تلویزیونسریالسریال‌ایرانی

داستان کامل سریال لحظه گرگ و میش + جزئیات

مجله اینترنتی کولاک: سریال لحظه گرگ و میش با مضمونی عاشقانه به کارگردانی همایون اسعدیان و با بازی هنرمندانی چون فاطمه گودرزی، شهره سلطانی، فرید سجادی حسینی، علیرضا کمالی، المیرا دهقانی، حسام محمودی، پانیذ برزعلی، ناصر سجادی حسینی، نیما نادری، پاشا رستمی، رها خدایاری، وحید آقاپور، احسان امانی، سیامک احصایی و لیلا بلوکات هر شب ساعت ۲۰:۴۵ روی آنتن شبکه سه سیما می شود.

 

در این پست قصد داریم هرشب پست از پخش خلاصه داستان را در این پست قرار دهیم.

خلاصه داستان قسمت اول و دوم سریال لحظه گرگ و میش

لحظه گرگ و میش زندگی خانواده ی وحدت را به نمایش میگذارد.یاسمن دختر خانواده از پزشکی قبول میشود.برادر بزرگترش یوسف که برای بار دوم کنکور داده،بازهم قبول نمیشود.یوسف برای فرار از سربازی قصد دارد به همراه دوستش، قاچاقی از ایران برود.
هادی پسر دوم عکاس است و به دختری بنام سیما علاقه مند است.
احسان پسر بزرگتر پزشک است و اونیز قصد ازدواج با طاهره را دارد که معلم است و از دوستان خانوادگی آنهاست.برادر طاهره، حامد در آلمان پزشکی خوانده و برای چند ماهی به ایران آمده است.یاسمن اتفاقی حامد را میبیند و حس عجیبی نسبت به او پیدا میکند.حامد به او بی توجهی میکند.
هادی تنها به خواستگاری سیما میرود و پدر سیما او را رد میکند.هادی موضوع را به پدر بزرگش میگوید.آقا جون هم موضوع را با اعضای خانواده در میان میگذارد.
احسان همچنین قصد دارد به همراه دوست پزشکش به اهواز برود.

خلاصه داستان قسمت سوم و چهارم

حامد گردنبندی را که یاسمن پسندیده بود،میخرد.
یوسف برای تامین هزینه سفرش به پیش عمه اش میرود و به بهانه ی ایجاد کسب و کار جدید از او پول میخواهد.
در حالیکه همه ی اعضای خانواده آماده ی مراسم عقد احسان و طاهره میشوند،خبر شهادت رازمیک،دوست صمیمی و خانوادگی احسان،مراسم عقد را کنسل میکند.همه به مراسم خاکسپاری او میروند.
حامد برای دیدن یاسمن به دانشگاه میرود و به او میگوید که باید به آلمان برگردد،او میگوید میتواند شرایط ادامه تحصیل یاسمن را در آنجا جور کند.یاسمن پاسخی به او نمیدهد.
وقتی عمه پول را به یوسف میدهد یاسمن میبیند.
حامد برای خداحافظی به خانه ی آنها میرود.یاسمن از او میخواهد که برای ادامه ی تحصیلاتش به ایران برگردد،حامد میگوید متاسفم و می رود.

خلاصه داستان قسمت پنجم

حامد از رفتن به آلمان منصرف شده و از فرودگاه باز میگردد و به گونه ای به یاسمن میگوید که بخاطر اون نرفت.
احسان به اعضای خانواده میگوید که قصد دارد به منطقه برود.توران از شنیدن این خبر بهم میریزد.
عمه فرخنده و یوسف سعی میکنند احسان را منصرف کنند اما او زیر بار نمیرود.توران از طاهره میخواهد که مانع رفتن احسان شود،طاهره میگوید که نمیتواند مانع او شود و یکی از شرطهای ازدواجش رفتن به جبهه بوده است.
طاهره و احسان عقد میکنند.
یاسمن دوباره پچ پچ های مشکوک عمه فرخنده و یوسف را می بیند.

خلاصه داستان قسمت ششم

احسان قبل رفتن به جبهه به طاهره میگوید در صورت شهادتش پا سوز او نشود و به زندگی خود ادامه دهد.
احسان به یاسمن میگوید که از رابطه او و حامد خبر دارد و میگوید خودش به موقع برای آنها آستین بالا خواهد زد.
احسان راهی اهواز میشود.
یاسمن بهنگام ثبت نام در دانشگاه،به خاطر درگیری لفظی با یکی از کارکنان دانشگاه،احضاریه ای از کمیته انضباطی دریافت میکند.
یوسف نیز ساک خود را میبندد.نزدیک صبح پنهانی از خانه میرود.در این هنگام یاسمن او را میبیند.یوسف میگوید که قصد رفتن به آمریکا را دارد.یاسمن مانع رفتن او میشود اما او میرود و از یاسمن میخواهد چیزی به مادرشان نگوید.
شب میشود و همه ی اعضای خانواده نگران یوسف هستند.هادی به خانه ی دوست یوسف میرود.آنها هم میگویند که بابک از صبح رفته و نیامده.توران و هادی تا صبح روز بعد همه ی بیمارستانها و کلانتری ها را میگردند.یاسمن همچنان سکوت کرده و به آنها چیزی نمی گوید.

خلاصه داستان قسمت هفتم

سیما که عقد احسان و طاهره را عکاسی کرده بود،برای تحویل دادن عکسها به خانه ی آنها میرود.
او عکسی را که از حامد و یاسمن گرفته بود برده و روی میز اتاق یاسمن میگذارد.
یاسمن بالاخره به مادرش میگوید که یوسف قاچاقی از ایران رفته است.
توران وقتی میفهمد پول سفرش را عمه فرخنده داده عصبی میشود.
فردای آن روز فردی از بیمارستان یکی از منطقه های مرزی با توران تماس میگیرد.
توران به آنجا میرود.یوسف گلوله خورده و بیهوش است.دکتر آنجا به دلیل شناخت پدر یوسف،کمک میکند تا توران یوسف را از آنجا خارج کرده و به تهران ببرد…

خلاصه داستان قسمت هشتم

توران شب هنگام به خانه می رسد.
توران به کمک یاسمن در منزل زخم یوسف را پانسمان میکنند.
طاهره و توران هر چه با اهواز تماس میگیرند تا با احسان حرف بزنند اما هر بار به آنها میگویند که احسان در بیمارستان نیست و جواب درستی به آنها نمیدهند.
ماموران اطلاعات به منزل وحدت میروند.آنها فکر میکنند یوسف به دلیل همکاری با گروهک های ضد انقلاب قصد داشته قاچاقی از ایران برود.پس از جستجو در خانه میخواهند یوسف را با خود ببرند اما توران مانع آنها میشود و قول میدهد پس از بهبودی یوسف،او را به آنجا ببرد.بازجوی پرونده ی یوسف به توران میگوید بابک،دوست یوسف کشته شده است.
حامد هم با اهواز تماس میگیرد اما به او هم جواب درستی نمی دهند.
طاهره از حامد میخواهد تا برای گرفتن خبر به اهواز برود.

خلاصه داستان قسمت نهم

یوسف بعد از بازجویی و مقصر نبودن آزاد میشود.
توران از یوسف میخواهد تکلیف خود را روشن کند و به سربازی فکر کند.یوسف بعد از بحث با مادر به خانه ی عمه فرخنده میرود و آنجا میماند.
حامد قبل رفتن به اهواز با یاسمن ملاقات میکند و میگوید به ماموریت میروم.حامد گردنبندی را که برای یاسمن خریده بود به او میدهد.
توران به پیش پدر سیما میرود و با او درمورد هادی و سیما صحبت میکند.پدر سیما میگوید آنها برای تصمیم گیری به زمان بیشتری نیاز دارند.
مطلق همکلاسی یاسمن از او میخواهد تا کمکش کند.مطلق بهمراه نامزدش به طلافروشی پدربزرگ یاسمن میروند.یاسمن از پدر بزرگش میخواهد تا آنها را مراعات کند.
حامد به اهواز رفته و احسان را پیدا می کند.

خلاصه داستان قسمت دهم

بعد از سال تحویل،طاهره و مادرش به خانه ی وحدت میروند.طاهره به یاسمن میگوید که حامد برای خبر گرفتن از احسان به اهواز رفته،یاسمن جا میخورد.
پدر سیما به او حق انتخاب بین هادی و خانواده اش را میدهد.
سیما به دیدار هادی رفته و به او میگوید که نمیتواند خانواده اش را ترک کند.
هادی هنگام رفتن از داربست به زمین میفتد و دستش میشکند.
سروش مطلق،شیرینی ازدواجش را در دانشگاه پخش می کند.
یوسف برای رفتن به سربازی اقدام میکند.
احسان تماس گرفته و به طاهره و توران میگوید که به زودی با حامد به تهران میروند.
چند روز بعد در کمال ناباوری، خبر شهادت احسان میرسد.توران شهادت او را نمیپذیرد و همه را دیوانه می پندارد.
چند وقت بعد هم حامد برمی گردد…

خلاصه داستان قسمت یازدهم

حامد شب را به مسافرخانه میرود.فردای آن روز هم به منزل رازمیک می رود.
مادر رازمیک از او میخواهد تا زودتر به خانه رفته و همه را از نگرانی دربیاورد.
هادی که تصمیم گرفته راهی جبهه شود،
وقتی موضوع را به مادرش می گوید،
توران عصبی شده و از منزل خارج شده و به خانه ی آقاجون میرود.
حامد شب هنگام به خانه ی خودشان میرود.انگشتر احسان را به طاهره می دهد.
یاسمن با منزل آنها تماس میگیرد ولی طاهره به خواهش حامد،آمدن او را نمیگوید.یاسمن به بیمارستان میرود،نامزد رازمیک میگوید که حامد برگشته.
یاسمن بهمراه حنا به خانه ی آنها میرود.موقع خروج از خانه حامد را که از پنجره اتاق او را نگاه میکرد،میبیند و دوباره برمی گردد…

خلاصه داستان قسمت دوازدهم

یاسمن از پنهان کاری حامد عصبی میشود.
هادی به خانه ی آقاجون میرود و با مادرش حرف میزند تا او را برای رفتن به جبهه قانع کند.آقاجون هم از توران میخواهد تا به خانه ی خود برگردد.
حامد به دیدار آنها میرود و وسایل احسان را به توران میدهد.توران با آمدن حامد شهادت احسان را میپذیرد.
همسر سروش مطلق بیمار است و یکی از اساتید دانشگاه به یاسمن میگوید تا از مادرش بخواهد به آنها کمک کند.
حامد به پیش یاسمن رفته و میگوید قصد بازگشت به منطقه را دارد و از یاسمن میخواهد منتظر او بماند.
هادی را راهی جبهه میکنند ،سیما موقع رفتن هادی سر میرسد و به او میگوید که منتظرش خواهد ماند.سیما این حرف را به پدرش هم می زند.

خلاصه داستان قسمت سیزدهم

حامد چند ساعت برای کاری به تهران می آید و به دیدار یاسمن میرود.
همسر سروش مطلق باردار است و با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند.
حنانه وقتی از دانشگاه خارج میشود مردی به او نزدیک شده و او را کتک میزند.یاسمن که میبیند حنانه به خانه ی آنها نرفته،نگران شده و با مادرش به خوابگاه میرود.حنانه میگوید کیف قاپی بوده.آن مرد به مکانی که خانواده ی حنانه به خاطر جنگ به تهران پناه آورده اند رفته و سراغ حنانه را از آنها میگیرد و آنها اظهار بی اطلاعی میکنند.
برای طاهره خواستگار می آید،او و مادرش آنها را رد میکنند.
یاسمن اتاقش را به اتاق احسان انتقال میدهد و با کمک حنانه تلفن هم سیم کشی میکنند.
وسط کلاس درس آن مرد وارد شده و به سمت حنانه هجوم می آورد و میگوید دوست ندارم زنم درس بخواند و پزشک شود.

خلاصه داستان قسمت چهاردهم

مردی که دانشگاه را بهم ریخته بود به هراست میبرند،او ادعا میکند حنا زن اوست اما حنا میگوید که او فقط پسر عموی اوست و نسبتی با او ندارد.او را از دانشگاه بیرون می اندازند.
یاسمن با تلفن منزل هر روز با حامد حرف میزند.
حنانه تصمیم میگیرد چند روز به دانشگاه نرود.
فردای آن روز سروش مطلق به طالب که بیرون دانشگاه منتظر رفت و آمد حنانه بود،میرود و به یاسمن اشاره میکند.او هم یاسمن را تعقیب میکند.یاسمن که آن دو را باهم میبیند سعی میکند به نحوی از دست او فرار کند.فردای آن روز وقتی یاسمن و حنانه از خانه بیرون میروند.پسر عمویش به زور وارد حیاط شده و میخواهد که حنانه را به زور با خود ببرد. خانواده ی وحدت پلیس را خبر میکنند.آنها به کلانتری میروند.طالب در آنجا به یاسمن میگوید که خانواده ی حنا جنگ زده اند و در اردوگاه زندگی میکنند.او تعهد میدهد و آزاد میشود.
حنانه تمامی وسایل خود را جمع میکند و از خانه ی وحدت میرود،یاسمن که از او دلخور است جلوی او را نمیگیرد.
یوسف را با تعدادی سرباز راهی جبهه می کنند.

خلاصه داستان قسمت پانزدهم و شانزدهم

بعد از رفتن حنانه،یاسمن به خوابگاه میرود و او را به خانه شان باز میگرداند.
هادی که در جبهه زخمی شده بود به تهران منتقل میشود.یوسف نیز همراه او می آید و بعد از دیدن مادرش دوباره به منطقه باز میگردد.
دست هادی را قطع میکنند.
ندا،همسر سروش فرزند خود را به دنیا می آورد.
هادی بعد از اینکه به هوش می آید و دست خود را قطع شده میبیند بهم میریزد.او منتظر آمدن سیماست.
بعد از مرخص شدن هادی،یاسمن به پیش سیما میرود و از او میخواهد تا به دیدن هادی برود،سیما میگوید به زمان احتیاج دارد تا از روی ترحم به ملاقات او نرود.
نزدیک یکسال از شهادت احسان میگذرد.
طاهره همچنان خواستگارهای خود را رد میکند.یوسف که کاملا تغییر کرده همچنان دوران سربازی خود را در منطقه میگذراند.
ندا که با سرطان مبارزه میکند،روز به روز وضعش بدتر می شود…

خلاصه داستان قسمت هفدهم

هادی بعد ازاینکه از سیما خبری نشد،به آتلیه و خانه و محل کار پدرش میرود،سرایدار محل کار پدرش به او میگوید که از ایران رفته اند.هادی بهم میریزد و با همه بد اخلاقی میکند.بعد از تلنگرهای مادرش سعی میکند تا با شرایط خود کنار بیاید و زندگی جدیدی را آغاز کند.
همه ی اعضای خانواده سال نو را در کنار مزار احسان آغاز میکنند.
ندا حالش بد میشود،او را بستری میکنند.پزشکان به سروش میگویند بیماری سراسر بدن او را گرفته و چیزی از عمرش باقی نمانده است…

خلاصه داستان قسمت هجدهم

یاسمن به ملاقات ندا میرود.
دونفر از ستاد به مدرسه ی طاهره میروند و خبر شهادت حامد را میاورند.
یاسمن از شنیدن خبر شوکه میشود.
فردای آن روز یادش میفتد که در آخرین دیدارش با حامد،پلاک حامد پیش او جا مانده بود.پلاک را پیدا میکند و با حنانه به ستاد شهدا میرود و از آنها میخواهد تا دوباره شهید را شناسایی کنند.یاسمن میگوید نامزد اوست و شماره خانه شان را به آنها میدهد تا خبر قطعی را به او بدهند.یاسمن وقتی به خانه میرسد مادرش میگوید که از ستاد زنگ زده اند و گفته اند که حامد شهید شده است.توران از او میپرسد که چرا گفتی نامزد او هستی ؟یاسمن هم میگوید چون نامزدش هستم…
پدربزرگ هم دچار فراموشی شده است.

خلاصه داستان قسمت نوزدهم

توران بعد از اینکه از علاقه ی یاسمن به حامد مطلع می شود، با او ابراز همدردی می کند.
پزشکان ندا را مرخص میکنند تا آخرین روزهای عمرش را در آرامش بگذراند.ندا که با بیماری خود کنار آمده،خود را برای مرگ آماده میکند و یک روز صبح دیگر از خواب بیدار نمی شود….

خلاصه داستان قسمت بیستم

پنج ماه پس از مرگ ندا،سروش که به تنهایی از سوگند نگه داری میکند و به دلیل اینکه هیچ مهد کودکی بچه زیر یک سال را قبول نمیکند او را با خود دانشگاه میبرد.یاسمن سعی میکند به او کمک کند.
پدربزرگ که دچار آلزایمر شدید شده نیاز به مراقبت زیادی دارد.توران و بچه ها از او مواظبت میکنند.
هادی دوباره برای عکاسی عازم جبهه میشود.
توران با مهد کودک بیمارستان صحبت میکند تا سوگند را پذیرش کنند.با کمک های توران مهد کودک نگهداری او را قبول میکند.
حنانه از کمک های زیاد یاسمن و مادرش به او عصبی میشود.
یاسمن به سوگند و سوگند نیز به او وابسته میشود.حنانه یه یاسمن هشدار میدهد که ممکن است این وابستگی دردسر ساز شود.یاسمن از دست او ناراحت میشود و میگوید نه او به زن دیگری فکر میکند و نه من به مرد دیگری.
نامزد رازمیک با طاهره تماس میگیرد و از او میخواهد به بیمارستان برود.یکی از همرزمان حامد به آنجا آمده و با طاهره ملاقات میکند.او میگوید مطمعن است که حامد شهید نشده و به احتمال زیاد اسیر شده است.او به طاهره میگوید با سند و مدرک باز خواهد گشت.
طاهره تصمیم میگیرد تا قطعی نشدن ماجرا،به هیچکس چیزی نگوید…

خلاصه داستان قسمت بیست و یکم

سروش مطلق از یاسمن خواستگاری میکند.یاسمن که بین او و خودش وجه مشترکی پیدا کرده به او فکر میکند.
حنانه وقتی ماجرا را میفهمد به توران میگوید.توران عصبی میشود و به سراغ یاسمن میرود و به او میگوید که مطلق تو را فقط برای دایه گیه فرزندش میخواهد.
یاسمن به مادرش میگوید سوگند را دوست دارد و از مادرش میخواهد تا بگذارد سروش به خواستگاریش بیاید.
سروش به همراه خواهرش به خانه ی آنها میروند.عمه فرخنده وقتی متوجه میشود سروش بچه دارد مجلس را ترک میکند.
طاهره به ستاد شهدا میرود.آنها میگویند تحقیقات خود را شروع کردند.مسئول ستاد میگوید که دختری با پلاک حامد به آنجا آمده بود و ادعا میکرد نامزد حامد است.او هم تاکید میکند تا مشخص شدن ماجرا،به هیچکس چیزی نگوید…

خلاصه داستان قسمت بیست و دوم

توران هادی و یوسف را خبر میکند تا از منطقه بیایند و با یاسمن صحبت کنند،شاید از تصمیمش منصرف شود.
با مخالفت های هادی و یوسف،یاسمن از حرف خود برنمیگردد.با سروش صحبت میکند و از او میخواهد تا بزرگ شدن سوگند،سوگند نداند که یاسمن مادر او نیست.توران با عمه فرخنده صحبت میکند تا آنها پس از ازدواج در خانه آقاجون زندگی کنند.
توران درخواست بازنشستگی میدهد تا بتواند از آقاجون نگهداری کند.
همرزم حامد به منزل شریف میرود.عزیز نیز از زنده بودن حامد باخبر میشود . همراه طاهره به منزل وحدت میروند تا ماجرا را به یاسمن هم بگویند، که میبینند جهیزیه ی یاسمن را بار میزنند.پس از گفتن منصرف میشوند.عقد یاسمن و سروش در محضر جاری می شود.

خلاصه داستان قسمت بیست و سوم

پس پخش در این پست قرار می گیرد.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا