سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا | داستان قسمت ۴۲۷ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا
در این مطلب از سایت مجله اینترنتی کولاک داستان کامل قسمت ۴۲۷ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا از نظرتان می گذرد، نظرات خود را در خصوص این سریال با ما در میان بگذارید.
مهمت برمی گردد و با صراحت تمام می گوید که عاشق زلیخا شده است و برای او هر کار که لازم است انجام میدهد و عبدالقدیر هم همچنان با تعجب به او نگاه میکند و با تنفر صورت خود را بر می گرداند.
فکرت در جواب زلیخا که از رابطه او و بتول میپرسد پوزخندی میزند و می گوید مردم چوکوروا حرف های زیادی میزنند و بحث را سریع عوض میکند.
زلیخا و مهمت به پیشنهاد مهمت به رستوران میروند زلیخا شروع به گفتن ییلماز و خوبی هایش میکند و از مهمت میپرسد که او تا به حال عاشق نشده اما مهمت می گوید تا الان عاشق نشده و طوری منظورش را به زلیخا می فهماند که عاشق اوست.
شب بتول به خانه بر می گردد و ماشین فکرت را جلوی در می بیند تعجب میکند و به خانه رفته سینی کیکی برمیدارد و برای سرک کشیدن به عمارت میرود.
زلیخا و فکرت درباره ارجان و خیانت او به شرکت با وکیل حرف میزنند و به دنبال راه میگردند پس از مدتی وکیل میرود و زلیخا فکرت مشغول حرف زدن میشوند بتول هم همین هنگام به بالا میرود و مکالمه آنها را میشنود.
زلیخا بی منظور از فکرت تعریف میکند و می گوید که برای او چقدر با ارزش است اما فکرت در حرف هایش منظور خاصی دارد و بتول هم کامل این را متوجه میشود و باز هم ناراحت میشود اما به روی خود نمی آورد و به بالا میرود و مشغول حرف زدن با زلیخا و فکرت میشود.
بتول میگوید هر جور که شده نمی گذارد فکرت و زلیخا با هم باشد. زلیخا خبردار میشود که روند طلاق او در غیاب دمیر فرایندی بسیار زمان بر و طولانی میشود و از این بابت ناراحت می شود.
عبدالقدیر که کینه مهمت را به دلش گرفته قسم میخورد تا او را نابود کند که دیگر نتواند به او توهین کند به همین دلیل دنبال بتول می گردد تا بخشی از زمین ها زلیخا را برای فروش برای او جور کند.
بتول جواب های عبدالقدیر را نمیدهد و سرسری میگذرد اما عبدالقدیر عصبانی میشود و حین راه جلوی بتول را می گیرد و او را تهدید میکند که اگر باز هم جواب ندهد جان خودش و مادرش را می گیرد.
بتول که حساب کار به دستش می آید می ترسد و به عبدالقدیر می گوید که فعلا نمی تواند آن زمین ها را جور کند اما عبدالقدیر نقشه دیگر خودش را به بتول می گوید.
عبدالقدیر می گوید شرکت باز میکند که تمام اجناس شرکت زلیخا را بگیرد و به قیمت پنچ برابر بفروشد و در این راه بتول هم باید به او کمک کند بتول می گوید این کار شدنی نیست چون مهمت می فهمد اما عبدالقدیر می گوید آنجا را بسپار به من و سوار ماشین خود میشود و میرود.
خلاصه داستان قسمت ۴۲۸ سریال ترکی روزگارانی در چوکوروا
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |