سریالسریال خارجی

سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا | داستان قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۰۳ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا از نظرتان می گذرد، نظرات خود را در خصوص این سریال با ما در میان بگذارید.

هاکان می گوید با دمیر مسئله اش تجارت بود و چرا به ارکان اجازه داده و با او تماس نگرفته است. قدیر می گوید افراد فکلی این کار را کرده اند و از فکرت و فکلی حرف می زند و می گوید فکرت برادر دمیر است. ثانیه برای خرید داروهای اوزوم می رود و جومالی پدر اوزوم را می بیند که با خیال راحت در حال خوردن غذاست و ثانیه باو دعوا می کند و سرش فریاد می زند که چه پدریست؟ و شروع به گریه کردن می کند.

علی رحمت با لطفی تماس می گیرد و می گوید از زندان ازاد شده و دیگر بر نمی گردد. زلیخا بیقرار و پریشان دمیر است که لطفی کنار او می رود و دلداریش می دهد و می گوید مطمئنم امروز خبر خوبی از دمیر میاید. زلیخا می گوید راضیست که دمیر ترکشان کرده باشد و صدایش را هرگز نشنود اما دمیر سلامت باشد و زنده باشد.

فکلی و فکرت بقیه مردها دنبال دمیر هستند و فکرت می گوید حتما او را پیدا می کنند فیسون و بقیه خانوم های چوکوروا در عمارت جمع هستند و لطفی از زلیخا میخواهد چیزی بخورد که امید با سر و صدا وارد عمارت می شود و مقبال زلیخا قرار می گوید که زلیخا دمیر را فراری داده است و میخواسته با هم فرار کنند و او بچه اش را رها کنند و امید فریاد می زند که دمیر سودا را کشته است که زلیخا عصبی می شود و به امید حمله می کند که امید را از عمارت بیرون می کنند.

با زلیخا تماس می گیرند و می گویند جسدی پیدا کرده اند و برای تشخیص هویت او را صدا کرده اند. زلیخا برای تشخیص هویت می رود و با چشمانی خیس بیرون میاید به فکلی می گوید که دمیر نبوده است. زلیخا به عمارت برمی گردد و خبر را به اهالی عمارت می دهد.

زلیخا به عمارت برمی گردد و خبر را به اهالی عمارت می دهد. فکلی و فکرت صحبت می کنند و فکلی می گوید که ممکن است هاکان به خانه انها هم حمله کند بهتر است کرمعلی را به عمارت ببرند و در عمارت هم بین زلیخا و لطفی همین صحبت است که بتول داوطلب می شود کرمعلی را به عمارت ببرد.

بتول به خانه فکلی می رود و نظیره می گوید صبر کند تا کرمعلی را حاضر کند خودش هم باید برای بادرزاده اش به بیمارستان برود و بتول میگوید خودش کرمعلی را حاضر می کند.

بتول در خانه چرخی می زند و مردی غریبه وارد خانه می شود و تمام کپسول های گاز خانه را روشن می کند. بتول کرمعلی را برمیدارد که یک آن گوشه ای از خانه منفجر می شود و خانه در آتش می سوزد.

بتول کرمعلی را برمیدارد و از خانه بیرون می زند که فکرت هم به انجا می رسد. بتول و فکرت و کرمعلی به عمارت برمی گردند و همگی نگران می شوند و فکرت می گوید که بتول جان کرمعلی را نجات داده است و فکلی می گوید مدیون اوست.

در بیمارستان اوزوم چشمانش را باز می کند و غفور و ثانیه از خوشحالی سر از پا نمی شناسند. بعد از یک هفته هاکان به چوکوروا میاید. اوزوم را به خانه میاورند و همه از دیدنش خوشحال می شنود.

امید جومالی را می فرستد تا عدنان را بیرون بیاورد و او را می دزدد و با خودش می برد و باز هم در عمارت ولوله به پا می شود.

امید با زلیخا تماس می گیرد و می گوید او عدنان را دزدیده و اگر عدنان را میخواهد باید او را پیش دمیر ببرد و زلیخا فریاد می زند که نمی داند دمیر کجاست. زلیخا سر قرارش با امید می رود و سراغ عدنان را می گیرد و امید می گوید دمیر نباشه عدنان هم نیست. زلیخا اسلحه اش را در میاورد و تهدیدش می کند و با هم درگیر می شنود و صدای شلیک شنیده می شود و هاکان هم شاهد همه این صحنه ها می باشد.

در ادامه می خوانید:

خلاصه داستان قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا