خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال کلبه ای در مه
در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال کلبه ای در مه به کارگردانی حسن لفافیان و تهیه کنندگی سعید پروینی خواهیم داشت، با ما همراه باشید.
دامون به سر قرار با شیرین رفته است تا باهم صحبت کنند. شیرین که از دیدن وضعیت امیر ناراحت است و دلتنگی خسته اش کرده است، گریه میکند.
امیر از دست دوستشان حسین عصبی است که چرا جای او را به شیرین گفته است اما او توضیح میدهد که همه نگران بودند و باید میومد.
دامون یا همان امیر که ترس لو رفتن دارد هیچ رفتار خوبی با شیرین ندارد و بعد از تمام شدن حرف هایشان میرود.
سروان و برزو خان در قهوه خانه مشغول امضا قرار داد سند معدن میباشند که سیروس از راه میرسد و عصبی از کار برزو و سروان میباشد.
از حرف های دامون و شیرین مشخص شده است که باهم دختر عمو پسر عمو هستند، شیرین لج بازی میکند و قصد رفتن ندارد و از طرف دیگر دامون اصرار میکند که او باید با تهران برگردد و نگران است که اگر ساواک به او شک کرده باشد، رد همه آن ها را زده است.
امیر حرف آخرش را میزند و میگوید اگر میخواهی به من لطف کنی باید همین الان از این جا بروی…
کارگرا در معدن مشغول کار هستند که حبیب برای یکی از کارگرا شاخ و شونه میکشد که کارشان به دعوا و زد و خورد میرسد.
دامون سمت هاشم میرود تا آرومش کند اما او دلش خیلی پر است و از وضعیتش خسته شده است و بیپولی او را جلو زن و بچه اش خجالت زده کرده است.
در عمارت خان خدمتکار ها مشغول کباب درست کردن هستند که احد به عمارت میرود و از وضعیت امیر به او اطلاعات میدهد و هر چقدر توران و احد سعی میکنند جلویش را بگیرند موفق نمیشوند…
شیرین به حیاط رفته است و به سمت نادر میرود و باهم کباب میخورند و درباره خودشان حرف میزنند.
برزوخان به عمارت میآید و به سمتشان میرود و شروع به حرف زدن میکنند و شیرین ادامه میدهد که میخواهد در معدن سرمایه گذاری کند، برزو مخالفت میکند اما نادر که شرایط یه مزاجش خوش آمده است موقعیت را به فرصت تبدیل میکند و باهم به معدن میروند.
نادر پیشنهاد شهر رفتن به شیرین میدهد اما او رد میکند و میگوید بهتر است از قبل باهام هماهنگ میکردید…
حال یکی از کارگرا در معدن خراب شده است و نفس بالا نمیآید که دامون به سراغ حبیب میرود و با او دعوا میکند که در همان زمان شیرین و نادر نیز میرسند و که شیرین از او میخواهد که به داخل بروند و با دیدن دامون سعی میکند با حرف هایش امیر را حرص بدهد.
میجان در اتاقش چراغ روشن کرده است و بافتنی میبافد و در همان حال خوابش میبرد که طایه بیدارش میشود و حال و هوای میجان را که میبیند و لباسی که برای دامون بافته است را برمیدارد و برای او میبرد تا بپوشد.
نازبانو و نادر در اتاق باهم درباره شیرین حرف میزنند و نادر میگوید که شیرین در حال دم به تله دادن هستند.
نازبانو به نادر میگوید که دیگر حق ندارد معدن را از دست بدهد تا دست برزو بیوفتد و حسابی با همسرش سر لج افتاده است.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |