سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال | سریال گودال قسمت ۱۱۶ + عکس

داستان کامل قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال Çukur به همراه جزئیات و خلاصه داستان سریال ترکی چوکور (گودال) قسمت ۱۱۶ را در این مطلب بخوانید. ساخت سریال گودال از سال ۲۰۱۷ آغاز شده است. این سریال در ۳ فصل پخش می شود. بر طبق آنچه برخی از رسانه های هنری ترکیه منتشر کرده اند. سریال گودال محصول Ay Yapim است که از شبکه شو تی وی و شبکه ماه تی وی به زبان فارسی پخش می شود. این سریال محصول سال ۲۰۱۷ کشور ترکیه است و در ژانر درام و اکشن ساخته شده است. از بازیگران شاخص این سریال می توان به آرای بولوت اینملی اشاره کرد که قبلا در سریال روزی روزگاری، نفوذی و حریم سلطان ایفای نقش کرده است.

داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال
داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی گودال

سعادت در انباری از پسر زخمی مراقبت می کند و لال هم که از سعادت خوشش آمده حواسش به او هست. چتو به او سر می زند و از وضعیت پسرک می پرسد. سعادت می گوید: «تبش پایین اومده.. » چتو می گوید: «اما هنوز سرپا نیست! » بعد هم با خباثت به سعادت خیره می شود. وقتی او می رود سعادت از لال می پرسد: «منو واقعا میکشه نه؟ » لال با تایید سرش به او جواب مثبت می دهد.

یاماچ از طریق کمال و متین از جلاسون خواسته است تا جوان های محله را یکجا جمع کند. او رو به جمعیت می گوید: «با وجود این که با برگشتم به گودال بازم میدونم باید تاوان پس بدم، اومدم. شماها میتونین همین که دهنتونو باز کنین منو نابود کنین. ولی میدونم اینکارو نمی کنین… آقایون من گودالو باز پس می گیرم. همراهم هستین؟ » جلاسون جلو می آید و می گوید: «به احتمال زیاد نظر بقیه دوستان هم همینه. ما اینجا یه مدته کار خودمونو انجام میدیم. اسم شما که به میون اومد دوباره اوضاع به هم ریخت. از خانواده ام فقط یه زن و مادرم باقی مونده. نارحت نشین ولی ما به شما احتیاج نداریم. از این به بعد تنها هدف من اینه که مراقب خانواده ام باشم. » یاماچ به حرف های او گوش می دهد و جمعیت هم پراکنده می شوند. کمی بعد یاماچ جلوی جلاسون را می گیرد و از او جای مدد را می پرسد.

یاماچ سراغ مدد می رود و قصد دارد او را راضی کند که همراهش بیاید اما مدد حسابی از دست وارتلو دلخور است و فقط شماره ای که یاماچ دنبالش است را می دهد. کمی بعد مدد با بغض می گوید: «من همه زندگیمو وقف اون کردم. به خاطر اون، اون همه گلوله خوردم. اون چیکار کرد؟ منو تو بیمارستان ول کرد رفت. » یاماچ می گوید: «اونجوری که تو فکر میکنی نیست. بعضی وقت ها برای این که به کسایی که دوستشون داری آسیب نزنی تنهاشون میذاری و میری. فقط به خاطر این که به فکرشونی این کارو میکنی. » مدد آرام گریه می کند و یاماچ او را تنها می گذارد و می رود.

صبح زود جومالی وارتلو را برای کاری بیدار می کند. آنها پیرمردی را زیر نظر می گیرند که جومالی می گوید به خاطر او به زندان افتاده است و حالا برای انتقام آمده. وقتی پیرمرد جومالی را می بیند شروع به دویدن می کند و جومالی هم به دنبالش ولی در نهایت وارتلو از یک میان بر از راه می رسد و پیرمرد را می گیرد و به جایی خلوت می برد تا جومالی حسابش را برسد. جومالی و وارتلو مشغول جر و بحث می شوند و پیرمرد پا یه فرار می گذارد. جلاسون آدم های جدیدی را می بیند که وارد محله شده اند و به آنجا اسباب کشی کرده اند. او کاراجا را تشخیص می دهد و جلو می رود. انها همدیگر را در آغوش می گیرند. عایشه هم از دیدن جلاسون خوشحال می شود.

کاراجا به جلاسون می گوید: «به خاطر این برگشتیم که اونجا کسی نیست کمکت کنه. مثل اینجا نیست. حتی به همدیگه رحم نمیکنن. همه تنهان.. ناراحتن… به خاطر همین. » بعد هم از جلاسون می خواهد که او را به دیدن آکشین ببرد. کمی بعد عده ای از بره های سیاه می آیند و عایشه را با خود می برند. او خیلی نترس همراهشان می رود. آنها او را پیش چتو می برند. چتو می گوید: «خیلی دلم میخواست ببینمت. که چجور آدمیه که جرئت کرده بیاد تو محله من زندگی کنه. آفرین. » چتو که او را خوب میشناسد می پرسد: «تو چرا باز به چوکور برگشتی؟ » عایشه همه چیز را با جزئیات برای چتو تعریف می کند و چتو هم با دقت به او گوش می دهد و بعد می گوید: «بیرون کتکتو خوردی و اومدی تو گودالت قایم بشی. کار خوبی کردی عایشه.

ولی میدونی اینجا الان کی به کیه؟ » و وقتی سکوت عایشه را می بیند می گوید: «اینجا بدون اجازه من حتی نمیتونی نفس بکشی. فهمیدی؟ » عایشه قبول می کند و بعد هم با شیرین زبانی با چتو حرف می زند و چتو با اینکه تعجب کرده از او خوشش هم امده بعد هم دستش را برای دست بوسی بالا می آورد. عایشه وقتی دست او را می بوسد با تعجب نگاه می کند که وقتی چتو دلیل نگاه او را می پرسد عایشه می گوید: «شما بهتر میدونید ولی این دستا انگار برازنده ی ادم شیکی مثل شما نیست. باید مانیکور بشه! »

چتو قبول می کند و به او می گوید که فردا بیاید و کارش را شروع کند. مادر جلاسون از دست دیوانه بازی های آکشین خسته شده است و از خانه بیرون می زند. جلاسون و کاراجا به خانه می آیند اما وقتی با در باز روبرو می شوند جلاسون همه جا را به دنبال آکشین می گردد. مته به او خبر می دهد که اکشین را نزدیکی های خانه ی قدیمیشان دیده اند. عایشه وقتی از خانه کوچوالی ها بیرون می رود آکشین را سرگردان در آنجا می بیند. آکشین قصد دارد داخل خانه بشود و عایشه مانع او می شود. او عصبانی شده و می گوید: «برای برادرم ساندویچ درست کردم گشنه میمونه. اینجا خونه منه هروقت بخوام میتونم برم تو! » نگهبانان بیرون می روند و دستان اکشین را می گیرند تا دردسر درست کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا