سریالسریال‌ایرانی

خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال کلبه ای در مه

در این مطلب از مجله اینترنتی کولاک خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال کلبه ای در مه به کارگردانی حسن لفافیان و تهیه کنندگی سعید پروینی خواهیم داشت، با ما همراه باشید.

قسمت پانزدهم سریال کلبه ای در مه

حبیب مشغول دادن حقوق کارگر ها می‌باشد که همه شان اعتراض می‌کنند که چرا حقوقشان کم است و شروع به بحث با حبیب می‌کنند.
نوبت به دامون که می‌رسد، حبیب به او نگاهی می‌اندازد و مبلغ کمی را به سمتش می‌گیرد که دامون عصبی می‌شود و شروع به بحث می‌کند اما حبیب او را تهدید می‌کند که اگر حرفی بزند لاپورت او را به برزو خان می‌دهد و برایش بد می‌شود.
می‌جان در جنگل گوسفندان را به چرا برده است که ایاز را می‌بیند چیزی در دستش دارد اما هر کاری می‌کند بدون این که نشانش دهد می‌رود.
هاشم و دامون باهم درد و دل می‌کنند و هاشم نگران پسرش است و حالش بسیار گرفته می‌باشد.
طایه در خانه قالیچه ها را می‌تکاند که ایاز از راه می‌رسد و همان چیزی که در دستش بود را به طایه می‌دهد و بی‌توجه به حرف های او می‌رود.
دامون در حال رفتن به مسجد است که متوجه می‌شود صدایی از پشت سرش می‌آید و می‌فهمد که احد تعقیبش می‌کند تا باهم صحبت کنند و دامون او را متقاعد می‌کند تا دست شیرین را بگیرد و زودتر بروند.
دامون به نزد حاج آقا می‌رود و از وضعیت بد کارگرا و معدن می‌گوید و مضطرب است و می‌خواهد هر چه سریع تر به مرز برود تا دست ساواکی ها به او نرسد.
فرح به عمارت خان رفته است و دنبال سیروس می‌گردد، در میان حرف هایشان حرف به مهمان شهری نازبانو می‌رسد و او می‌گوید سیروس خودش را به او چسبانده است تا بتواند چیزی از بغل پدر او که از افراد با نفوذ دربار است از آن خود کند و فرح را پی نخود سیاه می‌فرستد.
می‌جان در حال شکستن هیزم است که دامون به خانه برمی‌گردد و می‌خواهد کمکش کند اکا او می‌گوید خودش از پسش‌ برمی‌آید و می‌رود.
شیرین در حیاط عمارت هوا می‌خورد که ماه‌گل به سمتش می‌رود تا باهم به مطبخ بروند و چای بخورند، نسیبه باز هم با حرف هایی که به شیرین می‌زند باعث حرص خوردن ماه‌گل می‌شود و بعد از آن که حرف از رمال می‌شود شیرین مشتاق می‌شود تا کف دست او را نیز ببینند و رمال شروع به حرف زدن می‌کند و می‌گوید به وصالش می‌رسد و عشقش همین نزدیکیا و در ده می‌باشد.
ماه‌گل که وضعیت را می‌بیند به سراغ خلیل می‌رود و می‌گوید به شیرین مشکوکم و صد در صد برای بیماری و تفریح نیامده است که آخر هم حرف هایشان به جایی نمی‌رسد.
رمال بعد از بیرون آمدن به سراغ نادر می‌رود تا از او برای حرف هایی که به خاطرش زده بود، پول بگیرد.
شیرین در عمارت ایستاده است که نازبانو به سراغش می‌رود و باهم درباره عشق صحبت می‌کنند که از حرف های نازبانو، شیرین هول می‌کند و حالش بد می‌شود که طبیب را صدا می‌کنند.
طبیب بالای سر شیرین است و می‌گوید تنها راه بهتر شدنش این است که آرام باشد و خودش را عصبی نکند.
فرح از طبیب می‌خواهد که امروز زودتر برود که طبیب کمی وقتش را می‌‌گیرد و از او تعریف‌ می‌کند که امروز کارش را به بهترین نحو انجام داده است و با حرف هایش می‌‌خواهد به او بفهماند که بیشتر به فکر خودش باشد و تمام فکر و ذکرش سیروس نباشد.
سیروس به خانه فرح آمده است تا بابت حرف های آن شب عذرخواهی کند و از دلش دربیاورد و هدیه ای نیز به فرح می‌دهد.
سیروس و فرح مشغول صحبت کردن می‌باشند که حرف هایشان به پیدا کردن جنازه ها و ترفیع درجه سیروس می‌کشد و سیروس می‌گوید که اگر انتقالی بگیرم و به شهر بروم خیلی خوب می‌شود که فرح دلش از فکر ندیدن او می‌گیرد.
دامون و می‌جان باهم حرف می‌زنند و می‌جان می‌خواهد که اگر کاری داشت کمکش کند که دامون حرف شیرین را پیش می‌کشد و می‌خواهد که می‌جان خبری از او بگیرد و اگر نرفته حتما بگوید که زودتر برود و هرزمان که کار دامون تمام سد به تهران برمی‌گردد.

 

 

نوشته های مشابه

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا