که سهیلا هیچ کاری نمی کند و سیمین باز هم دخالت می کند و باهم به خانه می روند و با مرور خاطرات خاستگاری سعی در خنداندن سهیلا دارند اما او هم چنان گریه می کند و هر دو ناامید از حرف زدن به سراغ کار هایشان می روند.
نسرین تلفن را بر می دارد و اتاقی می رود و با شهاب شروع به صحبت می کند.
حبیب برای خانه شان تلویزیون خریده است و به پدر مادرش می گوید که کار حسابی پیدا کرده است.
نسرین به اتاق خواهرش رفته و خبر می دهد که می خواهد به دانشگاه برود و سیمین از حال بد دانیال می گوید که مجبور بوده تا صب بیدار بماند.
کیانی یا همان حبیب واقعی به خانه آن ها رفته است و درباره کار های شرکت می گوید که سیمین اضافه می کند از این به بعد شرکت برای ورثه است و احمد آقا قرار است شرکت را اداره کند و که باعث جا خوردن کیانی می شود و خودش را جمع و جور می کند و برگه هایی را به سیمین می دهد تا امضا و مهر پدرش را جعل کنند و با زبون بازی تا حدی سیمین را به فکر فرو می برد.
کیانی در خصوص یک دفترچه سیاه که برای حاج عطا بوده است سوال می کند و به سیمین می گوید که مادر و پدرش شهید شده اند و او را تا دم در بدرقه می کند که شهاب را پشت در می بیند و بعد از کمی کل کل با رفتن حبیب به داخل می رود.
شهاب که اصلا از حبیب خوشش نمیاد کمی گله می کند و به سیمین می گوید باید هر چه سریعتر دانشگاهش را شروع کند و او را وادار می کند تا حاضر شود و با هم در مسیر صحبت کنند.
شهاب از خاطره روز آشناییشون در بیمارستان می گوید و با هم کلی می خندند.
شهاب به سیمین می گوید که تصمیم داره ایران بمونه و زندگیشو با او بسازد و دیگر قصد ادامه تحصیل ندارد اما سیمین راضیش می کنه که بره و بعد از درستش شدن شرایط او پاییز با هم بروند.
شهاب به سیمین می گوید که باید درسش را ادامه دهد و نگران هیچ چی نباشد. دوستای سیمین او را دوره کرده اند و هر کدام دوره اش کردند و حرفی می زنند که یکی از دوستاش به سمتش می رود و از بین همه آن ها نجاتش می دهد.
سیمین تمام مدت فکرش پیش بچه هاست و در افکار خودش غرق می باشد که با صدای استاد اظهار بی اطلاعی از شرایط می کند دوستش می گوید که او به تازگی مادر و پدرش را از دست داده است….

نوشته های مشابه

۲ دیدگاه

    1. ممنون از اطلاع رسانیتون ضمن عرض عذرخواهی لطفا کوتاهی ما را بپذیرید… مطلب به روز رسانی شد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا