سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ششم سریال کره ای ذهن زیبا

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ششم سریال کره ای ذهن زیبا را می خوانید: این سریال با الهام از رمان گوتیک فرانکشتاین اثر مری شلی، داستان یک جراح مغز و اعصاب بسیار مشهور اما بی‌احساس و درگیرشدن او با مرگ‌های مرموز در بیمارستانی را بازگو می‌کند که در آنجا کار می‌کند.

مین جی نامزد یونگ اوه لی در کتاب خونه مشغول درس خواندن و تحقیق کردن درباره بیماری یونگ است متوجه مریضی که دارد می شود و گذشته ای که با هم داشته اند را مرور می کند…

مین جی در در جلسه علل مرگ بیمارستان به همه می گوید که او یک مریض خطرناک است و هیچ گونه صلاحیتی برای حضور در بیمارستان را ندارد که باعث ایجاد یک همهمه کلی می شود.

دکتر هیون به سراغ یکی از پزشکان بیمارستان رفته است و فهمیده که او قاتل است، اما دکتر چه پروتر از این حرفاست و می گوید اگر حرفی نزند و ۲۰۰ میلیون دلار پول گیرش می آید اما اگر حرف بزند ممکن نفر بعدی او باشد.

یونگ شوکه شده جلو نامزدش ایستاده و می پرسد که به چه قیمتی این کار را کرده است که ماموران دستگیرش می کنند و با خودشان می برنش.

بیمارستان به هم ریخته است و هر کدام از دکتر ها چیزی درباره یونگ می گویند، مین جی به اتاق مدیر رفته است از این که یونگ را بره قربانی کرده اند خوشحال است، بعد از آن که از اتاق او بیرون آمد پدر یونگ با او حرف می زند و می گوید که چرا با یونگ این کار را کرد اما جواب درستی نمی گیرد و می رود.

پلیس ها یونگ را با خود برده اند و می خواهند از او اعتراف بگیرند و دستگاهی که دروغ را متوجه می شود بهش وصل کرده اند تا نتواند در دست آن ها قصر در برود.

دکتر هیون به سراغ دکتر کیم رفته است و می گوید از همه چیز خبر دارد که کیم با او بد برخورد می کند و می گوید حق قضاوت ندارد و با گریه اظهار می کند که کار او نبوده ت و می رود.

کیم با چشم های گریان از اتاقش بیرون می آید که یکی از پزشک ها دنبالش می گردد و می گوید که دکتر یونگ اوه لی قاتل بوده است و او را برده اند. کیم کمی آرام می شود و با خودش تکرار می کند که کاری نکرده است و از حال می رود.

هیونگ به پلیس ها اعتراف می کند که قاتل تمام آن ها است و بعد از چند دقیقه می گوید او قاتل نیست و شروع به چرت و پرت گفتن می کند و به نظر می آید که حالش بی اندازه بد است یا قصد فریب دادن آن ها را دارد.

هیونگ به آن ها می گوید که آن ها فریب داده و تظاهر کرده که دیوانه است که جی سونگه به داخل اتاق می رود و حرف هایشان را گوش می دهد.

جی سونگه به سراغ سرپرستش در اداره پلیس می رود و می گوید که دکتر کیم آن ها را کشته است و بعد از اعتراف به دکتر هیون سکته کرده و مرده است و باید دکتر لی را آزاد کنند.

روسای بیمارستان هیونگ سانگ با خبرنگاری که می خواست بر علیه شان بنویسد صحبت می کنند و او را به جبهه خودشان می آورند.

یونگ بعد از آزادی به سراغ پدرش می رود و می گوید رفع اتهام شده اما پدرش ماجرای اخراجش را می گوید و می رود. دکتر لی به سراغ رییس بیمارستان می رود و تهدیدش می کند که اگر نامه اخراجش را پس نگیرد همه چیز را می گوید که رییس با بیخیالی او را روانی خطاب می کند و می گوید هیچ کس حرف هایش را باور نمی کند.

یونگ به سراغ مین جی می رود و درباره کارش از او سوال می پرسد که مین جی می گوید کاری که باهام کردی رو تلافی کردم و تو توانایی خواندن علامت عشق را نداری و هیچ وقت اون رو نخواهی فهمید، یونگ اوه تمام مدت شوکه شده نگاهش می کند و هیچ نمی گوید.

جی سونگه پسر چولمینکام را به مدرسه برده است و می گوید تمام مدت حواسش بهش است و باید درسش را بخواند و کار بدی نکند.

دکتر هیون طبقه گفته دکتر کیم از دختر او مراقبت می کند و حواسش است که مشکلی برایش پیش نیاید. روسای بیمارستان درباره کار های بیمارستان با هم حرف می زنند که دکتر لی برای جایگاه دکتر شین درخواست می دهد و می خواهد جای او را بگیرد که باعث شوکه شدن دکتر چه می شود و از او می پرسد که چرا قصد این کار را دارد اما لی با آرامش تمام جوابش را می دهد و می رود.

دکتر لی در بیمارستان راه می رود که هر کسی به نوبه خودش با او بد رفتار می کند و درباره اش با هم حرف می زنند اما او هیچ حرفی نمی زند و با آمدن بیمار اورژانسی شروع به معاینه اش می کند و می گوید تومور مغزی دارد که همسرش تایید می کند و درخواست صحبت با او می کند و می گوید نیازی نیست که عملش کنید و می خواهد روز های آخر زندگی اش را در خانه خودش سپری کند و بمیرد.

هیونگ بالای سر بیمار می رود و به او می گوید اگر به خانه برود، می میرد که در بین حرف های او منجر ایست قلبی می شود که همسرش سعی می کند جلوی لی را بگیرد اما او نجاتش می دهد و نمی گذارد که بمیرد.

اورژانس دکتر یونگ اوه لی را به آن جا صدا می کند اما پدرش در میان راه او را اخراج می کند و می گوید تنها به وظیفه پزشکی اش عمل کرده است، پدرش ادامه می دهد که نباید این کار را انجام می داده و اشتباه کرده است.

هیونگ حالش اصلا خوب نیست و در بدترین حالت ممکن از بیمارستان بیرون می رود و لحظاتی که همراه بیمار نمی خواسته عمل شود، حرف های مین جی و پدرش را در مورد پزشک نشدنش را با خودش مرور می کند و در خیابان ها راه می رود.

مردم زیادی که وضعیت او را دیده اند همه دورش جمع شده اند که جی سونگه به کنارش می رود و او را با خودش می برد تا در این حال تنها نباشد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا