مذهبی

چرا روز تاسوعا به نام حضرت عباس (ع) نامگذاری شده است؟

مجله اینترنتی کولاک: تاسوعا را باید برادر عاشورا نامید. در این روز واژه برادر معنا یافت. عظمت حضرت عباس(ع) در این روز شاید نه به علت نپذیرفتن امان نامه بلکه برای شرمندگی اینکه چرا نامردان به خود اجازه طرح چنین موضوعی داده‌اند.

نامگذاری روز تاسوعا به نام حضرت عباس(ع) ریشه در عرف و سنت متدینین و عزاداران حسینی داردٰ، چه آنکه آن بزرگوار نیز در روز عاشورا به شهادت رسید ولی در روز تاسوعا با پاسخ قدرتمندانه خویش به امان نامه شمر ولایت مداری خویش را به اثبات رساند.

حضرت فاطمه، مکنّی به «اُمّ البنین» همسر امیرمؤمنان(ع)، دارای چهار فرزند دلاور و رشید بود، که همگی در رکاب برادر و امامشان حضرت ابی عبدالله الحسین(ع) در کربلا حضور داشتند.(۱)
حضرت عباس(ع)، که بزرگ‌ترین آنان بود، از شهرت به سزایی برخوردار و به خاطر جمال زیبا، قامت رشید، بهره‌مندی از دلاوری، غیرت و تعهد و تقوا، به «قمر بنی هاشم» معروف و حضور وی در سپاه امام حسین(ع)، برای دشمنان اهل بیت(ع) بسیار سنگین و زجرآور بود.

بدین جهت، دشمن در صدد برآمد، تا وی و برادرانش را از جبهه توحیدی امام حسین(ع) گسسته و به جبهه باطل اموی ملحق کنند. به همین منظور، شمر بن ذی الجوشن کلابی که از قبیله‌ام البنین(س) بود، مأموریت یافت که به حضرت عباس(ع) و سه تن از برادرانش امان نامه دهد.

وی، در عصر روز تاسوعا(نهم محرم) به نزدیکی خیمه‌گاه امام حسین(ع) رفت و با صدای بلند فریاد زد: خواهر زادگانم کجایند؟

امام حسین(ع) که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید، اگر چه او فاسق است ولیکن با شما قرابت و رابطه خویشاوندی دارد.

حضرت عباس(ع) به همراه سه تن از برادرانش – عبدالله، جعفر و عثمان – در نزد شمر حضور یافته و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟

شمر گفت: شما خواهر زادگان منید. بدانید تا ساعاتی دیگر شعله‌های جنگ برافروخته می‌گردد و از یاران حسین بن علی(ع) کسی زنده نمی‌ماند. من برای شما امان نامه‌ای از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان ما هستید، مشروط بر اینکه از یاری برادرتان حسین(ع) دست برداشته و سپاهش را ترک کنید.

حضرت عباس(ع) که کانون غیرت، حمیت و وفاداری بود، بر او بانگ زد و فرمود: بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو. ‌ای دشمن خدا! ما را فرمان می‌دهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان در آوریم. آیا ما را امان می‌دهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟

شمر از پاسخ دندان شکن فرزندان‌ام البنین(س)، ناامید و خشمناک شد و با سرافکندگی به خیمه‌گاه خویش برگشت.(۲)

فرمان حمله عمومی به خیام امام حسین(ع) از سوی عمر بن سعد

در این روز؛ هنگامی که عمر بن سعد، فرمانده کل سپاه عبیدالله بن زیاد، با دریافت نامه شدید الحن عبیدالله احساس خطر کرد و با آمدن شمر بن ذی الجوشن به کربلا، وی را رقیبی برای فرماندهی خویش می‌دید، با دست پاچگی تمام و بدون اطلاع قبلی، در عصر روز تاسوعا(نهم محرم) فرمان حمله عمومی به سوی خیمه‌گاه امام حسین(ع) را صادر کرد.

وی با گفتن: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری»، سپاهیان خود را وادار به هجوم سراسری کرد و تلاش نمود تا کردار و رفتار خود را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا در نبرد با فرزندزاده رسول خدا(ص) دچار حیرت و سستی گردند.

امام حسین(ع) که در آن هنگام، در پیش‌گاه خیمه‌اش به شمشیر تکیه داده و به استراحت مختصر پرداخته بود، با صدای خواهرش زینب کبری(س) بیدار گردید و خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروی خود مشاهده نمود، که در حال پیش روی به سوی خیمه‌گاه وی بودند.
آن حضرت، بی‌درنگ برادرش حضرت عباس(ع) را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوی سپاه دشمن فرستاد، تا از فرمانده آنان، علت تهاجم عمومی را جویا شوند.

حضرت عباس(ع) و هیأت همراه، به سران سپاه عمر بن سعد نزدیک شده و پیام امام حسین(ع) را ابلاغ کردند و آنان در پاسخ امام حسین(ع) گفتند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که حسین بن علی(ع) یا در طاعت او در آید و با او بیعت کند و یا هم اینک آماده نبرد سرنوشت ساز باشد.

حضرت عباس(ع) پیامشان را به امام حسین(ع) رسانید و از آن حضرت، کسب تکلیف نمود. امام حسین(ع) به وی فرمود: از آنان بخواه که امشب را صبر کرده و کار نبرد را به فردا واگذارند. زیرا دوست دارم شب آخر عمرم مقدار بیشتری به عبادت و نماز بپردازم و خدا می‌داند که من به راز و نیاز با وی و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم.

حضرت عباس(ع) بار دیگر به سوی سپاه دشمن رفت و درخواست امام حسین(ع) را به آنان ابلاغ کرد. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کاری بود و شمر را رقیب خود می‌دید، از درخواست امام حسین(ع) سر باز زد و گفت: برای حسین، دیگر مهلتی نیست!

برخی از فرماندهان سپاه، زبان به اعتراض گشوده و گفتند: ‌ای فرمانده! اگر کافران و مشرکان از ما مهلت می‌خواستند، ما دریغ نمی‌کردیم ولی از مهلت دادن به فرزندزاده رسول خدا(ص) امتناع می‌کنیم؟

عمر بن سعد در برابر اعتراض‌های متعدد یاران خویش مواجه گردید و به ناچار درخواست امام حسین(ع) را پذیرفت و به وی پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم، ولی بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر اطاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر می‌سپارم.

در این هنگام، آرامش نسبی حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمه‌گاه خویش برگشته و منتظر فرارسیدن روز بعد، یعنی روز عاشورا شدند.(۳)

تاریخ، به پاس رشادت های فراوان فرزند دلاور امیرمومنان(ع) روز تاسوعا را به نام ایشان مزین کرده تا با یاد آن بزرگوار خوبی ها و فضیلت ها پایدار بماند.

در ادامه تصاویر سرداب حرم حضرت عباس(ع) که پس از ۱۳۷۵ سال به ادب دورادور حرم آن بزرگوار در طواف است در پی می آید:

روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعاست، آخرین روزی بود که امام حسین ـ علیه السلام ـ و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا، پیوند خورد و بدین جهت نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیه السلام، از اهمیت بالایی برخوردار است. در این روز مهم، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع شده که به آنها اشاره خواهیم کرد.

امام صادق علیه السلام پیرامون آغاز غربت حسین علیه السلام در روز تاسوعا فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و اصحابش در کربلا محاصره شدند و راه گریز نداشتند، زیرا لشکر یزید اطراف آنها حلقه زده و پسر مرجانه و ابن سعد به واسطه سربازان بسیار و سپاهیان زیاد، خوشحال شدند و امام علیه السلام و اصحابش را بسیار ناتوان از جنگ تصور می کردند و یقین داشتند که یاوری برای حسین علیه السلام به جز اندکی مجاهد نمی باشد و مردم عراق نمی توانند او را به سمت خود ببرند، آن گاه امام صادق علیه السلام گریه کرد، و فرمود: پدرم فدای تو باد ای مردی که به ناتوانی خوانده شدی و بی یاور از حقوق اسلام دفاع نمودی!

ورود شمر به کربلا و یورش سپاه ابن سعدشمر، نخستین شخصی بود که پس از سخنرانی ابن زیاد در مسجدجامع کوفه، برای جنگ با حسین بن علی علیهما السلام اعلام آمادگی کرد و در رأس چهار هزار نفر، روز چهارم محرم، وارد کربلا شد؛ اما برای جاسوسی و کارهای دیگر، بین کوفه و کربلا در رفت و آمد بود و هنگامی که نامه آشتی جویانه عمرسعد به ابن زیاد رسید و او قبول کرد که با حسین بن علی علیهماالسلام صلح کند، شمر نظر او را عوض کرد و زمینه شهادت امام حسین علیه السلام را فراهم ساخت.

هنگامی که شمر با فرمان جنگ به کربلا آمد و نامه عبیداللَّه را برای عمر سعد قرائت کرد، او گفت: این کار به تو مربوط نیست، خداوند، روی تو را سیاه گرداند. من یقین دارم که تو با تملّق، نظر ابن زیاد را عوض کردی و او را از پذیرفتن پیشنهاد من، باز داشتی. تو کاری را که نزدیک به صلح بود، تباه ساخته، به فساد کشاندی! سوگند به خدا! حسین ]علیه السلام[ زیر بار ذلّت نمی رود، اوفرزند شجاع و نفوذناپذیر علی بن ابی طالب ]علیه السلام[ است…

شمر گفت: این حرف ها را رها کن؛ حالا بگو ببینم چه تصمیم می گیری؛ جنگ یا صلح؟ عمرسعد گفت: من آماده نبرد هستم؛ تو امیر پیادگان باش و من فرماندهی کل را در دست می گیرم. عمرسعد برای این که چهره مذهبی به خود گیرد و با نقاب تزویر و دینداری در برابر امام حسین علیه السلام حرکت کند، نماز عصر را به جای آورد و بعد از آن، بی درنگ، فرمان حمله را صادر کرد و بعد سی هزار لشکر، یک باره به سوی خیمه گاه حس

امان نامه برای ابوالفضل العباس (ع)در شب نهم محرّم، دیداری بین امام حسین علیه السلام و عمر سعد صورت گرفت. در این دیدار، برخلاف ملاقات قبلی که آنها با نارضایتی از همدیگر دور شدند، این بار عمرسعد از سخنان امام حسین علیه السلام، متأثّر شد و به دنبال این دیدار، برای ابن زیاد نامه ای نوشت و خواستار صلح با حسین علیه السلام شد. بر اثر آن نامه، ابن مرجانه منفعل شد و به حاضران گفت: این نامه حاکی است که نویسنده آن خیرخواه حکومت و دل سوز خویشاوندانش می باشد. بنابراین، درخواست او را می پذیرم.

شمر که در مجلس حاضر بود، گفت: آیا چنین درخواستی را از حسین ]علیه السلام[ می پذیری که فعلاً گرفتار چنگال شماست؟ سوگند به خدا! اگر او از این محاصره آزاد شود و دست در دست شما نگذارد، او از شما قوی تر خواهد شد. صلاح در این است که هم اکنون از او و پیروانش بیعت بگیری و آن گاه می خواهی آزاد کن و می خواهی به کیفر برسان و این را بدان که حسین ـ علیه السلام ـ و ابن سعد، تمام شب را با هم ملاقات می کنند و با هم به گفت وگو می پردازند. ابن مرجانه، وسوسه شمر را پذیرفت و گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی؛ من نیز با این پیشنهاد موافقم.

آن گاه نامه ای بدین مضمون به عمرسعد نوشت: من تو را به کربلا نفرستاده ام که از حسین ] علیه السلام[ شفاعت کنی و در پی سلامتی او تلاش نمایی. اینک یا از حسین ـ علیه السلام ـ و یاران او بیعت بگیر و یا با حمله بی درنگ او را به قتل برسان و اعضایش را قطع کن و پس از کشتن، سینه و بدن او را با سم اسب ها نرم کن….

ابن زیاد نامه را به شمر داد و به او چنین تأکید کرد: اگر عمرسعد آماده نبرد نباشد، سر او را از تن جدا کن و خود فرماندهی لشکر را به دست گیر. در این حال، شمر و «عبداللَّه بن ابی المحل بن حزام» که مادر حضرت ابوالفضل علیه السلام عمّه او بود، از عبیداللَّه درخواست کردند که برای فرزندان «امّ البنین»، امان نامه ای دهد و او نیز این درخواست را پذیرفت.

«عبداللَّه بن ابی المحل» امان نامه را توسّط غلامش، «کُزمان»، به کربلا فرستاد و خواستار آزادی «ابوالفضل، عبداللَّه، جعفر و عثمان» شد. چون حضرت ابوالفضل علیه السلام و برادران وی، آن نامه را دیدند، اظهار داشتند: سلام ما را به دایی مان برسان و بگو: ما نیازی به این امان نامه نداریم؛ امان خدا از امان ابن مرجانه بهتر است.

شمر، عصر روز تاسوعا به سراغ فرزندان ام البنین رفت و گفت: فرزندان خواهر من! کجایید؟ حضرت عبّاس علیه السلام به همراه برادران خود (بعد از آن که امام حسین علیه السلام ایشان را به جواب دادن به شمر توصیه کرد)، گفتند: چه می گویی؟ شمر گفت: شما چهار برادر، در امان هستید؛ خود را به کشتن ندهید. آنان گفتند: خداوند تو و امانت را لعنت کند! اگر تو دایی ما بودی، حسین علیه السلام را در نظر می گرفتی! آیا سزاوار است ما برادران، در امان باشیم؛ ولی فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله بدون امان؟

به همین دلیل، در مجالس و محافل مذهبی و عزاداری، روز تاسوعا را به ابوالفضل علیه السلام نسبت می دهند و از احوال و شخصیت آن سرور، سخن می گویند و چنین وانمود می کنند که تاسوعا، روز ابوالفضل علیه السلام است.

آری، «تاسوعا» به آن حضرت بیشتر ارتباط دارد؛ زیرا در آن روز حضرت ابوالفضل علیه السلام شهادت در عاشورا را بر زندگی ترجیح داد و از خود گذشت و امان نامه ابن مرجانه را رد کرد و آن را و صاحب آن را لعن و نفرین کرد؛ ولی امان خدا را با افتخارو ایثار، کسب کرد!

عصر تاسوعا همان طور که گذشت، آغاز یورش یزیدیان بود که با شجاعت حضرت ابوالفضل علیه السلام و گفت وگوی او با سپاه عمر سعد، جنگ به عاشورا موکول شد، و نام و نقش پرچمدار کربلا را به یاد می آورد.

درخواست امام حسین علیه السلام از دشمن

عصر پنجشنبه روز نهم محرم، صدای خروش لشگر برخاست. ابن سعد فرمان حمله به طرف خیمه های ابی عبدالله علیه السلام را صادر کرد. در آن وقت، سیدالشهداء علیه السلام در برابر خیمه، شمشیر خود را آماده می کرد و در این حال، به خواب سبکی فرو رفته بود. خواهرش زینب علیهاالسلام، وقتی صدای لشکریان را شنید، مضطرب شده، نزد برادر آمد و فرمود:

ای جان برادر! مگر صدای دشمنان و شیهه اسبان ایشان را نمی شنوی که نزدیک رسیده اند؟ ای برادر! دشمنان رسیدند و طناب خیمه ها را بریدند.

آن حضرت بیدار شد؛ سربرداشت و فرمود: در خواب، جد بزرگوارم را دیدم که به من فرمود: ای حسین! تو به زودی نزد ما خواهی آمد و از ذلت دنیا خلاص خواهی شد.

چون خواهر دل سوخته اش این سخن را شنید، بی تابی کرد و زار زار گریست. امام فرمود: ای خواهر! آرام باش! دشمنان ما را به شماتت درنیاور. خدا تو را رحمت کند.

ینی روی آوردند واین در حالی بود که عمرسعد فریاد برمی آورد: «ای سربازان خدا! سوار شوید و بر شما باد بهشت برین»!

پس از آن، امام ـ علیه السلام ـ به برادرش ابوالفضل العباس علیه السلام فرمود: فدایت شوم برادر جان! سوار شو و از اینان سؤال کن که هدفشان از این حمله چیست؟ حضرت ابوالفضل ـ علیه السلام ـ سوار بر اسب، به همراه بیست نفر دیگر، مثل زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سمت لشگر دشمن آمدند و از هدفشان سؤال کردند. آنان در جواب گفتند: امیر دستور داده، تسلیم فرمان او باشید وگرنه، هم اکنون با شما می جنگیم.

حضرت ابوالفضل ـ علیه السلام ـ برگشت؛ تا جریان را به امام اطلاع دهد و همراهان وی در آن جا ماندند و مشغول موعظه شدند. او پیام لشگر دشمن را به امام علیه السلام رسانید. حضرت فرمود: برادر جان! برگرد و از آنان، امشب را مهلت بگیر؛ تا بتوانم به نیایش و استغفار بپردازم؛ خدا می داند من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسیار دوست دارم.

حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت و سخن امام را به اطلاع رسانید. عمرسعد جوابی نداد؛ اما یکی از همراهان او به نام عمرو بن حجاج، رو به عمرسعد کرد و گفت: سبحان الله! اگر اینان اولاد پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ هم نبودند و از ترک و دیلم بودند و از تو چنین درخواستی می کردند، باید اجابت می کردی. تو چگونه درخواست اینان را رد می کنی؟

قیس ابن اشعث گفت: با در خواستشان موافقت کن؛ ولی به خدا سوگند! اینان فردا از جنگ استقبال می کنند.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر می دانستم این چنین می خواهند، مهلت نمی دادم.

به هر حال، با اطمینانی که عمر سعد از نرسیدن نیروی کمکی به سپاه امام حسین علیه السلام داشت، تا فردا به ایشان فرصت داد و نهضت حسینی به شب عاشورا رسید و وارد مرحله ای دیگر شد.

تاسوعا و غربتبا این اتفاقات وبرخی رویدادهای دیگرکه از روزهفتم محرم آغاز شده بودند، معلوم می شود که روز تاسوعا، امام علیه السلام کاملاً محاصره شده بود و دشمنان دانستند که دیگر به امام علیه السلام کمکی نمی رسد و اهل عراق او را یاری نمی کنند.

تا روز تاسوعا به ابن سعد کمک می رسید و در این روز نیروهای او به حد کافی رسیدند؛ نیروهایی که هدفی غیر از تسلیم یا کشتن ابا عبدالله علیه السلام داشتند وآن، جلوگیری از کمک احتمالی مردم عراق بود.

در این روز، ابن سعد و ابن زیاد از زیادی لشکر خشنود شدند و دانستند که حسین علیه السلام یاوری ندارد و به سبب شخصیت و عظمت و محبوبیت فوق العاده امام علیه السلام، دشمن تا توانست نیرو جمع کرد و امام علیه السلام را محاصره کرد و عصر روز تاسوعا که اطمینان به قوت خود و ضعف امام علیه السلام پیدا کردند، آماده جنگ شدند.

چرا دشمن تا عصر تاسوعا صبر کرد و از چه وحشت داشت؟

آنها می خواستند خود را کاملاً مهیا و آماده کنند و چون روز تاسوعا به هدف خودشان رسیدند، همان عصر می خواستند کار را یکسره کنند و جنگ را تمام کنند. از روز دوم تا نهم، از طرف ابن زیاد جنگ آغاز نشد و آنان مشغول تکمیل تدارکات و تجهیزات احتیاطی بودند.

همچنین یکی دیگر از اهداف آنها از تأخیر جنگ، این بود که ببینند چه کسانی با آنها مخالفت و به امام علیه السلام کمک می کنند. آنها شهرهای مهم از قبیل بصره، مدائن و کوفه را زیر نظر داشتند و چون اطمینان حاصل کردند که امام حسین علیه السلام یار و یاوری ندارد و ضعیف شده، از جایی کمکی به او نمی رسد و انقلابی به پا نمی شود، جنگ را شروع کردند.

بنابراین، امام علیه السلام مدافع بود؛ نه مهاجم و اگر از روز دوم تا عصر روز نهم جنگ شروع نشد، از آن جهت بود که ابن سعد دستور نداشت و این هم برای تدارک و رسیدن کمک و لشکر بود و هدف دیگر از تأخیر، این بود که ببینند احساسات شیعیان چه اندازه است و در مقام یاری، چه اقدامی می کنند.

ابن زیاد می خواست ببیند آیا شورشی به پا می شود و شیعیان در مقام کمک به امام برمی آیند. او بیش از دیگران از عظمت امام علیه السلام خبر داشت و او را می شناخت. ابن زیاد به یاد داشت که وقتی وارد کوفه شد – به گمان این که او امام حسین علیه السلام است – چه اندازه مردم از او تجلیل کرده، به وی احترام گذاشتند. ابن زیاد به یاد داشت که هیجده هزار نفر با امام حسین علیه السلام بیعت کردند و همه از نزدیک شدن امام علیه السلام به کوفه باخبر شدند.

شاید ابن زیاد به سپاه خود خیلی هم اطمینان نداشت و احتمال می داد ممکن است در آنان شورشی پیدا شود و آنان به نفع امام حسین علیه السلام اقدامی انجام دهند.

بنابراین، کشتن امام حسین علیه السلام با آن عظمت، کار آسانی نبود که با سپاهی اندک و در اول وقت، او را از پا درآورند. به همین جهت، برای جلوگیری از احتمال بروز هر پیش آمد غیر منتظره، سپاه عظیمی آماده کرد و به همین دلیل، جنگ را به تأخیر انداخت؛ تا ببیند عکس العمل مردم چگونه است.

پی نوشت ها:

۱ – الارشاد(شیخ مفید)، ص ۳۴۲
۲ – ه‌مان، ص ۴۴۰؛ بحارالانوار(علامه مجلسی)، ج ۴۴، ص ۳۹۱
۳ – نک: الارشاد(شیخ مفید)، ص ۴۴۰؛ منتهی الآمال(شیخ عباس قمی)، ج۱، ص ۳۳۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا