سریالسریال خارجی

خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی زن | سریال زن kadin قسمت ۱۲۶

خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی زن همچنین داستان سریال ترکی زن (کادین) kadin قسمت ۱۲۶ به همراه جزئیات ماجرا و اطلاعات تکمیلی درباره این سریال ترکی در این مطلب. سریال «زن» سریالی ست که از سال ۲۰۱۷ ساخت و پخش آن همچنان ادامه دارد. این سریال از شبکه فاکس ترکیه پخش می شود. این سریال تلویزیونی در ژانر درام ساخته شده است. داستان این سریال ترکی بر اساس سریال ژاپنی زن محصول سال ۲۰۱۳ است. این سریال را Merve Girgin کارگردانی کرده است.

قسمت ۱۲۶ سریال ترکی زن
قسمت ۱۲۶ سریال ترکی زن

خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی زن

سوهات شیرین را صدا می زند و شیرین قبل از رفتن پیش او یه سرعت آرایش ملایمی می کند! سوهات از او می پرسد که کسی که قرار است به بهار مغز استخوان بدهد کیست؟ شیرین می پرسد: «یعنی میخواین اون شخص رو پیدا کنین و بعد مانعش بشین تا بهار بمیره؟! » سوهات قبول می کند. شیرین کمی ناراحت می شود اما بعد لبخندی می زند و می گوید که بهترین کار همین است! بعد هم می گوید که آن شخص خواهر بهار است و اسم بهار شنگل را هم به او می گوید. عارف خدیجه را برمیدارد تا با هم به بیمارستان بروند. در مسیر عارف مدام زیرلب به سارپ فحش می دهد. انور در خانه تنهاست که کمی بعد دوباره کسی به در خانه می زند. انور ابتدا بی توجهی می کند اما وقتی از چشمی در سارپ را می بیند باز هم می ترسد و متوجه نشده و روی کنترل تلویزیون می نشیند و صدای تلوزیون پخش می شود که سارپ صدا می شنود و دوباره محکمتر به در می کوبد و با درماندگی می گوید: «میدونم تو خونه هستین. درو باز کنین. لازم باشه تا آخر عمرم تا وقتی بمیرم همینجا می ایستم و در میزنم! » بهار حالش بهتر شده و به کمک جیدا در بیمارستان قدم می زند. او با خجالت برای جیدا تعریف می کند که عارف او را بوسیده. جیدا خیلی خوشحال می شود! همان موقع عظمی جلو می آید و در حالی که به بهار خیره شده آدرس کافه تریای بیمارستان را می پرسد و می رود. جیدا از او خوشش آمده و به کافه تریا می رود ولی از او خبری نیست و جیدا کمی متعجب می شود. همه دور بهار جمع می شوند و بهار از مادرش می پرسد که شیرین پیدا شده؟ خدیجه می گوید نه و بهار چیزی نمی گوید.

اما وقتی پرستار از انها می خواهد بیرون بروند تا سرم بهار را عوض کند بهار زیر گریه می زند. ییلز هم خودش را می رساند و همگی در مورد وضعیت بهار صحبت می کنند. ییلز پیشنهاد می دهد که شاید بد نباشد از سارپ سراغ شیرین را بگیرند چون ممکن است با هم باشند! بقیه هم به فکر فرو می روند اما عارف عصبی می شود. جیدا چشمش به عظمی می افتد و بیشتر تعجب می کند. عظمی به شخصی می گوید که منتظر سارپ باشد و به محض اینکه او را دید خبر بدهد. انور متوجه می شود که دیگر کسی در را نمی کوبد. وقتی از چشمی در نگاه می کند سارپ را می بیند که بیهوش افتاده. انور نگران می شود و در را باز می کند و اسم سارپ را صدا می زند اما او تکان نمی خورد. انور پارچ آبی می آورد و روی او می پاشد و سارپ هم به هوش می آید. انور، سارپ را داخل خانه می برد. سارپ کمی به خودش می آید و انور با نگرانی حال او را می پرسد. سارپ با درماندگی می پرسد: «اونا زنده ن؟! بهار و بجه هام زنده ن؟ » انور نگران می شود و چیزی نمی گوید و می رود تا برای او سوپ بیاورد. سارپ با ناراحتی ادامه می دهد: «داداش انور اگه بدونی من از دیشب تا حالا چی کشیدم… هی با خودم میگم یعنی اینا رویاست…؟ یعنی واقعیت داره؟ نکنه من خواب باشم… » انور با ناراحتی به او چشم می دوزد و می گوید که خواب نیست و بعد می پرسد که این فکر زنده بودن بهار و بچه ها از کجا می آید و مگر او قبرشان را ندیده؟ سارپ می گوید: «من قبر هر سه تاشونو دیشب کندم… جنازه مامانمو اونجا گذاشته بودن و جسدش تازه بود… » انور که کمی ترسیده و نمی داند چه بگوید سعی می کند او را آرام کند اما سارپ به پای او می افتد و با التماس می گوید: «داداش انور توروخدا بهم راستشو بگو اونا زنده ن؟ »

انور سعی می کند او را از جایش بلند کند و وقتی التماس های او را می بیند با ناراحتی زیادی می گوید که بهار و بچه ها زنده هستند. سارپ با ناباوری به او خیره می شود و بعد در حالی که از خوشحالی اشک می ریزد انور را در آغوش می گیرد.  دوروک به نیسان درمورد خوابش می گوید که جای پدرشان را عارف را دیده و از خوابی که دیده بود ناراحت شده بود. کمی بعد عارف به دنبال بچه ها می آید تا مراقب آنها باشد و به سینما می بردشان و برای ناهار هم آنها را به رستوران می برد. نیسان که در حال و هوای خودش است می گوید: «داداش عارف دیدی همه ی بچه ها با مامانشون اومده بودن فقط ما با بابامون رفته بودیم… » دوروک با خشم به نیسان خیره می شود و عارف نمی داند چه بگوید اما خوشحال می شود. خدیجه و ییلز و جیدا در کافه تریا نشسته اند و درمورد عارف صحبت می کنند. جیدا می گوید که عارف خیلی بهار و بچه ها را دوست دارد اما ییلز می گوید که آن دو اصلا به هم نمی آیند. بعد هم دخترها نظر خدیجه را می پرسند که خدیجه با لبخند می گوید که به نظر او بهار و عارف خیلی به هم می آیند. کمی بعد بهار، معشوقه ی حمدی به خدیجه زنگ می زند تا به بیمارستان بیاید. دخترها با دیدن بهار پیش خودشان می گویند که زن زیبایی ست. خدیجه در مقابل بهار کمی معذب است.

 


بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی زن + اسامی بازیگران سریال کادین kadin

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا