چهره هاسلبریتی ایرانی

عکسی بامزه و باحال از بازیگر زن در لباس و ظاهر مردانه

شهره لرستانی با انتشار این عکس نوشت: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود….. آدم آورد دراین دیر خراب آبادم….. دیگر اجازه نخواهم داد وسوسه هیچ دلبری مرا به سمتی بکشاند….در عجبم از طاقتی که دارم …… و نمی دانم چرا زمان برایم باز نمی ایستد ؟ چرا قلبم ازهجوم این تنهایی عمیق پاره نمی شود ؟ ……//////….من از مرگ نمی ترسم ….فقط نمی دانم چرا هنوز هستم ؟ …. وخداوند برای من چه برنامه ای دارد؟……… من چرا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم ؟ برای اولین بار در زندگی به خوابی عمیق فرو رفتم ….و خواب دیدم که نوجوانم و سوار بر دوچرخه کودکی ها برای فتح دنیا رکاب می زنم !!!!!!….. راستی چگونه من پنجاه و سه ساله شدم؟ هیچ یادم نمی آید جوانی کرده باشم !!

تمام جوانی ام به تحصیل و کار و مطالعه ای بی پایان گذشت ……و امروز با دستاوردی به قدرت هیچ … به جا ماندم ……یادم میاید هفت ساله بودم ….و مثل همیشه خسته از دوچرخه بازی و عرق ریزان در یک بعداز ظهر تابستانی در شهر همدان طبق معمول آن سالها برای رفع تشنگی به مغازه دوغ فروشی همیشگی رفتم – ورسم آن روزها این بود که دوغ را در کیسه نایلونی می فروختند و من یک سوی آنرا با دندان سوراخ می کردم و تمام راه بازگشت به خانه از کیسه نایلونی کوچکم دوغ می مکیدم که هم رفع تشنگی می کرد هم خنک و جانبخش بود…..اخرین بار که به آن مغازه رفتم و پنج ریال همیشگی را دادم و به انتظار ارایه دوغ بودم ، برای اولین بار با پدیده مرگ مواجه شدم …!!پیرمرد دکاندار در حالیکه کیسه دوغ مرا بدست داشت جلوی چشمان کودکی هایم در جا برزمین افتاد و دیگر بلند نشد!……. نامش را صدا زدم اما هیچ اثری از حیات در او نمانده بود ….. خودم را از پیشخوان مغازه بالا کشیدم و دیدم دوغ ها اطراف ریخته و چشمان و لبهای مردفروشنده باز است ….سراسیمه بیرون آمدم و مردم را به داخل مغازه کشاندم —- آدم بزرگها که امدند مرا با سرعت بیرون کردند و من دسته دوچرخه ام را با دستانی که خیس از عرق بود گرفتم و راه خانه در پیش …….مرگ به همان راحتی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا