خلاصه داستان قسمت ۵۶ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۵۶ سریال برف بی صدا می بارد به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد.
حبیب به بنگاه معاملات املاک رفته است و به اتفاق صاحب آن جا به خانه هایی می روند و آن را می بینند که به نظر می رسد قصد خرید دارد و در نهایت خانه ای عیانی را انتخاب می کند و می رود.
منصور در زندان نشسته است و منتظر ملاقات است که با دیدن احمد داد و بیداد می کند اما احمد با آرامش باهاش برخورد می کند و می گوید برای نجات دادنت آمدم…
به نظر می آید منصور با حرف های احمد آرام شده اما فکر می کند و چیزی نمی گوید…
آهو خانم در خانه برای ابراهیم خان قلم و کاغذ برده باهاش حرف می زند و ازش می خواهد که برایش بنویسد و با هم درباره تمام این سال ها حرف بزنند.
آهو خانم به حیاط می رود که حبیب با جعبه شیرینی به خانه می رود و خبر خرید خانه بزرگ را می دهد که باعث به شک افتادن مادرش می شود و توی فکر فرو می رود.
نسرین و احمد در خانه مشغول آماده شدن برای آمدن پرویز به خانه شان هستند و نسرین در میان تمام حرف هایش به او تاکید می کند که پرویز پدرش است و امشب او را با گفتن پدر به آرزویش برساند…
احمد برای خرید نان می رود که بلافاصله بعد از رفتنش پرویز از راه می رسد و به داخل می رود که با پدر جان گفتن نسرین حسابی جا می خورد.
نسرین و پرویز در خانه باهم آلبوم ها را نگاه می کنند و یاد و خاطره گذشته ها را زنده می کنند و پرویز از دلتنگی اش نسبت به گوهر می گوید.
نسرین برای سر زدن به غذا به آشپزخانه می رود که پرویز هم پشت سرش می رود و آن جا را تماشا می کند و با نسرین به حرف زدنش ادامه می دهد و می گوید من آن روز ها حسابی ترسیده بودم و علت حال بدی سیمین را آمدن دوباره اش می داند اما مهمتر از همه نظر تو برام مهم است و با روی خوش نسرین می گوید که کس دیگری جز من هست که خیلی دوست دارد، شما را ببیند و در همان لحظه احمد هم از راه می رسد.
آن ها دور هم میوه می خورند و پرویز هم یک انگشتر هدیه عروسی به نسرین می دهد که خیلی قشنگ است و آن ها را خوشحال می کند.
سیمین با حال بد در خانه نشسته و بچه ها را بغل کرده است که سارا به کنارش می رود و با کلی ذوق شروع به صحبت می کند که با دیدن حال گرفته سیمین بهش می گوید تو برام حرف بزن تا حالت بهتر شود. سیمین از بچگی اش که توی پارک گم شده بود می گوید و آن روز ها را به خاطرش می آورد و لحظه به لحظه را تعریف می کند…
سارا ازش می خواهد که پیش روانشناس برود تا حالش بهتر شود اما او مقاومت می کند و می گوید من خوبم..
پرویز به احمد و نسرین کمک می کند و هر سه با هم سفره شام را می چینند و دور هم به شادی و خوشحالی شام می خورند.
سیمین بالا سر بچه ها نشسته است که سهیلا به اتاقشان می رود و حال سیمین را ازش می پرسد و می گوید صبحانه آماده کرده ام با بچه ها بیاین…
سیمین به شرکت می رود و با جبیب درباره گیفت ها حرف می زنند که منشی صدایش می کند و می گوید تلفن با شما کار دارد. حبیب با کلی غر زدن پای تلفن می رود و متوجه می شود که منصور پشت خط است و او می گوید که من را دارن به دادگاه می برند و دیروز هم احمد به ملاقاتم آمده بود تا شهادت بدهد که من آن روز خانه نبودم…
حبیب به سراغ هرمز می رود و او را بابت این که نفهمیده احمد به کجا رفته است، بازخواست می کند و با هم بحث می کنند.
احمد در یک خانه با دو تا بچه بازی می کند و بعد از آن به داخل خانه می رود و با خانمی صحبت می کند که پسرش را آزاد کرده اند. احمد در حال رفتن است که پسر آن خانم هم از راه می رسد و بعد از کمی تیکه انداختن به احمد، احمد حسابی از خجالتش در می آید و می رود.
سهیلا اولین حقوقش را گرفته که صاحب کارش حرف شیرینی را به میان می کشد اما او بدون هیچ حرفی می رود.
حبیب که به تکاپو افتاده است به خانه شاکی منصور رفته تا قیمت آخر را ازش بگیرد و با هم داخل خانه می روند.
صاحب کار سهیلا با ساندویچ به داخل می رود و در را قفل می کند و قصد نزدیک شدن به سهیلا را دارد که او شیشه را می شکند و بدو از آن جا فرار می کند.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |