سریالسریال خارجی

سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا | داستان قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۰۴ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا از نظرتان می گذرد، نظرات خود را در خصوص این سریال با ما در میان بگذارید.

زلیخا با استرس بالای سر امید نشسته و دستپاچه شده است او لباس امید را بالا می زند و متوجه می شود او باردار نیست و بالشت توی شکمش گذاشته است و بیشتر عصبانی می شود.

عدنان در ماشین امید بوق می زند و زلیخا سریع به ماشین می رود و عدنان را بغل می کند و با هم سوار ماشین خودش می شوند و به خانه برمی گردند. هاکان از دور به ماشین امید نگاه می کند.

توی خونه همه از پیدا شدن عدنان خوشحال می شوند. زلیخا فکرت و تکین را به اتاقش صدا می زند و به آن ها می گوید من امید را کشتم و بتول از پشت در به حرف های زلیخا گوش می کند و زلیخا تعریف می کند امید با دزدیدن عدنان او را تهدید کرده بود تا جای دمیر را بگوید و آن ها با هم درگیر شده اند و او ناخواسته به امید شلیک کرده است.

تکین سعی دارد زلیخا را آرام کند و با هم به محل حادثه می روند اما امید آنجا نیست. زلیخا می گوید اسلحه را کنار امید رها کرده بود، آن ها رد خون را تا جایی که ماشین امید بود دنبال می کنند.

تکین می گوید مشخص است امید نمرده و سوار ماشینش شده و رفته است، زلیخا هم کمی آسوده می شود. بتول که آن ها را تعقیب کرده همه چیز را می بیند و می شنود. بتول به خانه می رود و ماجرا را برای شرمین تعریف می کند و از اینکه امید نمرده ناراحت است و او می گوید قصد داشت به طور ناشناس زلیخا را لو بدهد تا او به زندان بیفتد و بتول راحت بتواند شرکت را تصاحب کند.

او می گوید باید امید را پیدا کند و برای شکایت از زلیخا راضی کند. تکین به زلیخا می گوید حتما کسی از افراد داخل خانه به امید کمک کرده و عدنان را برده است. لطفیه در حال غذا دادن به عدنان از او می پرسد: دیروز با کی بیرون رفتی؟ و عدنان می گوید با عمو رفته!

زلیخا دستور می دهد همه مردهای عمارت را جمع کنند و بعد هم عدنان را مقابل آن ها می برد و می پرسد: دیروز کدوم عمو تو رو به گردش برده بود؟ عدنان به اوزوم اشاره می کند و می گوید: بابای اوزوم! همه به غفور نگاه می کنند و غفور شوکه می شود و اینو انکار می کند. جومالی پنهانی از بین جمعیت بیرون می رود و از عمارت فرار می کند.

عدنان می گوید: اون یکی بابای اوزوم! همه متوجه منظور او می شوند و دنبال جومالی می گردند، فکرت دستور می دهد همه جا را بگردند. اوزوم با گریه به خانه می رود و از اینکه پدرش آدم بدی بوده ناراحت است.

صحنیه پیش اوزوم می رود و او را دلداری می دهد. هاکان به تعمیرگاه عبدالقدیر می رود و ماجرای شب گذشته را تعریف می کند و او می گوید زلیخا به معشوقه دمیر که تظاهر می کرده باردار است شلیک کرده است و می گوید مشخص است زلیخا جای دمیر را نمی داند.

عبدالقدیر به اسلحه روی میز که اثر انگشت زلیخا روی آن است نگاه می کند. تکین به زلیخا می گوید برای مشکوک نشدن پلیس باید به کلانتری بروند و در مورد جومالی و همکاری او در دزدیدن عدنان توضیح دهند و شکایت کنند.

هاکان و عبد القدیر سراغ ماشین امید می روند، هاکان جنازه امید را صندوق عقب گذاشته، عبد القدیر می گوید او باید زلیخا را لو دهد تا به زندان بیفتد.

هاکان قبول نمی کند و می گوید او با دمیر خصومت دارد و حالا که دمیر نیست دلیلی ندارد با زن او کاری داشته باشد و به جای آن باید به فکر بالا بردن اعتبار خودش باشد.

در ادامه می خوانید:

خلاصه داستان قسمت ۴۰۵ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا